تاریخ اسلام … چگونه قدرت دولتی جایگزین قدرت قبیله ای می شود

مسلما نظام سیاسی محمد، در مقایسه با نظام بدوی قبیله ای، نظام سیاسی کاملا جدیدی بود. اول اینکه در نظام قبیله ای قلمرو قدرت سیاسی و قوانین آن به مرزهای قبیله محدود میشد. درحالیکه اکنون برای اولین بار درعربستان مرکز قدرتی بوجود آمده بود که اتوریته اش از مرزهای قبیله فراتر میرفت و همه قبایل را در بر میگرفت و این خود یک تحول اساسی درنظام سیاسی عربستان بود. دیگر این که اکنون افراد نه در برابر قبیله و قدرت همبستۀ آن، بلکه در برابر ارگانی فراتر از آن- یعنی ارگان دولت- قرار می گرفتند که همۀ افراد را جدا از هویت قبیله ای شان، در قلمروی فراتر از آن قرار می داد و در برابر خود موظف می نمود. بعبارت دیگر مرکز ثقل قدرت که تا آن زمان در نظام بدوی عربستان در قبیله قرار داشت اکنون، با ظهور دولت اسلامی به آن انتقال می یافت. 

باید توجه داشت که این جابجائی قدرت از قبیله به دولت به زور و با قدرت شمشیر انجام گرفته بود. چیزی که قاعدتاً می بایست در همۀ جوامعی که از نظام های بدوی ماقبل تاریخ به نظام تمدن گام نهاده بودند، انجام گرفته باشد.
علت این امر آن بود که در نظام قبیله ای، قدرت سیاسی در دست توده عضو قبیله بود و قدرت سیاسی جداگانه ای به نام دولت وجود نداشت. در حالیکه در نظام جدید، قدرت سیاسی خارج از دست مردم و بر بالای سر آن ها قرارمیگرفت. در نتیجه، این اولین بار بود که در عربستان قدرتی که نه در دست مردم بلکه خارج از کنترل و بالای سر آن ها قرار داشت به وجود می آمد و این همان بر پا شدن دیکتاتوری فردی بر فراز ویرانه های دمکراسی بدوی بود.
در گذشته هر فرد در برابر جمع (یعنی کل قبیله) موظف بود و اکنون در برابر یک قدرت جدا از جمع (یعنی دولت). اکنون قدرت جدیدی بر فراز قدرت قبیله ای قرار گرفته بود. در نتیجه، موقعیت افراد و منجمله امنیت جانى و مالى آنها بیشتر در رابطه با این قدرت بود که تعیین و تامین می گشت. هر فرد عرب اکنون ناچار بود که تکلیف خود را در درجه اول با اسلام و دولت اسلامی، این ارگان تازه تاسیس شده سراسری، و نه عضویتش‏ در این یا آن قبیله تعیین نماید. درحقیقت، مسلمان یا مسلمان نبودن فرد، مهم تر از انساب وی به این یا آن قبیله بود.
اکنون در نظام جدید، به جز هویت قبیله ایِ فرد، از او هویت دیگری نیز درخواست می شد که در تعیین زندگی و سرنوشت وی از اهمیت بیشتری برخوردار بود و آن هویت مذهبی او بود که ملاک قرارمیگرفت؛ یعنی مسلمان بودن ومسلمان نبودن او، وبعبارت دیگر رابطه او با قدرت مرکزی، یعنی هویت سیاسی او. بنابراین در پشت هویت مذهبی هویت سیاسی فرد خوابیده بود، همچنانکه در پشت آئین یکتاپرستی محمد دیکتاتوری فردی وی. سرتاسر مبارزه اعراب بدوی با محمد هم چیزی جز مبارزه با این آئین جدید یعنی مقاومت در برابر شکل گیری این قدرت سیاسی جدید و وابستگی به آن که متضمن آزادی شان بود، نبود.
این تحول قبلاً در نقاط دیگر جهان مانند مصر، چین، ایران، یونان و روم تقریباً از ۳ هزار سال پیشتر آغاز شده و به پایان رسیده بود و اکنون دامنه آن تازه پس از چند هزار سال به عربستان مرکزی میرسید. پیدایش فراعنه در مصر، خاقان ها در چین، حکومت های شاهنشاهی آریایی و بعضا غیر آریائی (عیلامیان) در ایران، دولت شهرهای یونانی و امپراطوران رومی، همه از محصولات همین تحول تاریخی بودند.
این تحول در مصر در ۳ هزار سال ق. م. در عصر پادشاهی های کهن، در چین در ۱۵۰۰ ق. م. و در عیلام نزدیک به ۲۵۰۰ ق. م. و در میان آریائی ها، کم و بیش با ورودشان به فلات ایران یعنی بیش از ۱۰۰۰ سال قبل از میلاد و تشکیل پادشاهی های ماد و هخامنشی به انجام رسیده بود.
این دگرگونی و تحول در یونان در فاصلۀ ۱۶۰۰ تا ۱۱۰۰ ق. م. و در دورانی که به عصر اساطیری شهرت می یابد انجام میگیرد و خود را در اشعار هومر منعکس میسازد. شورای قبایل که قبلاً متشکل از همه سران قبایل بود در این دوران، تنها بخش دستچین شده و کم و بیش اریستوکرات آنان را در بر میگرفت و برخلاف گذشته که نمی توانست دست به هیچ تصمیمی جدا از توده اعضای خود بزند، اکنون درچهارچوب اختیاراتی که برای اولین بار به دست آورده بود، مستقلاً درمورد بعضی مسائل مهم تصمیم گیری میکرد. این همان شورائی است که دیونی سیوس دراشعار مربوط به دوران اساطیری تحت عنوان شورای اشراف و نجبا* از آن صحبت به میان میآورد.
