مارکس و طرح مسألۀ یهود: پیشینۀ تاریخی، زمینۀ اجتماعی و مفهوم آن

اثر مارکس با عنوان «دربارۀ مسألۀ یهود» یکی از آثاریست که به کرات از سوی بورژوازی برای «اثبات» یهودی­ستیزی مارکس مورد سوء استفاده قرار گرفته است؛ آخرین تلاشی که با این هدف صورت گرفت و نهایتاً به رسوایی تمام ختم شد، ترجمه انگلیسی شدیداً مخدوش از متن آلمانی «دربارۀ مسألۀ یهود» به وسیلۀ دیوید رونز، و انتشار آن با نام جعلی «دنیایی بدون یهودیان» در سال ۱۹۵۹ بود. برای خوانش و درک صحیح این مقالۀ مارکس، از یک سو آشنایی با برخی مفاهیم و اصطلاحات هگلی لازم است و از سوی دیگر آگاهی از شرایط سیاسی-اجتماعی خاصی که این مسأله را به کانون جدل تبدیل نموده بود. اما در کنار این دو نکته، توجه به سبک نگارش خاص مارکس- یعنی کاربرد عبارات کنایی، استعاری، طنزآلود و غیره- نیز ضروریست.

پیشینه و زمینۀ تاریخی- اجتماعی شکل گیری «مسألۀ یهود»

مارکس مقالۀ «دربارۀ مسألۀ یهود» را در پاییز سال ۱۸۴۳ به رشتۀ تحریر درآورد و سپس در اوایل سال ۱۸۴۴ منتشر نمود. این نوشته در واقع نمایانگر یک برهۀ مهم از مسیر تکامل و توسعۀ فکری مارکس به سوی آن چیزیست که امروزه «مارکسیسم» می نامیم، و نه قطعاً بیانگر دیدگاه های پخته و بالغ او. مارکس طی یک سلسله مقالات جدلی در چند سال منتهی به سال ۱۸۴۷، با دیدگاه های ایده آلیستی کسانی که پیشتر بر وی تأثیر گذاشته بودند- یعنی هگل، فوئرباخ، برونو باوئر و سایر «هگلی های جوان»- شروع به تسویه حساب کرد.

«دربارۀ مسألۀ یهود»، جدال مارکس با برونو باوئر بود که سپس یک سال بعد، در اثر مشهور «خانوادۀ مقدّس» تکمیل گردید. از آن جا که باوئر در سال ۱۸۴۳ دست به انتشار کتابی با نام «مسألۀ یهود» زده بود، مسألۀ یهودیان به موضوع جدال مارکس با باوئر تبدیل شد.

اما پرسش آنست که چرا دقیقاً این مسأله، به موضوع بحث در سال ۱۸۴۳ بدل شد؟ پاسخ به این سؤال را باید در مبارزات سیاسی و ایدئولوژیک یهودیان در همان مقطع زمانی جستجو کرد. در این دوره، مخالفین دمکرات شاهزادگان مرتجع آلمان، برای مقاومت در برابر رژیم های آلمانی سرکوبگری که به دنبال کنگرۀ وین (۱۸۱۴-۱۸۱۵) شکل یافته بودند، به بنیان های نظری مسحیّت و همچنین خودِ دولت حمله بردند.

نقطۀ آغاز این حملات، انتشار کتاب «زندگی مسیح» از سوی دیوید فردریش اشتراوس بود؛ کتابی که برپایۀ روش «نقد عالی»۱، شواهد تاریخی غیرمذهبی را برای بررسی «انجیل های هم­نوا» (انجیل های متی، مرقس و لوقا از عهد جدید) به کار می گرفت. اشتراوس بر این عقیده بود که مسیح یک شخصیت تاریخی است و هنوز ته­مانده ای از تاریخ در پس این انجیل ها قرار دارد، هرچند که نویسندگان انجیل، اسطوره های بسیاری را حول واقعیات زندگی مسیح ساخته اند. در سال ۱۸۴۰، برونو باوئر کتابی را در ردّ اعتبار تاریخی شخصیت مسیح نوشت تا نشان دهد که انجیل ها، یک سره اسطوره ای هستند.

