فاشیسم محصول بن بست سرمایه داری و غیبت چپ

فاشیسم محصول بن بست سرمایه داری و غیبت چپ

سر بلند کردن و پیشرویهای سریع و جنایات فجیع و باور نکردنی جریان موسوم به “داعش” دنیا را در بهت و حیرت فروبرده است. همه میپرسند که چه شد که چنین جریانی سر بلند کرد؟ چرا سد مقاومتی در برابر آن دیده نمیشود؟ برای مردمی که گرفتار این دیو قرن شده اند چه میشود کرد؟ و سوالات بسیاری از این دست در همه جا طرح میشود. هیچکس باور نمیکند که در پیش چشم خویش دارد فاشیسم قرن بیست و یک را به عیان می بیند. مردم جهان در فضایی از سردرگمی و استیصال تلاش میکنند خودرا دلداری دهند که این موج خواهد گذشت و دامن آنها را نخواهد گرفت. اما آیا این داستان تکرار شونده سی سال گذشته تا کنون نیست که هر بار در سیکل واپسگرایانه تر و ضد ارزشی تر و جنایت بارتری بهت و حیرت و ترس و استیصال خلق میکند؟ وقتی حکومت اسلامی در ایران روی کار آمد و شروع به تعرض به ابتدایی ترین ارزشهای انسانی کرد و تمام نرمهای پذیرفته شده تاکنونی بشری را زیر پا گذاشت، سنگسار و حلق آویز کردن در ملا عام و اسید پاشی بروی زنان و گروگان گیری و جداسازی جنسیتی و قتلهای زنجیره ای و تروریزم بین المللی را به جهان بازگرداند، جهانیان مرعوب و بهت زده شدند. اما بعد از چندسال ترس و ارعاب، این حکومت و تمام واپس گرایی ها و جنایات و نیروهای اسلامی تحت فرمانش را بعنوان جزئی از واقعیت دنیای امروز پذیرفتند. آیا کسی باور میکرد که از حکومت اسلامی و خمینی و دستگاه مخوف جنایت و ترورش بدتر را هم میشود تجربه کرد؟

جماعت اسلامی مسلح الجزایر با سر بریدن های جمعی یک ده و یک محله بدرجه ای از جمهوری اسلامی عبور کردند. طالبان افغانستان به نحو گسترده تر و قدرتمندتری یک قدم از جمهوری اسلامی و “جماعت مسلح اسلامی” الجزایر عبور کرد و جلوی چشم مردم دنیا زنان را سنگسار کردند، دختران را به جرم مدرسه رفتن سنگسار و کور و نابود کردند، استودیوم های ورزشی را به صحنه جشن اعدام تبدیل کردند، بناهای تاریخی را با خاک یکسان کردند و با افتخار تمام نرمها و قوانین پیشرو بشری را لگدمال نمودند. بعد از چند سال نوبت القاعده رسید که زن و مرد و کودکان را با بیرحمی تمام هدف کشتار جمعی خویش تعریف کرد. و قدرتمندترین جنبش تروریستی قرن را بروی صحنه کشید. برای هیچکس بدتر از طالبان و القاعده دیگر قابل تصور نبود. اما طالبان و القاعده و جمهوری اسلامی و جنایتکاران اسلامی الجزایر و امثالهم امروز در برابر داعش و چشم اندازی که مقابل بشریت قرار داده، فرشتگان الهی جلوه میکنند.

برای بررسی تحلیلی تر این روند عقب گرد، نباید نمونه های جلو آمدن فاشیسم قومی و ملی و مذهبی در کشورهای بلوک شرق نظیر روسیه و یوگسلاوی و اوکراین و گرجستان و چچن و قرقیزستان و غیره در چند دهه گذشته تاکنون را از یاد برد. همچنین نمونه هایی با دامنه محدودتر اما به همان درجه قسی القلب و آدم کش در کشورهای آفریقایی نظیر سودان و سومالی و افریقای جنوبی و نیجریه و امثال اینها نیز دارد همین روند جلو آمدن جریانات ضد انسانی و ارتجاعی رنگارنگ را که تمام دستآوردها و نرمهای پذیرفته شده بشری را پایمال میکنند، جلو چشم میگذارد.

