جبھهى سوم
رویدادهای جنجال بر انگیز بعد از دورهى دھم ریاست جمھورى، بطور کلى فصل جدیدی را در حیات سیاسی رژیم اسلامى و ھم چنین جامعهى ایران باز کرده است. این روند اعتراضی از شش ماه پیش و در مخالفت با نتیجه انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد و امروز به نقطهى حساس رسیده و رژیم در مقابلش به وحشت افتاده است. واکنش خشونت آمیز رژیم بخصوص در روز آشورا و ھم چنین جمع آورى جیره خوران و کشاندن اجبارى دانشآموزان، کارمندان به خیابانھاى تھران و بعضى از شھرستانھا بیانگر عمیقتر شدن بحران و از سوى دیگر ضعف و درماندگى جمھورى اسلامى را نشان مى دھد. در واقع ھدف رژیم از ارعاب و راه پیماى بعد از آشورا، این بود که به مخالفان خود بگوید که کماکان قدرت مانور را دارد اما ارزیابى عمومى در سطح جامعه دقیقأ برعکس چنین تبینى مى باشد. اگر بیاد داشته باشیم، قبل از قیام ۵٧ “شاه” نیز مشابیه چنین تجمعى را تدارک دید اما از آنجاى که خانه از بیخ ویران بود، نمایش خیابانى اش کارساز واقع نگردید و دیرى نگذشت که ترک دیوار سلطنتى اش گشادتر شد و دیدیم که چطور پا به فرار گذاشت. اما تا آن جاى که به وضعیت بحرانی جدید برگردد، وظائف نوین و تاریخى مھمى پیش روى کارگران کمونیست قرار گرفته که ذیلأ توجه شما را به نکاتى از آن جلب مى کنم.
ھمانطور که مشاھده مى کنیم، جامعهى ایران دوران گذار و پر تلاطمى را از سر مى گذراند. این روند کل لایه ھاى نظام سرمایهدارى را به تکاپو انداخته و ھر کدام به نوعى خود را آرایش مى دھند و در تلاش اند که قبل از وقوع یک اعتلاى انقلابى مھر خود را بر تحولات پیش رو بکوبند. بخش عمده دوندگى اینھا، ھراس از شکلگیرى قطب پاینى ھاى جامعه مبنى بر تصرف قدرت سیاسى مى باشد. در چنین شرایطى وظیفه فعالین کارگرى چیست؟ روشن است که ما نهتنھا دست روى دست نمى گذاریم بلکه مى کوشیم که وضعیت جارى را به نفع خود دگرگون سازیم. تا آن جاى که به اوضاع و احوال جارى برگردد، بھترین و عاجلترین تاکتیک چسپیدن به مطالبات فورى و ھم چنین ترسیم یک بستر شفاف جھت ارتقاى گرایش سوسیالیستى در میان کارگران مى باشد. البته باید توجه داشت که صرف تاکید تئوریک بر مطالبات فورى و یا اتخاذ بستر سوسیالیستى کارساز نیست. در واقع موفقیت این دو فاکتور به متانت فعالین کارگرى، فاصله گرفتن آنھا از حرکتھاى ناسنجیده و سازمانیابى جمعى بستگى دارد. براى نمونه، شکى نیست که تداعى شدن چالشھاى کارگرى به این یا آن جریان سیاسى و یا انجام حرکتھاى ماجراجویانه و نادقیق به روند ھمبستگى کارگرى لطمه جبران ناپذیرى مى زند. از این رو، جھت کانالیزه نمودن حرکتھاى کارگرى و از سوى دیگر جلوگیرى از فرقهگراى و … لازم است که به آراى جمعى و فونکسیون ھاى پایهاى طبقه کارگر مراجعه کرد.
