ابر شرکت ها
مستند در سال ۲۰۰۳ توسط Mark Achbar کارگردانی شده و علاوه بر واکاوی تاریخچه پیدایش شرکتهای انحصاری به بررسی طبیعت، تکامل، اثرات و آینده ابرشرکتهای مدرن میپردازد. ابرشرکتها یا انحصارات در ابتدا اختیارات قانونی محدودی داشتند. اما سؤال اینجاست که چه چیزی به آنها اجازه داد تا امروزه به چنین قدرت و نفوذی برسند؟ مستند تحقیق خود را در حالی آغاز میکند که رسواییهای اخیر، موجی از بحث و جدلهای گسترده را در مورد فقدان کنترل بر عملکرد ابرشرکتها بخصوص در کشورهای غربی به راه انداخته است.
۱۵۰ سال پیش، شرکتهای تجاری نهادهای چندان مهمی نبودند اما امروز همهجا را احاطه کردهاند. امروزه ابرشرکتها همانند کلیسا، رژیمهای سلطنتی و یا احزاب لیبرال و کمونیست …! در روزگاران پیش، نهادهای مسلط بر جامعه هستند.
جورج بوشِ آدمکش تعداد شرکتهای متخلف را کم و آنان را چند سیب گندیده خطاب میکند اما آنها فقط چند سیب کرمو نیستند. سیبهای گندیدهای چون تایکو، وورلد کام، زیراکس، آرتور اندرسون، اِنران، کیمارک و …. که نشان میدهد بیشتر سیبهای ما گندیده هستند. و این یعنی وخیمترین بحران بیاعتمادی در دنیای تجارت. ما در این مستند از طریق مدیرانی که فریاد افشاگری برآوردهاند و دلالان بورس، مرشدان بصیر و جاسوسان، ابرشرکتها را به عنوان یک پاراداوکس معرفی میکنیم. نهادهایی که ثروتی انبوه تولید میکنند اما در عین حال خساراتی عظیم به جای گذاشته و بعدا پنهان میشوند.
ابرشرکتها بخشی از جامعه مدرن و مصرف سالار بوده و مانند یک خانواده، همه اعضای آن برای رسیدن به یک هدف مشترک تلاش میکنند. ابرشرکتها مثل خطوط تلفن در همهجا هستند. ابر شرکتها یا انحصارات موجوداتی مصنوعی هستند شبیه هیولاهایی که اشتهایی سیریناپذیر برای سودآوری دارند حتی به قیمت آسیب بقیه. لغت Corporation یا همان ابرشرکت به شکلی با واژه اولویت همراه میشود. همهجا صحبت از اولویت شرکتها میشود طوری که انگار یک چیز پلید است. اولویتی که سعی دارد جهان را به تصرف دربیاورد.
تولد ابرشرکتها
ابرشرکتهای مدرن از زهدان عصر صنعتیسازی و انقلاب صنعتی در سال ۱۷۱۲ متولد شدند. در آن زمان، تولید ذغالسنگ بیشتر در ازای یک ساعت کار کارگران و امروز نیز همان سیستم دارد کار میکند ولی در قالب تراشه یا محصول آرایشی یا اتومبیل بیشتر به ازای یک ساعت کار کارگران. جنگهای داخلی و انقلاب صنعتی باعث رشد قارچ مانند ابرشرکتها شدند. توسعه دهندگان خطوط راهآهن یارانههای زیادی از دولت فدرال میگرفتند. در نتیجه، ابرشرکتها فهمیدند که به قدرت بیشتری نیاز دارند تا بیشتر سود کسب کنند و به همین دلیل به دنبال برداشتن موانع سر راه خود حرکت کردند. با تصویب قانون منع بردهداری و آزاد شدن همه اشخاص آمریکایی، ابرشرکتها هم آمدند و گفتند که شرکت ما هم یک شخصیت دارد و هیچکس نمیتواند آزادی عملش را از او بگیرد. دادگاه عالی آمریکا هم رضایت داد. جالب اینجاست که وقتی این قانون اجرا شد از حدود ۳۱۰ پروندهای که به دادگاه رفته بود، ۲۸۸ مورد آن مربوط به آزادسازی ابرشرکتها بود.