لودویگ فوئرباخ در سال ۱۸۴۱ کتاب خود با عنوان «گوهر مسیحیّت» را منتشر کرد و نشان داد که مذهب، به طور کلی، هیچ گونه واقعیت عینی ندارد، بلکه تنها تجسم خواسته ها و نیازهای انسان است. به دنبال این بحث ها، «یهودیت» نیز، به عنوان دینی که پیش از ایمان مسیحی وجود داشته، مورد توجه قرار گرفت. نهایتاً باوئر طی سال ۱۸۴۳، در کتاب «دربارۀ مسألۀ یهود»، نقد خود از مذهب به طورکلی و یهودیت به طور اخص را با نقد دولت درهم آمیخت. محتوا و فضای حاکم بر تمامی این بحث های مرتبط با یهودیت، کاملاً خصمانه بود.

به علاوه، یهودیان در این مقطع زمانی درحال مبارزه برای حقوق کامل سیاسی بودند و این موضوع خود بخشی از حملات علیه دستگاه سلطنت ارتجاعی را شکل می داد. تهاجم ناپلئون، محدودیت های قرون وسطایی علیه یهودیان را در بسیاری از حوزه های حکومت شاهزادگان آلمان درهم شکسته بود. اما شکست ناپلئون پس از سال ۱۸۱۲، و ظهور قدرت ارتجاع با کنگرۀ وین و اتحاد مقدّس، به بازگشت نسبی محدودیت های سابق منجر شد. یهودی ستیزی آشکار، شدت گرفت و در سال ۱۸۱۹، طغیان های خشونت آمیزی علیه یهودیان در بسیاری از شهرهای آلمان به وجود آمد.

هنگامی که فردریش ویلهلم چهارم در سال ۱۸۴۰ بر تخت سلطنت پروس نشست، پادشاهی خود را یک «دولت مسیحی» اعلام کرد و بدین ترتیب، آزادی یهودیان با یک مانع دیگر رو­به­رو گشت. رهبران یهودی خواهان حقوق سیاسی شدند و در این بین، شماری از لیبرال ها و رادیکال ها نیز از جنبش حقوق یهودیان دفاع نمودند. البته حمایت این گروه نه الزاماً به دلیل علاقه­مندی به یهودیان، بلکه به عنوان ابزاری در جهت تضعیف دولت دینی صورت می پذیرفت. بنابراین ضرورت و فوریت سیاسی این مشکل از یک سو، و حملات به مذهب و دولت از سوی دیگر، کانون توجه را به سوی مسألۀ یهود معطوف کرد.

مارکس با بحث جدلی خود علیه باوئر، وارد این میدان نبرد شد. باوئر تأکید داشت که مسیحیان، تنها از طریق کنار گذاشتن مذهب مسیحی است که به رهایی انسانی دست خواهند یافت؛ و ضمناً، یهودیان تنها به رهایی خود تمایل دارند و نه به آزادی تمامی آلمانی ها. باوئر برمبنای عقاید عموماً پذیرفته شده و رایج آن مقطع دربارۀ یهودیان، اظهار داشت که یهودیت، انحصارگرا، خودپرست و جدایی­طلب است؛ و این که رنج و مصائب یهودیان، گناه خود آنان بوده، چرا که یهودیان همواره خود را «مردم برگزیده» می دانسته اند، از وفق دادن خود با جوامعی که در آن می زیسته اند، سرباز می زدند و به دنبال منافع و امتیازات خاص بوده اند. و به طور خلاصه آن ها همیشه در سوراخ و سمبه ها و شکاف های جامعه لانه می کرده و هیچ سهمی در فرهنگ عمومی نداشته اند.