از نقطه نظر من، مرجع اصلى و پایهاى طبقه کارگر، مجمع عمومى مى باشد. برگزارى مجمع عمومى حق پایهاى طبقه کارگر بشمار مى رود لذا جا دارد که این فونکسیون در تمام مراکز کارگرى و در پیوند با یکدیگر به حرکت درآیند. و مانند نان شب واجب است که یکى از تم ھاى اصلى مجمع عمومى این دوره، تبادل نظر حول اوضاع و احوال پیش رو و ھم چنین جایگاه طبقه کارگر باشد. زیرا ھر تحولى ولو کوچک بر کار و شرایط زندگى ما تاثیر گذاشته و مى گذارد. بنابراین در مجمع عمومى دور آتى، لازم است که کارگران تصمیم قاطع و روشنى در قبال وضع موجود بگیرند و نھایتأ چالشھاى ھم آھنگ و موثرى را حول دستیابى به یک زندگى شایسته را طراحى نمایند. در حال حاضر، بنده این شانس را ندارم که در مجمع عمومى کارگران حضور پیدا نمایم اما بمثابه کارگرى در خارج کشور، فکر مىکنم که موقع ایجاد کمیته ھاى اعتصاب در تمام مراکز کارگرى و ھمچنین پیوند و ھماھنگى میان آنھا رسیده است. در این رابطه لازم به توضیح مى دانم که نحوهى ایجاد این کمیته ھا باید تنھا به عھدهى مجامع عمومى کارگران شاغل و بیکار باشد. در غیر این صورت کمیته ھا و یا ظرفھاى دیگرى که بطور مخفى و تحت نام “کارگر” اعلام موجودیت نماید مشروعیت ندارد.
این شیوه از سازمانیابى با ترفند جریانات روشنفکرى و حیلهگرى کارفرماھا کاملأ متفاوت است. ما کارگران چیزى پنھان از نظام سرمایهدارى نداشته و نداریم. در واقع فلسفهى وجودى مجمع عمومى، ایجاد کمیتهھاى اعتصاب و … تاکید بر فعالیت آشکار مى باشد. این شیوه کار نهتنھا ترفند کارگرى نیست بلکه این اھمیت را دارد که از این طریق جنبهى پیگیرى به حقوق حقهمان بدھیم.
باتوجه به تشدید ناعدالتى ھا و از سوى دیگر اوضاع سیاسى پیش رو، بیم آن مىرود که مجمع عمومى کارگرى در سطح گستردهاى و بطور منظم و در ارتباط با ھم در کل مراکز کارگرى جامعه برگزار شوند. احتمال دیگر این است که نتایج مجمع عمومى کارگران به ایجاد کمیتهھاى اعتصاب منجر گردد. فرض بر این بگذاریم که کمیتهھاى مورد نظر کارگران را به اعتصابات عمومى دعوت کرده و کارگران پاسخ مثبت بدھند، آنگاه چه چیزى رخ خواھد داد؟ در چنین شرایطى، ممکن است دو اتفاق بیافتد.
. احتمال پشتیبانى وسیع و میلیونى تودهى از اعتصابات فرضى کارگران بسیار زیاد است.
. بعید نیست که اعتصابات کارگرى و حمایتھاى تودهى از آن، کار رژیم را براى ھمیشه تمام کند.
اگر روند رویدادھاى فردا، مطابق اینگونه فرضیات پیش برود و ج.اسلامى توسط کارگران و تودھاى معترض به زیر کشیده شود، آنگاه بعید نیست که در برابر خطر بلقوه دیگرى نیز قرار بگیریم. منظور از خطر دوم، به صحنه خزیدن لایهھاى بورژوازى است. در چنین روزگارى مھم این است که اعتصابات ما تنھا جنبهى اقتصادى بخود نگیرد. زیرا اگر سازماندھى کارگرى تنھا به مطالبات فورى و اقتصادى خلاصه گردد آنگاه ممکن است که جریانات دستراستى و یا جناح چپ بورژوازى سوار موج نارضایتى بشوند و مانند انقلاب ۵٧، ثمر حرکت این دفعه را نیز از آن خود سازند. بنابراین در تقابل با اینطور خطرى توجه به نکات زیر اھمیت فوقالعاده ویژهى دارد.