ابرشرکت، یک شخصیت حقوقی
یک شرکتِ دارای شخصیت حقوقی، اغلب حق و حقوقهای یک شخص حقیقی را دارا می باشد. خرید و فروش، دریافت وام، شکایت از دادگاه یا اداره یک تجارت. در واقع ابرشرکتهای امروزه مانند دیگر افراد حقیقی، در جامعه زندگی میکنند. حال این سوال به ذهن میرسد که این ابرشرکت چه نوع شخصی است ؟
اساسا ابرشرکت یک شخص نامیرا بوده، زندگی ابدی داشته و این در حالی است که به هیچ وجدان اخلاقیای نیز ندارد. تنها رسالت این شخصیتها اینست که تا حد امکان، پول دربیاورند و در این راه نامقدس، کوچکترین الزامات اخلاقی- انسانی و محیط زیستی را بر نمی تابند. اساسا وجود شرکتها در برخی موارد برای جامعه مفید است اما مشکل از انگیزه سودآوری ناشی میشود. همه ابرشرکتهای سهامی عام، از لحاظ حقوقی طوری ساخت یافتهاند که یک ویژگی نامعمول و آزاردهنده دارند: قانون آنها را ملزم کرده تا منافع مالی مالکانشان را بالاتر از منافع رقابتی قرار دهند. در واقع آنها ملزم هستند تا سودشان را جلوتر از هر چیزی قرار دهند حتی جلوتر از منافع عمومی. شخصیت حقوقی ابرشرکتها فقط به خودشان و سودشان و رشد بیشترشان وفادارند و تلاش میکنند تا هزینهها را به گردن دیگران بیاندازند. اقتصاددانها به این کار شرکتها «اثرات جانبی» میگویند.
موارد تاریخی
میتوانیم در مقام یک روانشناس، میزان خسارات وارده به دیگران یا همان اثرات جانبی را در بیمارمان که اینجا ابرشرکتها هستند، بررسی کنیم و علائم بیماری را تشخیص دهیم: علائمی مانند: اخراجها، تخریب اتحادیههای کارگری، آتشزدن کارخانه خود، راهاندازی کارگاههای بیگاریکِشی، تخریب محیط زیست و بیشمار آسیب های دیگر که همگی باعث رشد بی نظمی و آنتروپی در داخل جوامع انسانی – محیط زیست شده و راندمان کل زندگی را بشدت پایین می آورند.
علم استثمار
در جاهایی که ابرشرکتها بخاطر نیروی کار فوق العاده ارزان مانند بنگلادش یا آمریکای لاتین و یا مناطق به اصطلاح آزادِ تجاری می روند و پولها را پارو می کنند، بعدا چه اتفاقی میافتد؟ بعد از مدتی میفهمند که در آن کشور دیگر نمیتوانند کار کنند چونکه، باید دستمزدها را بالا ببرند و گرنه حساسیت مردم منطقه نسبت به جنایات آنها بالا می رود. پس میگویند ما از همه مردم این منطقه استفاده کردیم حالا وقتش است که به کشور دیگری برویم. ابرشرکتها علائم بیماری روانی را دارند: بیعاطفگی و بیتفاوتی نسبت به احساسات دیگران، ناتوانی در برقراری روابط بادوام و قابل اعتماد، بیتوجهی به امنیت دیگران، دروغگویی مداوم به منظور سودجویی، ناتوانی از پذیرش جرم و اشتباهات و ناتوانی در مطابعت از هنجارهای اجتماعی تنها گوشه ای از علایم بیماری این غولهای بی در و پیکر بوده و همچنانکه می بینیم، در جوامع صنعت زده امروزه، شرکتها تمامی این فرهنگ بیمار و چندش آور خود را به درون تک تک انسانها نیز تزریق نموده و انسان امروزه را به شخصیتی نارسیستی، اگوئیست، رقابتی و حسود، از خود بیگانه و مصرف گرا دفرمه نموده اند.