روشن است که نیروهای مورد اشاره در کشورهایی متفاوت و شرایط سیاسی و اجتماعی و جهانی متفاوتی فعال شده اند. و بحث من یک کاسه کردن همه اینها نیست. شرایط امروز جهان با زمان روی کار آمدن جمهوری اسلامی متفاوت است. امروز بیش از هر زمانی سرمایه داری غرب دچار بحران ایدئولوژیک و اقتصادی و سیاسی است. در صورتی که سی و چند سال پیش دوره به پایان رسیدن جنگ سرد با پیروزی غرب را شاهد بودیم که بعد با فروپاشی سرمایه داری دولتی روسی، این پیروزی قطعی شد و فرجه های مناسبی برای تعرض سرمایه داری بازار آزاد به کارگران و کل بشریت با پرچم “پایان کمونیسم” و آرمانخواهی ایجاد کرد. امروز موج برگشت را شاهدیم. شکست بلوک شرق و سرمایه داری دولتی، با بن بست سرمایه داری بازار آزاد کنار هم قرار گرفته و به معضلی اساسی و جدی برای کل نظم جهان سرمایه داری تبدیل شده است که دیگر هیچ آلترناتیو روشنی را در برابر خود ندارد.

انقلاب یا فاشیسم؟

لنین زمانی پیش شرط عینی انقلابات را این تعریف کرده بود که “پایینی ها نخواهند و بالایی ها نتوانند”. یعنی وقتی که توده های مردم نظام حاکم را نمی پذیرند و تحمل نمیکنند و حاکمین نیز قدرت ادامه سرکوب و به تمکین کشاندن مردم را ندارند، انقلاب میشود. امروز به عیان همین دو شرط اساسی را در جوامع مختلف بدرجات مختلفی شاهدیم. حاکمین در بحران و بن بست و بی افقی اقتصادی و ایدئولوژیک و سیاسی هستند و اکثریت حکومت شونده، دیگر تاب تحمل حکومتها و طبقات حاکم را ندارند و عاصی و در عین حال درمانده شده اند. شاید در کشورهای باثبات تر غربی این چشم انداز کمتر ملموس و محتمل بنظر برسد و خطری بالفعل احساس نشود. اما رشد چشمگیر جریان فوق دست راستی در چندین کشور اروپایی مثل فرانسه و انگلستان و یونان و اسپانیا و ایتالیا و برخی کشورهای دیگر نشان میدهد که علیرغم خوش بینی های موجود و عمومی، تمام دنیای سرمایه داری کنونی با خطری مشابه رودر رو قرار گرفته است. مساله اینست که بالایی ها نمیتوانند حکومت کنند و پایینی ها نمیخواهند. اما آنچه فقدان آن امروز و طی همه این سالها کاملا مشهود بوده است، وجود نیروهای رهبری کننده ای است که آمال و آرزوهای مردم عاصی و بجان آمده را نمایندگی کنند و جامعه را بر متن ناتوانی و بحران حاکمیت بورژوایی یک گام جلو بکشند. چنین خلائی که بدنبال شکست انقلاب اکتبر و بعد از آن فروپاشی بلوک شرق و پراکندگی و حاشیه ای شدن چپ در جهان بوجود آمده، باعث میشود که بجای انقلابات ما شاهد سر برآوردن فاشیسم و واپسگرایی اجتماعی و سیاسی در کشورهای مختلف باشیم.