باوئر در ادامه می گوید که دولت مسیحی، آزادی را اعطا نخواهد کرد، مگر آن که یهودیان از یهودیت دست بکشند. چرا که مسیحیت، جانشین یهودیت گشته و نمایانگر سطحی بالاتر از توسعه است؛ بنابراین یهودیان پیش از آن که بتوانند همراه با مسیحیان یک­سره از دین رهایی پیدا کنند، باید با مسیحیان هم­تراز و برابر شوند. باوئر بر این اعتقاد بود که مسیحیان قادر به آزادسازی یهودیان نیستند، چرا که آن ها با دین مسیحیت متعارض اند و امتیازاتی را مطالبه می کنند که حتی خود مسیحیان نیز فاقد آنند (در واقع امتیاز رهایی از یک مذهب حکومتی). در یک کلام، از نظر باوئر، یهودیان در یک دولت مسیحی، تنها زمانی آزاد خواهند شد که از دین خود گسست کنند و مسیحیت را، به مثابۀ دینی پیشرفته تر، بپذیرند.

در این جا بود که مارکس، باوئر را آماج انتقادات سنگین خود قرار داد.

مفهوم «یهود» در اثر مارکس

با نگاه دقیق به نوشتۀ مارکس می توان مشاهده کرد که او یهودیت را، سمبل روح تجارت می داند. روحی که به قول او خدای واقعی یهودیان است. در این «یهودی واقعی» و نه «یهودی مدافع سبت» ]آیین مذهبی روز شنبه[ است که مارکس نمود واقعی «یهودیت» را می بیند. به همین جهت او می نویسد: «آزادی زمان ما، آزادی از کاسبکاری و پول، یعنی آزادی از یهودیت عملی و واقعی است».

مارکس می گوید که جامعۀ مدنی (یعنی همان جامعۀ بورژوایی)، این روح حقیقی یهودیت را به خود گرفته است: «مسیحیان، یهودی شده اند»؛ یهودیت «به بالاترین درجۀ تکامل خود در جامعۀ مسیحی رسیده است»؛ و به خاطر عملکرد تجاری تاریخی خود «نه به رغم تاریخ، که به علت آن حفظ شده است»؛ در واقع «جامعۀ مدنی، پیوسته یهودیت را از بطن خود می زاید». در این جاست که مارکس می گوید: «آزادی اجتماعی یهودیان، همانا آزادی جامعه از یهودیت ]سرمایه داری[ است». به بیان دیگر، هنگامی که جامعه خود را از روح تجارت و سوداگرای جامعۀ بورژوایی رها سازد، سلطۀ قدرت پول، محو می شود و یهودیان به همراه کل بشریت حقیقاً آزاد خواهند گشت.

توجه به استفادۀ مارکس از واژۀ «یهود» به عنوان سمبل روح تجارت، سوداگرای و در یک کلام خصوصیات جامعۀ بورژوایی، برای جلوگیری از کج­فهمی متن ضروریست. به لحاظ تاریخی، این دیدگاه نسبت به یهودیان، دیدگاه غالب و عمومی جامعۀ آلمان در دورۀ مارکس بوده و در نتیجه او نیز از این برداشت بی تأثیر نبوده است. به علاوه لازم به یادآوریست که در این مقطع، گرچه قوانین ناپلئونی از نظر اداری و دولتی تبعیض چندانی در حق یهودیان اعمال نمی کرد، اما از جهت کسب و کار خصوصی محدودیت های شدیدی برای آنان قائل بود. به همین دلیل بود که پدر مارکس، هاینریش، برای حفظ شغل خود به عنوان وکیل، ناگزیر از یهودیت به آیین پروتستان گروید.

اعمال محدودیت های سنگین در مقابل کسب و کار و مشاغل خصوصی یهودیان، آن ها را بالاجبار به سوی تجارت و مالیه سوق داد. ماروین لوئنتال۲ در کتاب «یهودیان آلمان» (نیویورک، ۱۹۳۶) چنین می نویسد:

«در سال ۱۸۰۷، از ۵۲ بانک برلین، ۳۰ بانک در دست یهودیان قرار داشت؛ ناگهان مشتی از بانکداران درباری۳ نیز در ایالت های راین و باواریا پدیدار شدند». یکی از افرادی که در این گروه دوم، یعنی بانکداران یهودی درباری، قرار داشت، آنشل مایر روچیلد۴ بود که از سلطنت هابسبورگ و سایر رژیم های ارتجاعی حمایت می کرد؛ و سایر بانکداران یهودی نیز پادشاهان مرتجع را تقویت می نمودند.