نائومی کلاین نویسنده کتاب دکترین شوک می گوید: ایده اصلی مناطق آزاد تجاری این است که در هر منطقهای که وارد میشود نخستین قدم در نوع خود به سوی توسعه باشد. اما چون کشورها زیادی وارد این بازی شدند و مناطق آزاد تجاری ایجاد کردند، ابرشرکتها باید باز هم انگیزههای بیشتری ایجاد کنند تا شرکتهای کوچک به سمت آنها بروند و سکهای به کلاه گدایی آنها بیاندازند.
پیشرفتهای علمی
در سال ۱۹۴۰ عصر توانایی سنتز و ایجاد مواد شیمیایی جدید در مقیاس بدون محدودیت شروع شد. یکباره این امکان به وجود آمد که هر ماده جدید که میخواهند را تولید کنند. البته بدون هیچ هزینهای. اما هرچه رشد مواد شیمیایی بیشتر شد، اثرات جانبی و خطرات آن نیز بیشتر دیده شد تا جایی که بر همگان اثبات شد که اکثر این مواد سرطانزا هستند. اما شرکتها با اینکه از خطرات این مواد آگاه بودند حتی حداقل تغییرات را نیز برای کاهش آسیب انجام نمیدادند زیرا برایشان هزینه داشت. اکنون همین شرکتها شیوع سرطان را به نهایت رساندهاند. نظامیان آمریکایی در جنگ ویتنام برای غلبه بر مبارزان ویت کنگ داخل جنگلها، با استفاده از عامل نارنجی که شرکت بیوتکنولوژی مونسانتو تولید کرده بود تمام منطقه را اسید پاشی و جنگلزدایی کرد. بسیاری از مردم ویتنام سرطانی و فرزندانشان ناقصالخلقه شدند. بسیاری از سربازان یانکی نیز دچار انواع امراض شدند. شرکت مونسانتو هرگز گناه خود را نپذیرفت. در طول دهه ۱۹۹۰ برخی شرکتها دارای بالاترین آمار جرم و جنایت نسبت به بشریت بودند؛ ابرشرکتهای اکسان و ولدز به جرم ریختن نفت به دریا ۱۲۵ میلیون دلار جریمه شدند. جنرال الکتریک به جرم کلاهبرداری از دولت فدرال جریمه شد. شوران به جرم تخلفات زیستمحیطی. میتسوبیشی به دلیل تخلف از قانون رقابت منصفانه، آیبیام، کداک، فایزر، اودوالا، سیرز، دوو و دهها ابرشرکت دیگر. اساسا پیروی ابرشرکتها از قانون به این بستگی دارد که آیا اینکار مقرون به صرفه هست یا نه. آنها به قانون هم به شکل سودآور نگاه میکنند. چیزی که شرکتها از خودشان به جا میگذارند، میراثی هولناک از آلودگی، تحلیل و فرسودگی محیط زیست است. این چیزی است که برای نسلهای بعد به جا میماند. برخی اسم آن را خودکامگی بین نسلی گذاشتهاند. نوعی مالیات که امروز ما از نوههای خود میگیریم چرا که نسبت به کار شرکتها بیتفاوتیم.
آسیبشناسی تجارت
یک شرکت تجاری تا چه حد میتواند بعنوان یک شخصیت حقوقی دارای اختلالات روانی باشد؟ ابرشرکتها علائم بیماری روانی را دارند: بیعاطفگی و بیتفاوتی نسبت به احساسات دیگران. ناتوانی در برقراری روابط پردوام. بیتوجهی به امنیت دیگران. دروغگویی مداوم به منظور سودجویی. ناتوانی از پذیرش گناه. ناتوانی در مطابعت از هنجارهای اجتماعی. اگر این نهادهای مسلط در جامعه، تا این حد دچار معضلات روانی هستند، پس چه کسی مسئول این همه بیاخلاقی آنهاست؟
تعهدات اهریمنی
همه انسانها شخصیتهای اخلاقی هستند اما شرکتها نه، زیرا آنها ظاهرا فقط شخصیت حقوقی داشته و هیچ الزامی به رعایت اخلاق ندارند. نظر اکثر مدیران ابرشرکتها این است که آنان در مقام یک مدیر کل، هیچ اختیاری از خود ندارند؛ نه در مورد استخدام، نه حقوقها و نه اخراجها، بلکه کاپیتالیسم مدرن به آنها دستور میدهد که چه وقت چه کاری را انجام دهند. نوام چامسکی در این باره میگوید: نگاه به یک ابرشرکت درست باید مانند نگاه به یک بردهدار باشد. یک ابرشرکت مانند خودِ بردهداری است، ممکن است که مدیرعامل شرکت گاهی مانند یک بردهدارِ خوب و خوشاخلاق باشد. اما به هر حال ذات بردهداری کثیف است. ممکن است یک مدیرعامل به محیط زیست اهمیت بدهد و حتی کمی پول خرج آن کند ولی به هر حال ذات آن ابرشرکت، به محیط زیست آسیب میزند.