نظام حاکم آشکارا اسیر بحران هژمونی و بی افقی و بی آلترناتیوی اجتماعی و سیاسی وایدئولوژیک است. این بحران هرروز در این یا آن کشور به صورتهای انفجاری سربلند میکند و خواهد کرد. بر این متن هرجا که این خلاء رهبری رادیکال و انسانی و سوسیالیستی را نیز شاهد باشیم، امکان جلو آمدن انواع دستجات و احزاب فاشیستی و ملی و قومی جدی خواهد بود. این نکته اصلی و بسیار مهمی است. اگر بشریت نتواند این روند را ببیند و با نقشه و برنامه روشنی جلوی آنرا سد کند، تحولات بعدی در یک تکان و بحران اقتصادی و اجتماعی آتی، میتواند بسیار از وضع موجود وحشتناک تر و گسترده تر باشد. در عین حال باید تاکید کرد که وقتی از فاشیسم سخن میگویم یک مقایسه ساده و الگو سازی از دوره روی کار آمدن نازیسم در آلمان و کشورهای دیگر و فوران جنگ جهانی دوم نیست. بحث اساسی اینست که وقتی طبقات اصلی اجتماعی به هر دلیلی در سیاست ناتوان باشند، و شیرازه اوضاع از هم گسسته شود، بیرحم ترین و مصمم ترین باندها و نیروهایی که در جامعه وجود دارند جلو می پرند و کنترل اوضاع را در دست میگیرند. اینکه نتیجه این وضعیت چه خواهد شد و چه چشم انداز و انفجارات و فجایع و تغییرات دراز مدت تری را جلوی بشریت قرار میدهند، بستگی به بسیاری عوامل سیاسی و اجتماعی دارد که باید جداگانه و بطور مشخص به آنها پرداخت.

این را هم اشاره کنم که وقتی از غیبت چپ سخن میگویم منظور اینست که جهان امروز شدیدا به چپ کارگری و رادیکال و انسان محور نیاز دارد. چپ سنت قرن بیستمی و روسی و آلوده به مذهب و ناسیونالیسم، یعنی جناح چپ بورژوایی، حتی اگر امروز میتوانست از حاشیه به متن اجتماعی عبور کند، تحولی متفاوت و انسانی و رو به پیش را نمتیوانست و نمیتواند نمایندگی کند. همین امروز نمونه های بسیاری نشان میدهد که این چپ که اساسا ناسیونالیست است و پرنسیپ و اصولی جز ضد امپریالیسم بودن، ندارد و کل ارزشها و اهداف و حقوق انسانی و ضدیت با کلیت بردگی مزدی سرمایه داری در تمام اشکال و عوارض آن برایش بی معنا و یا حاشیه ای است، با همین پرچم ضد امپریالیسم به دنبال عیان ترین و ضد انسانی ترین فاشیسم مذهبی روان شده است.

بهر رو بحث بهیچوجه این نیست که این فاشیسم از دل جامعه و بعنوان پاسخ خودبخودی یا آگاهانه مردم عاصی سربلند کرده است. برعکس وقتی به ریشه و آبشخور تمام جریانات و نیروهای فاشیستی و تروریستی مورد اشاره رجوع کنیم متوجه میشویم و همگان میدانند که تمام نیروهای ارتجاعی و فاشیستی موجود آبشخور واحدی دارند. هم جمهوری اسلامی و هم اسلامی های الجزایر و هم القاعده و فاشیستها و نازیستهای اروپای شرقی و طالبان و امروز داعش، غده های سرطانی ای هستند که در دامان بورژوازی غرب و مشخصا توسط دولت آمریکا زمانی اگاهانه و برای اهداف سیاسی معینی پروبال داده شده و پرورش یافته اند. نکته مهم اینست که اینها پاسخ و الترناتیو آگاهانه و دلخواه آمریکا یا کلا بورژوازی غرب به شرایط موجود نبودند و نیستند. بلکه غده های سرطانی ای هستند که سیستم و نظام و دولتهای حاکم پرورش داده اند اما امروز بر متن یک بحران ریشه دار اجتماعی و سیاسی که نظام و دولتهای حاکم گرفتار آن شده اند، مهارشان رها شده و بسرعت شروع به رشده کرده اند. و دیگر کنترل آنها از دست خود خالقینشان هم خارج شده است. به عبارت دیگر فاشیسم مذهبی و قومی پاسخ و آلترناتیو بورژوازی حاکم در شرایط بی آلترناتیوی و بی افقی است. و نکته دیگر اینست که این اپیدمی امروز در کشورهای اسلام زده به دلیل شرایط ویژه آنها سربلند کرده است، اما صرفا خاورمیانه ای، یا مربوط به کشورهای اسلام زده نیست. بلکه خطر آن در هرکجا که این شرایط با هم جمع شوند وجود دارد. این مهم نیست که اینها چگونه خلق شدند. چنین ویروسهای اجتماعی ضد ارزش و ضد زندگی و ضد بشری ای در تمام جوامع به اشکال مختلف وجود دارند. انواع رنگارنگ چنین جریانات و ویروسهایی در هر جامعه ای و حتی بعضا در درون احزاب رسمی بصورت دستجات و باندها و محافل سیاسی و غیر سیاسی و حتی باندهای آدم کش وجود دارند و معمولا در حاشیه جامعه و سیاست به حیات خود ادامه میدهند. اما وقتی که شرایط اجتماعی اطراف آنها مساعد شد بسرعت جلو می آیند و گسترش می یابند و تولید مثل میکنند.

