به ظلمت اذان‌تان / علی رسولی

«به ظلمت اذان‌تان»

شب بود
«شنگال» زخمی
«شنگال» بی‌ ماه
و «کوبانی»
و «کوبانی» دست‌های چریکی بود آماده‌ی شلیک
شب بود
کودکی خموش گرمای پستانی را گم کرده بود
نور در کوچه سلاخی می شد
و خدا در خیابان دختری را می فروخت.

شب بود
بر گلوگاه ستاره‌ئی خون لانه کرد
جنازه‌ی زنی بر سنگ فرش های «حلب»… دنیا را گلگون کرده بود
و مژگان مرده‌اش تا شنگال می رسید
و «خان یونس» گریه کرد
و «حلبچه» دوباره مرد.

شب بود
خواب با انفجار لعنت می شد
کردستان سرود مسلسل بود
زنی عطر آشنای شورش را بر اسلحه‌اش بوسه می کرد
و سنگر کشتنِ بانگی بود که حاکمیتِ شمشیر بر گل را ایمان داشت.

شب بود
شب بود
ماه سنجاقی بود بر انیفرم یک زن
کهکشان قطار فشنگی بود به انتظار رگبار
عشق
مقصد
و
آرمان
خنده ی یک کودک بود.

«علی رسولی_اورست»
https://www.facebook.com/ali1917
www.alirasoli.blogspot.com