طرز فکر
ابرشرکت، یک شخص نیست که فکر کند، افراد درون آن فکر میکنند و برای آنان این مشروع است که تکنولوژیهای نابودگر محیط زیست تولید کنند. واضح است که در ذهن این افراد، سودجویی بالاترین جایگاه را دارد. مایکل مور درباره طرز فکر ابرشرکتهای دنیا میگوید اینها توسط عدهای سفیدپوستِ پولدار اداره میشوند که هیچ چیزی از مردم فقیر، کارگران و رنگین پوستها و وضعیت زندگیشان نمیدانند و بنابراین تصمیمات شان بر اساس خواستهای شخصیشان است.
ناراحتکننده است اما توطئه ۱۱ سپتامبر بسیاری از افراد و مالکین شرکتها را میلیاردر کرد زیرا در عرض چند دقیقه قیمت طلا دو برابر شده بود. در سال ۱۹۹۱ نیز وقتی عموسام به عراق شبیخون زد، قیمت نفت از ۱۳ دلار ناگهان به ۴۰ دلار رسید و این یعنی بسیاری از ابرشرکتهای نفتی آرزو کنند که در هر لحظه بمب بیشتری در عراق فرود بیاید. اساسا هر جنگی و هر بمبارانی یک فرصت ایدهآل برای پول درآوردن ابرشرکتها است.
مباحث مرزی
عصر مدرن با خودش حصارکشی در مزرعه، زمین های کشاورزی و دامداری و خانه های شخصی را بهمراه آورد. تا قبل از آن، مردم به صورت اشتراکی روز زمین کار میکردند ولی با ابداعِ قانون حصارکشی توسط انگلساکسونها، همه چیز مالکیتی شد و ما شروع کردیم به تصرف تمام کره زمین. تا جایی که همه جای آن ملک شخصی شد و البته همین بلا را سر اقیانوسها آوردیم و در مورد هوا هم همین گونه بود که خطوط هواپیمایی را تقسیم و حصارکشی کردیم. در فضا هم همین کار را خواهیم کرد. برخی فکر میکنند روزی همه چیز به ملک شخصی افراد بدل خواهد شد مانند حقوق بشر، خدمات انسانی، و خدمات ضروری برای زندگی.
آموزش پایهای
فرض کنید کار به جایی برسد که آهنگ، عید تولدت مبارک هم روزی در مالکیت یک شرکت قرار بگیرد. هر چند که تاکنون شرکت وارنر میلیونها دلار از همین موسیقی به جیب زده است. روشهای تبلیغات تلویزیونی در طول این چند دهه به شدت پیشرفت کردهاند. دیگر هیچکدام یک مسئله ساده نیستند بلکه مسئله، کنترل ذهنی کودکان برای خرید هر کالایی است. ابرشرکتها برای مردم نوعی از فضیلتها و ارزشها را تعریف میکنند و بعد به سمت آن دعوت میکنند تا اینکه در نهایت شما به یک مصرفکننده ایدهآل تبدیل میشوید؛ کسی که اصول هنجاری را به شکل خوبی رعایت میکنید. سبک زندگی آمریکایی یک نکته بسیار مهم دارد آن هم این است که باید یک مصرفکننده خوب باشید. آمریکا را نیروی مصرفکننده به جلو میراند. مشتری باید به جایی برسد که حتی کالایی که به آن نیاز ندارد را بخرد. یعنی باید برای او نیاز جدید تعریف کرد. به همین دلیل، بعضی از بهترین مغزهای خلاق آمریکایی به استخدام شرکتها درآمدهاند تا اطمینان حاصل کنند که مردمان دنیا به جهانبینی این شرکتها ایمان میآورند. آنها مردم را با توهمات فریبآمیزشان اغوا میکنند. توهماتی که برای منحرف کردن ذهنها و ساختدهی به رضایت ما طراحی شدهاند.