لوئنتال اضافه می کند: «با این حال، توده های یهودی مانند قبل شدیداً فقرزده بودند. در سال ۱۸۱۳، ۹۲ درصد یهودیان پروس، خرده فروشان جزء یا حتی بدتر بودند؛ ۲۰ درصد، دوره گرد و ۱۰ درصد گدا بودند». در راین­لاند، یعنی جایی که مارکس زندگی می کرد، از ۳،۱۳۷ دست فروش، ۹۷۴ نفر یهودی بودند. بسیاری از یهودیان به فروش و معاملۀ احشام اشتغال داشتند و در همین راین­لاند بود که یهودیان کارگر روی زمین های دیگران، خشم دهقانان را در بحران کشاورزی دهۀ ۱۸۲۰ برانگیختند». سوء برداشت از این شرایط، یک جو خصمانه علیه یهودیان به وجود آورده بود و مارکس جوان نیز، که در هنگام نگارش این اثر تنها ۲۵ سال سن داشت، از این جو بی تأثیر نبود.

بنابراین هرچند استفادۀ استعاری مارکس از واژۀ یهودیت به عنوان خصلت جامعۀ بورژوایی، او را تماماً از اتهام «یهودی ستیزی» مبرّا می سازد، ولی با توجه به شرایط یهودیان در آلمان، به کار بردن این استعاره چندان دقیق نبوده و بر نوعی پیش داوری استوار بوده است؛ دقیقاً به همین خاطر است که به موازات رشد و بلوغ فکری مارکس در آثارش، این مفهوم به تدریج محو می شود، به طوری که در کاپیتال به زحمت می توان اثری از آن یافت. در جلد سوّم کاپیتال (فصل مناسبات پیشا-سرمایه داری، بخش بهره در دوران باستان) هنگامی که مارکس یهودیان تاجر را مورد اشاره قرار می دهد، از آن ها تنها به عنوان یک گروه از مردمان بازرگان در طول تاریخ، در کنار یونانی ها، لومباردها و فنیقی ها، نام می برد (آن هم با ارجاع به اثر نویسندۀ دیگری و صرفاً برای کمک به درک پیشینۀ بحث):

«یهودی ها، لومباردها، رباخواران و اخاذها، اولین بانکدارهای ما بودند، کاسبکاران مالی اولیه­مان، خصوصیت­شان به سختی کم تر از شنیع بود… زرگران لندن به آن ها ملحق شدند. به عنوان یک گروه … بانکداران اولیۀ ما… مجموعه ای بسیار بد بودند، آن ها رباخوارانی حریص، و اخاذهایی سنگ دل بودند. (هارد کسل، “بانک ها و بانکداران”، چاپ دوم، لندن ۱۸۴۳، صص. ۱۹ و ۲۰)»

مارکس جوان در هنگام نگارش این اثر هنوز تئوری مبارزۀ طبقاتی خود را توسعه نداده بود، به همین جهت در این جا «یهودیت» مفهومی غیرطبقاتی است که او از فوئرباخ وام گرفته است.

مارکس و مبارزه برای حقوق یهودیان

نکتۀ مهمی که باید تأکید کرد آنست که مارکس، خود یکی از مدافعین حقوق سیاسی یهودیان بوده است (همان طور که در این مقاله نیز مشهود است). در واقع، راینیش سایتونگ- روزنامه ای که مارکس از ۱۸۴۲ تا زمان توقیف آن در کولن، در آن قلم می زد- یکی از سرسخت ترین مدافعان آزادی یهودیان، به عنوان یک جنبه از مبارزه علیه سلطنت دینی، بود. مقاله ای که نهایتاً به توقیف روزنامه منجر شد، مطلبی بود به قلم مارکس که در آن تقصیر ستم و سرکوب رواشده بر دهقانان را به گردن ملاکین و بوروکرات ها انداخته، و ضمناً در آن کوچک ترین اشاره ای به مفهوم رایج «یهودی» نکرده بود.