در دو دهه اخیر با عمیق شدن بحران اقتصادی در غرب، و تضعیف و زیر سوال رفتن هژمونی آمریکائی، و بی افقی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی بورژوازی بطور کلی، و همچنین تشدید تضادهای طبقاتی در جوامع مختلف و غیبت کامل چپ کارگری و انسان دوست برای پاسخ به خواستهای سیاسی و رفاهی توده مردم عاصی، شرایط مساعدی برای جلو آمدن این نوع فاشیسم در بسیاری از کشورها فراهم شده است.

مورد عراق

نمونه عراق و داعش نمونه هشدار دهنده و قابل توجهی است. در عراق با سرنگونی رژیم بعث و صدام حسین که بررسی دلایل و جوانب آن نیز در راستای همین بحث بسیار مهم است، تمام تلاش امریکا و غرب این بود که اوضاع را با ایجاد دولتهای سرهم بندی شده قومی و مذهبی مهار کنند و زیر کنترل بگیرند. هویتهای قومی و مذهبی بشدت پررنگ شد و مدیای رسمی آنرا باد زدند. همه مردم را بعنوان پیروان شیعه و سنی و کرد و مسیحی و غیره تعریف کردند. دولتهای موزائیکی قومی و مذهبی ای که بر این اساس به سر کار کشیدند، در فضایی از تروریسم و کشتار و از هم گسیختگی اجتماعی، به منتها درجه ممکن کل مردم منتسب به هویتهای مذهبی و قومی رقیب را زیر فشار قرار دادند. بویژه بخش عظیمی از مردم این کشور که سنی قلمداد میشوند از تمام حقوق محروم شدند، مورد تعرض و جنایات بسیار قرار گرفتند، دستگیری و قتل و ترور بی مهابای آنها مباح اعلام شد و در فضای بیکاری و فقر و بی حقوقی همه جانبه، این مردم با مشقات خود به حاشیه رانده شدند. این فضا و خشم و نفرت عمومی مردم (حتی مردم بخشهای موسوم به شیعه نشین) از حکومت به دلیل نا امنی و فقر و بی سروسامانی، زمینه مساعدی را برای رقابت دولتهای ارتجاعی منطقه نظیر جمهوری اسلامی و آمریکا و عربستان و قطر و جلو راندن خیل رنگارنگ نیروهای فاشیستی و قومی وابسته به آنها ایجاد نمود. به عبارت دیگر منجلابی در عراق بوجود آمد که تنها چیزی که در آن رسما معنا نداشت انسانیت و حقوق انسانی و ارزشهای مدرن و پیشرو بشری بود. وقتی که تمام فضای سیاسی و ایدئولوژیک مسلط بر جامعه اینچنین به قهقرا کشیده میشود، روشن است که نیروهایی که بیش از همه این عقب گرد را نمایندگی میکنند دست بالا پیدا میکنند. در یک سو جمهوری اسلامی و امثال مقتدا صدر و مالکی و شرکا، و در سوی دیگر نیز بعثی ها و القاعده و روسای قبایل با هم شروع به رقابت کردند و در این میان مردم از همه طرف مورد تعرض و کشتار قرار گرفتند.