مدیریت ادراک
ابرشرکتها فقط تبلیغ کالا نمیکنند بلکه یک شیوه خاص از زندگی و طرز تفکر را تبلیغ کرده و آن را در لفافه آزادی کذایی بما حقنه می کنند. در حالی که بیش از ۹۰ سال است که دارند به ما یاد میدهند که چگونه فکر کنیم و چرا ابرشرکتها گریزناپذیر بوده و مسئول پیشرفت و زندگی خوب ما هستند. مدیریت ادراک، اساسا یک روششناسی است. وقتی با مشتریهایمان کار میکنیم این روششناسی بما کمک میکند تا بتوانیم طی یک فرآیند خوب به مشتریها کمک کنیم تا تشخیص بدهند که چه منابعی دارند.
ابرشرکتها خودشان را میفروشند، تسلط شان را میفروشند، قواعدشان را میفروشند. ابرشرکتها مقداری از پولهای مالیاتدهندگان و سهامداران را به افراد نامعلوم میدهند در حالی که باید به دست صاحبانش برگردد. و البته با اینکار، میزان مالیاتی که باید برای ابرشرکتها و افراد ثروتمند بسته شود، کاهش می یابد و در واقع نوعی فرار مالیاتی بوقوع می پیوندد. و به همین شکل، سیاستهای عمومی را شکل میدهند؛ جوری که به نفع خودشان باشد. چیزی که مردم نمیبینند همین شکل دهی درونی سیاستها است. مردم نمیبینند که چطور پولها به سمت این شرکتها سرازیر میشود. اما ظاهرسازی خوب آنها را میتوان دید. اینگونه است که قوه درک مردم را مدیریت میکنند.
یک جشن خصوصی
وقتی روی تصرف و اشغال شدن فضاهای عمومی در خیابانها و مترو و بازارها توسط تابلوهای تبلیغاتی تمرکز میکنیم میبینیم که با چیزی بیش از یک تبلیغات ساده روبرو هستیم. محرک برند یک ابرشرکت، خانواده و جادو است. همین دو کلمه. و ابرشرکتها همه اقداماتشان را بر اساس همین دو کلمه تعیین میکنند. محصول شرکت دیزنی مثلا مرتبط با همین دو کلمه است و اگر خواستند مشتری هدف خود را تغییر بدهند پس فقط محصول خود را کمی تغییر میدهند.
میتوان یک روز از زندگی هر انسانی را نشان داد که مورد هدف بازاریابی مخفیانه قرار گرفته. مثلا از خانه بیرون میآیید و میبینید که همسایه تان چند جعبه بزرگ کنار ماشینش گذاشته. شما فکر میکنید که این جعبهها چیست در حالی که این جعبههای خالی فقط برای نشان داده شدن به شما در آنجا قرار گرفتهاند. یا وقتی که در خیابان مکالمه دو نفر را میشنوید که درباره یک موسیقی خوب حرف میزنند خبر ندارید که آنها پول گرفتهاند تا درباره این موضوع در ملا عام حرف بزنند.
