«ای کاش نارنج ها بریزند»

«ای کاش نارنج ها بریزند»

باران که می‌بارد
نارنج‌ها هوس پاییز می‌کنند
من راز فصل را می‌دانم
وقتی پیرمردی از پشت پرده‌های کهنه
به عبور کودکی‌اش می‌نگرد
و با دست‌های کوتاهش
گونه‌های زندگی را لمس می‌کند.
.
باران که می‌بارد
نارنج‌ها می‌ریزند
آن سوی دیوار‌ها
روی میز‌ها و تنهایی‌ها
زنی لباس انتظار پوشیده است.
.
باران که می‌بارد
پشت پرده‌های خسته
پشت پنجره‌ای نابینا
پیرمردی مژگان زنی را می‌شمارد
که روزی خاطره‌ها را در عطر نگاهش نهان کرد.
.
باران که می‌بارد
من و تو
از قد کشیدن نارنج‌ها می‌گوییم
و قطرات بر خاک رس لب‌هایمان
بوی کودکی می‌دهد.
.
«علی رسولی_اورست»
https://www.facebook.com/ali1917
www.alirasoli.blogspot.com