نتیجه این شد که با سرنگونی بعث و صدام حسین، توازن خونین و سیاهی که در سایه یک دیکتاتوری آهنین و بیرحم ایجاد شده بود بهم خورد و فاتحین جنگ علیه صدام نیز قدرت حکومت و کنترل جامعه را تماما از دست دادند. ادامه این وضعیت است که به دولتهایی مثل عربستان و قطر که در شرایط بحران و ضعف هژمونی جهانی آمریکائی موجودیت خودرا در خطر می بینند، امکان و انگیزه میدهد که جریانی مثل داعش را به جلو سوق دهند و مهار آنرا رها کنند تا با پول و امکانات وسلاح کافی منطقه را به خاک و خون بکشد. و این نیرو که داعیه و عزم محکمی دارد، و برای رسیدن به اهدافش کاملا مصمم است و از ارعاب و کشتار انسانها جزو استراتژی پایه ای آنست، به سرعت شروع به پیشروی مینماید.

به عبارت دیگر اوضاع کنونی عراق و پیشروی داعش نتیجه فروپاشی نظم سیاسی و اجتماعی حاکم، از یک طرف، و از طرف دیگر بیگانگی و نفرت اکثریت مردم از حکومت است. آنهم در شرایطی که هیچ آلترناتیو و نیرو و پاسخ انسانی و سوسیالیستی در چشم انداز این کشور وجود ندارد.

نتیجه چه خواهد شد؟

 متاسفانه پاسخ فوری و امید بخشی به منجلاب و سیاهچال موجودی که در عراق ایجاد شده و هرروز زوایای تاریک تر و وحشتناک تر آن بیشتر نمایان میشود مشاهده نمیگردد. مردم عراق خود نمیتوانند خود را از زیر دست و پای دیوی که اسیرشان کرده و بجانشان انداخته شده خلاص کنند. این مردم دارند بی مهابا و وسیعا قربانی میشوند. نه اوضاع جهنمی و منجلاب خونین موجود ریشه در خود جامعه عراق دارد و نه پاسخ این اوضاع را میتوان فقط در خود عراق و ازجانب مردم عراق جستجو کرد.

از نظر تحلیلی پاسخ وجود دارد و آن اینست که مردم متمدن جهان با اعتراضات میلیونی خود دولتهایی را که پشت این اوضاع دهشتناک هستند زیر ضرب قرار دهند و از آنها بخواهند که به این رقابتها و کشاکشها و کشتارها و حمایت از جریانات ارتجاعی و آدمکش پایان دهند و بساط سناریوسازیهایی که در آن ابتدایی ترین حقوق و معیارهای پایه ای انسانی غایب است، جمع کنند. اینکه مردم در کشورهای خود از داعش و تروریستهای اسلام سیاسی ابراز انزجار کنند مفید است اما بطور واقعی مانعی جدی بر سر جنایات این جریان در عراق ایجاد نمیکند. اما اگر مردم شریف جهان خالقین این وضعیت یعنی دولتهای امریکا و عربستان و جمهوری اسلامی و قطر و امثال آنها را که در همه کشورها جلوی چشمشان حضور رسمی و علنی دارند، زیر ضرب و فشار اعتراضات و مبارزات خود قرار دهند، آنهنا را علنا مورد بازخواست قرار دهند و همین نفرت عظیم علیه داعش را نثار آنها کنند، قطعا میتوان توازن را به درجه زیادی به نفع مردم تغییر داد. اما عملی کردن این تحول نیز خود به یک تحول اساسی نیاز دارد. جریان و رهبری ای که بتواند بخش وسیعی از مردم جهان را علیه دولتهای بورژوایی و نیروهای مذهبی و قومی و فاشیست متقاعد کند و به حرکت در اورد بطور بالفعل وجود ندارد. نیروهای سیاسی ای که این جهت گیری را دنبال کنند و کالیبر و نفوذ این کار را داشته باشند فی الحال غایب هستند.