دستکاری خطوط قرمز خلقت
امروز کار به جایی رسیده است که تعداد معدودی شرکت، تمام ژنومهای انسانی را تحت کپی رایت خود درآوردهاند و اگر قرار باشد کسی روی هر یک از آنها کار کند، ابتدا باید سهم این شرکتها را بپردازد. در یک اقتصاد جهانی، جایی که اطلاعات توسط ابرشرکتهای رسانهای فیلتر میشود و با ظرافت با منافع صاحبان آن هماهنگ میشود چه کسی به دنبال حق مردم است؟ اکنون بیشتر شیرهای گاوهای آمریکایی با هورمون رشد گاوی، سوماتوتروپ، تولید می شوند. مثلا درمورد مونسانتو که یک شرکت بیوتکنولوژی و دستکاری مواد غذایی برای بدست آوردن سود بیشتر می باشد، تولید شیر و گوشت گاو و سطح هماهنگیای که باید برای ارائه این محصولات انجام دهد خیلی عظیم بوده و لاجرم مونسانتو باید اساتید دانشگاهها، کارشناسان، خبرنگاران، خود افکار عمومی و حتی سازمان غذا و داروی آمریکا را هم، با خود هماهنگ کند. اما در دنیای صنعتی امروزه، بدست آوردن سود، کل مسئله دستکاری ژنریک – هورمونی غذاها را توضیح نداده و برای رسیدن به حقیقت پشت پرده، باید دنبال دیگر قطعاتِ این پازل جهنمی بگردیم، یعنی مسئله کنترل اذهان توسط علم موسوم به اصلاحات نژادی که سالهاست توسط دانشمندان عاقل ولی بی احساس و از طریق غذاها و داروها، شروع گردیده و بی مناسبت نمی باشد که غذاها و داروها تحت پوشش یک نهاد مشخص بنام سازمان غذا و دارو در اکثر کشورهای دنیا کلاسه شده اند، زیرا توسط آنها می توان به درون انسانها، کالبد فیزیکی و عملکردهای مغزی دسترسی پیدا نموده و تغییرات مادی – فکری لازم را در آنها بوجود آورد. برای مثال، اگر به تصاویر چندین دهه پیش انسان اروپایی نگاه کنیم، می بینیم که بسیاری از آنها دارای موهای تقریبا پر رنگ بوده ولی امروزه رنگِ پوست روشنتر و موهای بور که ظاهرا مختص نژاد آفتاب نخورده بلوند می باشد، در حال افزایش چشمگیری می باشد، همچنین انسانهای این دوره بخصوص در اسکاندیناوی دارای هیکل های بسیار درشت و بزرگتر نسبت به سابق بوده و همچنانکه می دانیم، انسانِ بیش از حد حجیم و گُنده، دارای حرکات، تفکرات، بیماریها و رفتارهای مختص خود بوده و می توان گفت که از تمامی لحاظ، یک مصرفگرای بسیار عالی با افکار غیر اعتراضی، رفتار آرام و محدودتر، تحرک کمتر بخاطر وزن زیاد خویش و بیماری های بسیار بیشتر در مقایسه با نسل و نژاد معمول انسانها بوده که مجموع این مسایل باعث می شوند تا فرد دفرمه شده مذکور، علاوه بر بی خطری کاملِ فیزیکی برای سرکردگان و سیستم حاکم بر جهان، دارای کمترین میزان افکار اعتراضی نیز بوده و بیشتر اوقات خود را بعنوان یک مصرف کننده صرف، داخل فروشگاهها و بیمارستانها ( بخاطر نیازهای غذایی و بیماریهای بیشتر) گذرانده و بقیه اوقات را در گوشه خلوت و تنهایی داخل خانه باشد.
توطئه توسعه
وقتی کشور بولیوی درصدد گرفتن وام برای تامین هزینه خدمات آبرسانی سومین شهر بزرگ خود بود بانک جهانی او را ملزم به خصوصی کردن آبهای کشورش کرد و اینچنین بود که ابرشرکت بکتل در سان فرانسیسکو کنترل تمام آب شهر کوچابامبا را به دست گرفت. حتی آبی که از آسمان میبارید. قوانینی در زمینه آب باران شکل گرفت که اجازه نمیداد حتی مردم آب باران را جمع کنند، و این یعنی حتی آب باران هم خصوصی شده بود. اگر مردم قبضها را پرداخت نمیکردند این شرکت حق داشت خانههای بدهکاران را مصادره نماید و چنین بود که مردم بین غذا خوردن یا پرداخت پول آب، به مدرسه فرستادن فرزندانشان و یا پرداخت هزینه های دکتر و درمان، گیر کرده بودند و عاقبت سیل خروشان بشریت به خیابانها سرازیر شده و با عمال سر سپرده سرمایه داری و شرکتهای امپریالیستی درگیر شده و بعد از مبارزات طولانی و جانباختن ۷ نفر و زخمی شده هزاران تن، طعم تلخ شکست را به مزدوران سرمایه چشانیده و حق عمومی آب بعنوان یک حق انسانی – رایگان و همگانی را دوباره برای خودشان تثبیت نمودند.