– نخست کنترل کارخانه ھا و ھم چنین عدم تخلیه آنھا
– دوم ایجاد شوراھاى کارگرى
– سوم انتخاب نمایندگان سراسرى و پا فشارى بر یک آلترناتیو تساوىطلبانه
– چھارم تنظیم بیانیه مشترک با جنبش تساوى طلبانه زنان، دانشجویان و …
روشن است که تمرکز و فعالیت در این چھارچوب، عملأ زمینه را مھیا مى سازد که نمایندگان سازش ناپذیر کارگران با دستھاى پر و بازترى بسوى تصرف قدرت سیاسى گام به جلو بردارند. ھمانطور که قبلأ نیز ذکر شد، تحقق اینگونه احتمالى دور از واقعیت نیست. زیرا نظام سرمایهدارى ایران با یک بحران لاینحل مواجه شده است. این بحران به قدرى وخیم و گسترده است که شکاف چشمگیرى را در درون حامیانش بوجود آورده و ما سیماى واقعى این مصاف را در تظاھراتھاى ١٠٠دان ھزار نفرى و خشونتھاى خیابانى بطور آشکار مى بینیم. بنابراین، از فرصت پیش آمده اما با فاصله گرفتن کامل از کل لایه ھاى رژیم و ھم چنین تمامى “سوسیالیست ھاى” دروغین و … باید بجنبیم و سریعأ جبھهى سوم خود را بسازیم. در شرایط کنونى جبھهى سوم براى ما اھمیت فوق العاده ویژه دارد. زیرا از طرفى باعث مى شود که بحران جارى بر نظام سرمایهدارى چند برابر افزایش بیابد و از سوى دیگر فضاى باز و مناسبى بوجود مى آید که کارگران گام استوارترى جلو بگذارند.
البته این تنھا کارگران کمونیست نیستند که بر ایجاد جبھهى سوم تاکید مى ورزند بلکه بعضى از احزاب و سازمان ھاى به اصطلاح “کارگرى” و “کمونیستى” نیز بر این موضوع اشاراتى کردهاند. اما فراخوان کارگران کمونیست با موضعى که این گروھا تعقیب مى کنند کاملأ متمایز است. تفاوت فى مابین بر سر چند فاکتور است. اولأ گروھاى مورد نظر مى کوشند که از طریق تزریق خط و مشى کاسبکارانه و به غایت غیر کارگرى و از بالاى سر مردم و کارگران پدیدهى جبھهى سوم شکل بگیرد. دوم، اینھا زیر پوشش جنبش “مردمى” و … بطور آشکار نیز از ارتجاع “سبز” حمایت مى کنند. بهباور من، فلسفه وجودى سوسیالیسم راستین و جبھهى سوم تساوى طلبان با موضعگیرى و عملکرد اینھا مغایرت دارد. نکتهى دیگر این حقیقت است که کارگران ھنوز این شانس را پیدا نکردهاند که در فضاى باز حزب سوسیالیستى و واقعى خود را بسازند. براى نمونه در طول شش ماه اخیر، خیلى از کارگران و زحمتکشان اقرار کردهاند که آنھا حزب واقعى در صحنهى کشمکشھا و سیاست ایران را ندارند. این کارگران بر این عقیدهاند که اگر یک حزب سازمانده و بهمعناى واقعى کلمه برابرى طلب در صحنهى کشمکشھاى اخیر حضور فعال مى داشت آنگاه این ھمه انسانھاى محروم به جبھهى ارتجاعى “سبزھا” نمى پیوستند. دقیقأ حق با کارگران است زیرا حرفھاى آنھا واقعیتھاى تلخ و انکارناپذیر مى باشد و ما اینطور حزبى را در سطح خیابانھا، محلات، کارخانه ھا، دانشگاھا و … نمى بینیم. از اینرو، این حق طبیعى ماست که در خلاء چنین حزبى و بطور مستقل و در پیوند با دیگر جنبش ھاى آزادیبخش جبھهى سوم را شکل دھیم.
