سرود رهایی

“سرود رهایی”
از: زهره مهرجو

۰۹ ژولای ۲۰۱۴

قطره قطره
دانه های شبنم
می چکند بر گونه های شقایق،
نسیم می وزد
بر تن بی قرار آب،
شوق بهار
در آواز پرندگان
آینه وار منعکس می شود.

قلب طبیعت می تپد،
خون زندگی که در رگانش جاریست
پوست زمین را ز التهابی
سخت می سوزاند،
دستان سبزه زار
خنکای تازه ای بر او می نهند،
ولی –
ریشه ها را با شاخگان
سودای سازش نیست!

مردان جسور
یکان یکان از عمق تاریکی
پدیدار می شوند،
با داس های آماده از پیش
رو به جنگل گام می نهند –
تا پیکر شوم سرنوشت را
نشانه کنند.

بالهای هراس
شاخگان هرز را به لرزه می افکند!
سایۀ مرگ از کمینگاه برون می جهد ..
و سپس،
فریادی بلند
در فضا می پیچد ..!

*   *   *
تا سپیده دمان راهی نمانده،
ابرها شرمگینانه در گذرند؛
بوی خاک
از تصادم خویش با باران
خبر از تازگی می دهد،
لبانِ زمین
به هر گوشه ای
به لبخندی گشوده شده ..
و جوانه ها
در تکاپوی رویش اند.

*   *   *
از دوردست
صدای بزمی باشکوه
به گوش می رسد،
نسیم دلچسبی فرا می رسد.

زندگی –
در من، در تو
سرود رهایی را
تکرار می کند ..!