تشکر از همه دوستان و آشنایانی که در این دوران بسیار سخت، از دور و نزدیک درکنارم بودند

شراره نوری

با تشکر از همه دوستان و آشنایانی که در این دوران بسیار سخت، از دور و نزدیک درکنارم بودند. در دورانی که من با بیماری سمج عفونت می جنگیدم جویای احوالم بودند و با تماس هایشان به من دلگرمی و امید می دادند.

یک هفته در بیمارستان بستری بودم و بیشتر اوقات موبایلم آنتن نداشت! می دانم تماس گرفتن با من چه کار سختی بود و بخشا حتی پیامهای صوتی را متاسفانه دریافت نکرده ام.

ما جرا از این قرار بود که یک باکتری قصد داشت سلامت و در نهایت زندگی را از من بگیرد. راستش هنوز هم معلوم نشده باکتری مزاحم کیست و از کجا آمده! ولی فعلا تا اینجای کار عقب نشینی کرده .

 مدتی قبل به علت تب و درد وحشتناک به اورژانس رفتم و با کلی دارو به منزل برگشتم. داروها تاثیر چندانی نکرد. و این بار با شرایط بسیار حاد و جدی پس از چند روز مقاومت، باز راهی بیمارستان شدم.

بلافاصله بستری!!! تبی که با هیچ تب بری خیال پایین آمدن نداشت! و عفونتی که هیچ آنتی بیوتیکی قادر به جلوگیری از رشد وحشتناکش نبود!

پرسنل بیمارستان هم کار چندانی از دستشان بر نمی آمد و گویی بجای معده استخری در بدنم کار گذاشته اند و چند دقیقه یکبار آب استخر از راه دهان من باید تخلیه شود! فقط آب بالا میاوردم!

 در حالی که داشتم تسلیم می شدم و کاملا اعتماد بنفسم را از دست داده بودم!

یک sms از راه دور به دستم رسید.. رفیق نازنینی که خودش در شرایط مناسبی نیست نوشته بود:

"رفیق یادت باشه کمونیست ها سماجتشون همه جا حریف را از میدان به در می کنه و دست را می برند. کمونیست ها حتی قوی ترین باکتری را هم با لج بازی از رو می برند. رفیق سرخم! نشان بده کمونیستی…"

 چند ساعتی در تنهایی گریستم و پیام را بارها خواندم! من میمانم! باید بمانم! و باید سلامتیم را به دست بیاورم. همه تصمیم و اراده ام را جمع کردم و با کمک کارکنان بیمارستان بالاخره موفق شدم. البته هنوز موفقیت کامل نیست، فعلا جنگ مغلوبه شده و طرفین دعوا با هم کنار آمده اند! پس از یک هفته بستری بودن با کلی دارو به خانه بازگشتم!

اما یک هفته در بیمارستان، در کشوری که زمانی "دولت رفاه" به ضرب مبارزات طبقه کارگر بیمه و بهداشت را برای همه شهروندان و حق هر انسانی قرارداده بود و امروز هم جامعه با چنگ و دندان از این حق دفاع می کند! من را متحول کرد!

در بیمارستان ارزش جان انسان ها را در سیستم سرمایه داری به چشم دیدم. بیماری که تنهاست و حتی زبان کشور را در حدی بلد نیست که دردش را به دکتر درست تفهیم کند!  چرخ دنده هایی از گوشت و استخوان به نام پرستار که چرخ بیمارستان را می چرخانند و زیر ستم و کار سنگین، با حداقل دستمزد خرد می شوند و از ترس اخراج لب به شکایت باز نمیکنند. در این میان کارمندی که به خاطر شرایط بد زندگی و دستمزد ناعادلانه، تمامی ناراحتیش را بر سر بیماران پیر وناتوان خالی می کند یا با بی توجهی از کنار آنها رد می شود، انسانی که بخشی از عواطف و انسانیتش زیر چرک و کثافت و نابرابری سرمایه داری مدفون شده است.  اینجا به خصوص هر لحظه لزوم و مطلوبیت سوسیالیسم را حس می کنی.

هفته ای پر از اتفاقات تلخ و شیرین، که حتما در اولین فرصت راجع به آنها خواهم نوشت. از چیزهایی می نویسم که تا به حال به آن فکر نکرده بودم. به طور مثال در جامعه سوسیالیستی با مریضی که کسی را ندارد، ناتوان و تنها بر روی تخت افتاده چه باید کرد؟ چطور میشود نیازهایش را تامین کرد. گیرم که بهداشت و درمان در بالاترین کیفیت برای همه تقسیم شد! نیاز عاطفی چگونه پاسخ میگیرد؟! آیا در دنیای سوسیالیستی انسانهای بی کس و کار باز تنها چشم به عقربه های ساعت آخرین لحظات عمر را سپری میکنند؟ انسانهایی که سالها در خدمت جامعه تلاش کرده اند و امروز از کار افتاده و بیمارند!

 بیمارانی که در جامعه سرمایه داری به خاطر ناتوانیشان در تولید باید مثل موجودی اضافه و بی مصرف روی تخت های بیمارستان جان بسپارند،  در بهترین حالت از صبح سر ساعت دارو، غذا، حمام و تعویض وسایل شخصی و خواب…  فردا تکرار روز قبل تا بمیرند! این زندگی یک انسان بازنشسته و کهنسال در یک جامعه مدرن غربی ست وای به حال انسانی که در جهان سوم زیر تهدید هر روزه بمب و خمپاره ی جنگ طلبان و تروریست ها روزگار سپری میکند!!!

 

در پایان باز هم از همه کسانی که به یادم بودند و جویای احوالم بوده اند و از سراسر دنیا تلاش کردند با من تماس بگیرند، چه کسانی که صدایشان را شنیدم و چه کسانی که موفق نشدند تماس بگیرند تشکر می کنم. وجود اینهمه انسان و رفیقی که احساس و دردم را می توانم با آنها تقسیم کنم  بیش از هر چیز من را در ادامه راهم مصمم میکند. دست همه شما رفقای خوبم را به گرمی می فشارم و برایتان آرزوی بهترین ها را دارم.

ارادتمند!

شراره نوری

١ آگوست ٢۰۰۸