گیر اصلى این جریانات در واقع این است که آنھا در خارج از اراده و محیط کشمکشھاى طبقاتى کارگران شکل گرفته و در عمل نیز منافع تعدادى کاسبکار را نمایندگى مى کنند و اساسأ به ھمین دلیل است که آنھا جایگاھى در صفوف کارگران ندارند. وگرنه سوال این است: جریانى که بیش از ٣٠ سال عمر دارد و مدعى سه دھه فعالیت شبانه روزى مى باشد، چرا اثرى از فعالیتھایش در سطح جامعه به چشم نمى خورد؟ اینھا تا قابل از ماجراى مضحکهى انتخابات دور اخیر، از “جمھورى سوسیالیستى” ھمین امروز و … دم مى زدند. اما در جریان رویدادھاى این دوره، “جمھورى سوسیالیستى شان” را فراموش کرده و رسمأ به جبھهى “سبزھا” پیوستند.
در حال حاضر، جنبش ارتجاعى “سبز” اینھا را چنان بلعیده که تشخیص واقعیتھا برایشان دشوار است. اینھا چنان مست شدهاند که حتى مسائل ابژکتیو این دوره را وارونه انعکاس داده و در خیلى موارد بگونهى وانمود مى کنند که گویا تظاھراتھاى وسیع اخیر به فراخوان آنھا صورت گرفته است. این بلند پروازى واھى در حالى صورت مى گیرد که تا قبل از مضحکهى انتخابات، آکسیون ھاى خارج کشوریشان از مرز ٢٠ الى ٣٠ نفر تجاوز نمى کرد. اما کسى که خود را “چپ” بحساب مى آورد، وضع موجود برایش باید فاجعه باشد زیرا بعد از ٣٠ سال جنایت ج.اسلامى و وجود آشکار این ھمه فقر و فلاکت اقتصادى و … مجددأ میلیونھا ایرانى را مى بینیم که مانند اوایل قیام ۵٧ پشت بامھا و در سطح خیابان ھا شعار”الله و اکبر” مى دھند. این سناریوى سیاه بیانگر درماندگى اینگونه چپ ھاى کاغذى و از سوى دیگر عدم حضور یک جریان قدرتمد سوسیالیستى را در سطح جامعه نشان مى دھد. اگر اینھا در سطح جامعه حضور داشتن و ھر سال ١٠٠ نفر را به سوسیالیسم آشناء مى کردن اکنون و در تقابل ارتجاع اسلامى شاھد راھپیماى صد ھزار نفرى کمونیستھا در خیابان ھاى تھران و … مى بودیم.
بهباور من، عدم وجود اینطور جریانى زایعه است. اما در عمق پراکندگى و یا توسط تعدادى نخبه و بخصوص در اوضاع نامطلوب کنونى ایجادش اشتباه محض است. زیرا شکل گیرى طبیعى اینطور ابزارى، اساسأ در گرو آگاھى، تبادل نظر، تفاھم وسیع، آرایش و سازمانیابى جنبش کارگرى مى باشد. بدون در نظر گرفتن این نکات حزب واقعى کارگران خیال است. از این رو، اولویت کنونى استقلال جنبش، ارتقاى سطح آگاھى آحاد طبقه کارگر، ایجاد تشکلھاى وسیع و پر قدرت طبقهى کارگر و … مى باشد. از نظر من، معنى عملى جبھهى سوم یعنى اینھا و در واقع با فتح اینگونه سنگرھا و مبارزهى گام به گام است که زمینهى ایجاد حزب کارگرى میسر مى گردد. در غیر این صورت پروژهى “حزب” سازى موثر نخواھد بود. بنابراین باید کوشید و زمینهى را فراھم کرد که کل کارگران در ایجاد چنین حزبى دخالت فعال داشته باشند. چنین حزبى، با احزاب متعلق به روشنفکران ١٨٠ درجه تفاوت دارد. زیرا اینگونه احزاب، جدا از مواضع سیاسى بهغایت نادرست از نظر ساختارى ھم به شیوه حرمى اداره مى شوند. مثلأ جایگاه اعضاى رھبرى شان دقیقأ ھم تراز با پدیده سلطنت و یا ولایت فقیه و … است. در واقع، یکى تا آخر عمر سکان رھبرى را در اختیار دارد و وقتى عمرش به پایان برسد، بلافاصله یکى از فامیلان و یا نزدیکان رھبر فوت کرده بعنوان رھبر امورات را به عھده مى گیرد.
۲۰۱۰-۰۱-۱۲