طرحی سیاسی در زمان توقیف راینیش سایتونگ (۱۸۴۳)، که در آن مارکس به صورت پرومته تصویر شده است؛ با دستانی بسته به دستگاه چاپ و درحالی که عقاب های سانسور دستگاه دولتی پروس به گرد او می چرخند.

در اکتبر ۱۸۴۲، روزنامۀ مذکور طی مقاله ای به نقد قانونی پرداخت که گتوها را گسترش می داد و در آن یهودیان را به این متهم کرده بود که همگی «تاجر» هستند و کار مولدی انجام نمی دهند:

«]علت آنست که[ همۀ مسیرهای دیگر به سوی یهودی ها بسته شده. اگر می خواهید ]وضعیت[ یهودی ها را بهبود بخشید، به طوری که بیش از امروز در بخش های فنی و کشاورزی مشارکت کنند، باید گام های ضروری را به سوی حذف فشارهایی که بر آنان اعمال می شود، بردارید».

هنگامی که مالیات های جدید بر یهودیان وضع شد یا محدودیت های جدیدی علیه آنان اعمال گردید، این روزنامه به مبارزه با چنین اقداماتی پرداخت. لیبرال های یهودی مطالبی را از طریق این روزنامه به چاپ رسانیدند و حتی یک روزنامۀ یهودی، با نام « Allgemeine Zeitung des Judentums» نیز برخی مطالب راینیش سایتونگ را در مورد مسألۀ یهود نقل کرد. احتمالاً به خاطر دفاع مبارزه جویانۀ روزنامه از حقوق یهودیان بود که برخی یهودیان سرشناس کولن، در اوایل سال ۱۸۴۳، از کارل مارکس تقاضا کردند تا طوماری اعتراضی در دفاع از حقوق یهودیان را برای ارائه به پارلمان ایالتی (لاندتاگ( تنظیم کند. مارکس با وجود آن که در واکنش به این درخواست گفته بود دین یهودیت برای او «مشمئزکننده» است، ولی با آن موافقت نمود؛ چرا که در این اقدام، راهی برای تضعیف سلطنت می دید. این نکته نیز قابل توجه است که تمامی مورخین یهودی، این طومار اعتراضی یهودیان کلن را به مثابۀ یک گام نوین و پیشرو در مبارزۀ یهودیان برای آزادی ارزیابی کرده اند.

بنابراین همان طور که ملاحظه می شود، تمامی این اقدامات عملی و نظری مارکس برای دفاع از حقوق یهودیان، به خوبی به اسطورۀ «یهودی ستیزی» او پایان می دهد.

منابع:

(۱) Louis Harap, “Karl Marx and the Jewish Question”, Jewish Currents, Jul-Aug 1959, pp. 13-15 & 33-34

(۲) Karl Marx, “Capital”, Vol.3, Part V, Chap. 36 (The Pre-capitalist Relations):

http://www.marxists.org/archive/marx/works/1894-c3/index.htm

(۳) http://en.wikipedia.org/wiki/Dagobert_D._Runes

(۴) http://www.worldsocialism.org/canada/marx.and.antisemitism.1960.v27n214.htm

(۵) کارل مارکس، «دربارۀ مسألۀ یهود و گامی در نقد فلسفۀ حق هگل»، ترجمۀ مرتضی محیط، نشر اختران (۱۳۸۱)، صص. ۴۵-۴۸ و۵۲

(۶) مرتضی محیط، «کارل مارکس: زندگی و دیدگاه های او»، نشر اختران، چاپ اول (۱۳۸۲)، ص. ۲۵

۱

نقد عالی (Higher Criticism)، که به نقد تاریخی (Historical Criticism) یا روش انتقادی-تاریخی (Historical-Critic Method) نیز مشهور است، شاخه ای از نقد ادبی است که منشأ و اصل متون باستانی را با هدف «پی بردن به دنیایی که در پس متن وجود دارد» واکاوی می کند. در واقع نخستین هدف «نقد عالی»، مشخص کردن معنای اولیه یا اصلی متن در چارچوب تاریخی آن است.

۲

Marvin Lowenthal

۳

Court Bankers (Court Jews)

۴

 Anshel Mayer Rothschild