در اشعار ایلیاد نیز نطفه های پیدایش حکومت فردی که کاملا مغایر با نظام دمکراتیک سازمان قبیله ای بود به چشم می خورد. چنان که هنگامیکه اُدیسه از آگامِمنون فرمانده عالی ارتش فدرال در برابر شهر اشغال شده توروا سخن میگوید، اظهار میدارد: “حکومتِ جمع، شر است. بگذار فرمانده یک نفر باشد”.
این همان زمانی است که قدرت مرکزی در آتن، اگر نه همه اختیارات شورای قبایل ولی حداقل بخشی از اموری را که قبایل و کلان ها مستقلاً در دست داشتند، در اختیار خود می گیرد و قانون اساسی جدیدی جایگزین قانون کلان میکند و به جای عضو قبیله، شهروند آتنی، یعنی همه ساکنین آتیکا (آتن) را صرف نظر از عضویت یا عدم عضویت شان در قبیله به رسمیت می شناسد. در آتن نیز مانند هر جای دیگر این تحول از طریق سرکوب و جنگ هائی که باید توده قبیله را به عقب رانده آن را از قدرت تصمیم گیری مستقل اش خلع نماید انجام می گیرد.
در عربستان نیز مانند آتن و هر نقطه دیگر جهان- که این تحول در آن قبلاً رخ داده بود- این انتقال قدرت از قبیله به دولت- که در پشت سر آن قدرت طبقه حاکمه جدید قرار داشت- بزرگ ترین ضربه ای بود که به سازمان قبیله اى وارد می آمد. چرا که آن را از محتوی واقعی اش تهی می ساخت و از درون می خشکاند.
البته این به این معنا نبود که خود قبیله ازمیان میرفت. در زمان محمد و پس از او هنوز تا مدت ها ارتش‏ اسلامى یک ارتش‏ قبیله ای بود. به این معنا که ارتش اسلامی همان نیروهای نظامی قبایل بودند که به دستور او عازم ماموریت های جنگی می شدند. ولی این قبایل، دیگر از نوع قبایل نظام بدوی که دارای قدرت تصمیم گیری مستقل بودند به شمار نمی رفتند. چرا که بر بالای سر آن ها قدرت حاکمه دولت اسلامی قرار داشت.
البته تهی شدن قبیله از محتوای اشتراکی و برابری طلبانه اش درعربستان از مدت ها قبل یعنی از همان زمان که مالکیت خصوصی در آن ریشه دوانده بود، شروع شده بود. با این وجود، این تغییر عمدتاً در قلمرو اقتصادی بود. یعنی با آن که هنوز مراتع احشام و منابع آب در مالکیت اشتراکی قبیله قرارداشت، ولی خود احشام و بطور کلی اموال منقول و بعضی مالکیت های غیر منقول به مالکیت خصوصی افراد در آمده، منجر به ایجاد تفاوت های اقتصادی میان اعضای قبیله شده بود. با این حال از نظر سیاسی نوعی دمکراسی توده ای برقرار بود؛ هر چند این دموکراسی مانند قبل بصورت کامل نبود. چنانکه جنگ برای هیچ کس امر اجباری نبود و هنوز راجع به جنگ و صلح و مسائل عمدۀ دیگر بدون نظر اعضا تصمیمی گرفته نمی شد.
با ظهور اسلام، این دمکراسی باقیمانده از نظام بدوی نیز از میان میرود و قبیله بعنوان یک واحد سیاسی مستقل، بی معنا شده از گذشته خود فاصله میگیرد و به زائده نظام دیکتاتوری جدید تبدیل میگردد. چرا که اکنون این محمد بود که در امور مهم مانند جهاد و جنگ بر علیه این یا آن قبیله دشمن به آنها فرمان داده برای آن تصمیم میگرفت. درواقع قبایل با قبول اسلام که چیزی جز تبعیت از قدرت مرکزی و اتوریته آن نبود، استقلال خود را از دست میدادند. به این ترتیب، رابطه دمکراتیک میان فرد و قبیله که در نظام قبل جاری بود، جای خود را به قرارداد سیاسی و فرمانبردارانه فرد از دولت- یعنی قدرتی که بر بالای سر قبیله قرار داشت- می داد. رابطۀ انسانی آزاد و طبیعی میان فرد و جامعه به رابطه غیر انسانی میان فرد و طبقۀ حاکم، یعنی رابطه میان صاحب قدرت و فاقد قدرت تبدیل می شد.
این قدرت قبلاً در دست مردم یعنی خود قبیله بود که طی یک سلسله جنگ ها که به غزوات اسلامی معروف بود و به زور شمشیر از دست آنها خارج و به شخص محمد منتقل شده بود. این اساسِ تحول مهمی بود که با ورود اسلام در عربستان مرکزی انجام گرفته و این نقطه از نقاط به جا مانده از کرۀ ارض را که در آن هنوز دمکراسی بدوی دوام داشت، به کاروانی که از نظر اخلاقی و انسانی از مدت ها قبل به کج راهه افتاده بود، متصل می ساخت.
به این ترتیب عربستان نیز با رفتن به زیر قدرت دولتی، به نظام تمدنی که بر فراز سر آن تاج دولت سرکوبگر طبقاتی می درخشید ملحق می شد. این تحول در عربستان بدون شمشیر خونریز محمد انجام پذیر نبود. اگر محمد هم وجود نمی داشت به هرحال این کار توسط قدرت جبار و سرکوبگر دیگری یا به دست قدرت های دیکتاتور و گردنکش خارجی مانند روم و ایران انجام می گرفت. تمام داستان بعثت چیزی جز به انجام رساندن همین وظیفۀ تاریخی به دست محمد و نیروی مسلح و جرار وی نبود.
—————————————————-