مستند درادامه، بحث کمک های بیدریغ شرکت های یانکی بخصوص آی بی ام و کوکا کولا، به آلمان نازی و در جریان جنگ دوم جهانی را مطرح می کند، اینکه چگونه شرکت کوکا کولا که بخاطر افکار عمومی دیگر نمی توانسته به آلمان هیتلری نوشابه صادر نماید و به همین خاطر مجبور به ابداع نوشابه نارنجی رنگ فانتا و صدور آن به آلمان شده و در واقع نوشابه فانتا، یک نوشیدنی نازی می باشد. همچنین شرکت آی بی ام نیز در تهیه کارتهای منگنه شده یا پانچ برای ارتش و ستادهای کنترل اردوگاههای اسیران آلمان نازی دخالت داشته و بدینوسیله به آنها کمک نموده تا بتوانند سرشماری و طبقه بندی اسرای داخل اردوگاهها را سازماندهی نمایند. نکته جالب در این بخش از مستند، تکرار مکرر کلیشه کشتار جهودها و هولوکاست کذایی توسط کارگردان و برجسته نمودن آن در برابر کشتار کمونیست ها، اقلیت های قومی مانند کولی ها و دهها میلیون انسان اروپای شرقی – روسی می باشد، تا جاییکه بعلت کثرت تکرار این کلیشه در فیلمها و مستندهای مختلف، این شبهه در بیننده آگاه پدید می آید که در دمکراسی های پلیسی غربی، برای دریافت مجوز صدور تولیدات سمعی – بصری باید حتما برای صهیونیست ها جانماز آب کشیده و در دفاع از بظاهر مظلومیت تاریخی شان که تاکنون چندین تمدن از جمله، تمدنهای مصر و ایران باستان، همچنین روسیه و آلمانِ قرن بیستم راعلنا نابود کرده اند، باید حتما بخشهایی از این تولیدات را به آنها اختصاص داد و همه این مسایل در حالی روی می دهند که صهیونیست ها اولین بنیانگذاران ابر شرکتهای استثمارگر، بانکداری مبتنی بر حداکثر سود و ربا و سازمانهای بیمه در جهان بوده و هم اکنون نیز اکثریت مطلق این ساختارهای ضد انسان و طبیعت، تحت مالکیت آنها قرار دارند، انحصاراتی که علاوه بر تخریب وحشتناک مادر طبیعت، دارند بسرعت از بشریت نیز خلع مالکیت نموده تا زمینه های عروج دیکتاتوری فاشیست حکومت جهانی را فراهم کنند. حکومتی که سناریوی سیاه موسوم به خاورمیانه بزرگ و اتحادیه کشورهای آمریکای شمالی یا نفتا، بخشهای مقدماتی یا در واقع پیش درآمدِ آن بوده و در صورت عدم خیزش بشریت علیه آنها، بزودی شاهد عروج گروهک بیلدربرگ – رویچیلدها بعنوان سرکردگان مادام العمر قدرتِ و برده داری جهانی خواهیم بود.
منبع: مقاله از اینترنت دریافت شده و بعدا از یکسری تغییرات، دوباره باز تکثیر می گردد.
مترجم: فریدون حسین زاده
داونلود مستند از تورنت
kickass.to/the-corporation-2003-mkv-multi-subtitles-t6111430.html
داونلود فایل زیرنویس فارسی
subscene.com/subtitles/the-corporation/farsi_persian/952334
تماشای آنلاین دهها فیلم و مستند آگاهی بخش با زیرنویس فارسی
http://vimeo.com/user29389705/videos/all