«به ظلمت اذانتان»
…
شب بود
«شنگال» زخمی
«شنگال» بی ماه
و «کوبانی»
و «کوبانی» دستهای چریکی بود آمادهی شلیک
شب بود
کودکی خموش گرمای پستانی را گم کرده بود
نور در کوچه سلاخی می شد
و خدا در خیابان دختری را می فروخت.
…
شب بود
بر گلوگاه ستارهئی خون لانه کرد
جنازهی زنی بر سنگ فرش های «حلب»… دنیا را گلگون کرده بود
و مژگان مردهاش تا شنگال می رسید
و «خان یونس» گریه کرد
و «حلبچه» دوباره مرد.
…
شب بود
خواب با انفجار لعنت می شد
کردستان سرود مسلسل بود
زنی عطر آشنای شورش را بر اسلحهاش بوسه می کرد
و سنگر کشتنِ بانگی بود که حاکمیتِ شمشیر بر گل را ایمان داشت.
…
شب بود
شب بود
ماه سنجاقی بود بر انیفرم یک زن
کهکشان قطار فشنگی بود به انتظار رگبار
عشق
مقصد
و
آرمان
خنده ی یک کودک بود.
«علی رسولی_اورست»
https://www.facebook.com/ali1917
www.alirasoli.blogspot.com