در نتیجه روند اوضاع امروز عراق تا مدتها به احتمال زیاد ادامه همین وضعیت اسفناک خواهد بود. ترکشهای این وضعیت و اثرات مخرب و واپس گرایانه آن در دیگر کشورها و در گوشه و کنار جهان نیز بدرجات مختلف احساس خواهد گذاشت. که این خود به بحث جداگانه ای نیاز دارد. دولتهای دخیل و مشخصا دولتهای غربی تلاش میکنند بعنوان “ناجیان مردم آواره و بی پناه”، از “زیاده رویهای” داعش جلوگیری کنند. اما همچون سیاست آمریکا در قبال طالبان در افغانستان نه توان نابودی آنها را دارند و نه خواست آنرا. نتیجه میتواند بعد از یک دوره کشتار و بیرحمی و جنگ و ترور، ایجاد یک توازن جدید بر پایه همان معیارهای قومی و مذهبی که اکنون تشدید شده باشد که این بار نیروهای داعشی نیز در آن هضم و شریک میشوند. شاید تجزیه عراق به چند بخش اولین گام چنین توازنی باشد که یک بخش را بعنوان “شیعی” و یک بخش را بعنوان “سنی” و بخش دیگر را بعنوان “کرد” تعریف میکنند. قهقرای موجود به حدی تاریک است که حتی چنین توازن و تحولی نیز میتواند مورد استقبال بخشهایی از مردم برای نجات از وضعیت موجود قرار گیرد. اما این بهیچ وجه به معنای پایان یا حتی تخفیف بحران و منجلاب سیاسی وجنایات نخواهد بود.

نقاط روشن و امید بخش

اگر چشم انداز امید بخشی قابل تصور باشد از نقاط روشنی که طی دهه های اخیر شاهد بوده ایم میتواند استنتاج شود. انقلابات منطقه خاورمیانه و شمال افریقا یک تحول مهم از این نمونه بود. خود انقلاب ۵۷ ایران نمونه ای از حرکت توده ای برای خلاصی بود. خیزش انقلابی سال ۸۸ ایران یک حرکت امید بخش دیگر در همین راستا بود. جنبش “اشغال وال استریت” در غرب از همین نمونه های بسیار با اهمیت بود. مساله اینست که همه این تکانهای روشن و امیدبخش اجتماعی، متوقف شده و یا به شکست رسیده اند و جز اثراتی باقی مانده در عمق جامعه نشانی از آنها مشاهده نمیشود. اما مردم و نیروهای موثر و فعال در این خیزشها وجود دارند و میتوانند با آموزه ها و تجربیات خویش بعنوان بازی کنان پیشرو جوامع در شرایط جدید به صحنه بازگردند.

این مهم است که برای نمونه در مصر یک انقلاب اجتماعی دیکتاتوری پروغربی مبارک را سرنگون کرد و بعد از آن نیز میلیونها نفر از مردم علیه سلطه اسلام گرایان به خیابان آمدند و آنها را عقب راندند. این مهم است که در تونس نیز جنبش سکولار و متمایل به چپ نیروهای اسلامی را از قدرت عقب راند. در تونس هنوز جنگ و جدال و کشاکش ادامه دارد و سکولارها مجموعا دست بالا را دارند اما در مصر ارتش دوباره به قدرت خزیده و تلاش میکند نظم سابق را بازسازی کند. اما علیرغم این در هردوی این کشورها کمر ارتجاع مذهبی شکسته است. آینده نشان خواهد داد که علیرغم عدم پیروزی همه جانبه انقلاب در این کشورها نفس همین پیشروی ها و تحولات ضد دیکتاتوری و ضد اسلامی چه اهمیت تاریخی ای دارند.

در این میان تحولات آتی سیاسی ایران این شانس را دارد که به همه نیروهای پیشرو راه و افق نشان دهد و به مردم منطقه و جهان امید و اعتماد بنفس را بازگرداند. در ایران دیکتاتوری اسلامی سرمایه داران به بست و بحران رسیده است و این حکومت خود یکی از محورهای سناریوی سیاه وفاشیستی در عراق و کشورهای دیگر است. جمهوری اسلامی یک حکومت صرفا ایرانی نیست بلکه خود یک نیروی فعاله کل این اوضاع بین المللی است که پیش چشم ما قرار دارد. در برابر این حکومت مردمی قرار دارند که تجربه یک انقلاب را پشت سر گذاشته اند، با سنتها و قوانین و معیارهای ضد انسانی آن در افتاده اند و در این جنگ و کشاکش، جنبشهای اجتماعی پیشرو کارگران و زنان وجوانان و مردم بجان آمده با رهبران و چهره ها و شخصیتهای خود، شکل گرفته و جلو آمده اند. جنبش پیشرو و رادیکال کارگری، جنبش جوانان و خلاصی فرهنگی، جنبش برابری زن و مرد، جنبش ضد مذهبی و جنبش ضد اعدام و ضد سنگسار و مدافع حقوق و آزادیهای فردی و امثال اینها، بیانگر این است که فضای جامعه ایران بدرجه زیادی در جهت مخالف اوضاع سیاه موجود در کشورهای دیگر سیر میکند. وجود یک چپ روشن و مدرن و انسانی که منصور حکمت آنرا بنام کمونیسم کارگری تعریف و تبیین کرده است و وجود حزب کمونیست کارگری، بیانگر تفاوتهای مهم و اساسی و حیاتی جامعه ایران با اکثر جوامعی است که خطر یکه تازی فاشیسم مذهبی و قومی آنها را تهدید میکند. بدون اغراق ایران در کنار کشورهای دیگری که انقلابات دوره اخیر را پشت سرگذاشته اند میتواند نقطه امید جهان کنونی باشد. میتواند روند اوضاع را برعکس کند و نظم بورژوایی و ضد انسانی موجود را با تمام بحرانها و بن بستها و کثافات سیاسی و اجتماعیش زیر تعرض مردم جهان قرار دهد.

اما همه اینها مشروط به این شرط اساسی است که ما نقطه قوتها و نقاط روشن خود و جامعه را بروشنی بشناسیم و آنها را دست کم نگیریم و روی نقطه قوتهای خود سکوهای پیشروی های بیشتر را بنا کنیم. بهمان درجه این مهم است که از نقطه ضعهای جدی خود ارزیابی روشنی داشته باشیم و تلاشی عملی و نقشه مند را برای کنار زدن ضعها هرچه زودتر به کار اندازیم. وظیفه ای غول آسا و هرکولی بردوش طبقه کارگر و چپ ایران قرار گرفته است که اگر بتواند از پس انجام آن بر آید، تحولی اساسی را در سطح دنیا میتواند رقم بزند. سرنگونی جمهوری اسلامی اولین و مهمترین گام در این جهت است. اگر این حکومت اسلامی سرمایه داران به قدرت انقلاب مردم به زیر کشیده شود و حتی حداقل تحولات ضد دینی و سکولار و آزادیهای سیاسی و حقوق رفاهی مردم عملی شود، چهره منطقه و جهان بلافاصله بعد از این انقلاب به گونه کاملا متفاوتی خواهد بود. در این زمینه یعنی اوضاع ایران، نقش جنبشهای مختلف اجتماعی و روندهای محتمل آینده، زمینه های مختلفی هستند که بطور جداگانه باید به آنها پرداخت.*