در حاشیه سخنرانی منصور اسانلو در تورنتو , ایران سرمایه داری دمکراتیک یک اتوپی است!

سخنرانی آقای منصور اسانلو در “همایش و مجمع عمومی شورای ملی ایران برای انتخابات آزاد” در تورنتو  کامل ترین مانیفست سیاسی سنت سیاسندیکالیستی (رفرمیستی) را به روشنی طرح کرده است.

آقای اسانلو در سخنرانی اش از طریق سکایپ در نشست شورای ملی ایران، همه نیروهای سیاسی، با هر ایدئولوژی، را به اتحاد و همبستگی برای “آینده ای دمکراتیک” برای ایران دعوت کرد. رسیدن به یک جامعه با اقتصاد سالم، آزادیهای دمکراتیک و حق تشکل و حذف سرکوب و خفقان و فساد و… جزو مسائل مورد مطالبه ایشان در این سخنرانی بود.

این یادداشت نگاهی مختصر به آرزوهای نهفته در متن سخنرانی اسانلو دارد. با این حال، قبل از پرداختن به مضمون سخنرانی و اهداف طرح شده در آن، با توجه به اتهاماتی که اخیرا از جانب برخی از فعالین کارگری، بسوی اسانلو پرتاب شده و او را به  خاطر دریافت کمک مالی از سرمایه داران به “خروج از جنبش کارگری” متهم کرده اند، توضیحات و مقدمه ای در این موود لازم است.

 آقای اسانلو، برخلاف  ادعاهای طرح شده توسط مخالفین او، از جنبش کارگری جدا نشده و به آن پشت نکرده است. او همانگونه که همیشه اعلام کرده است، یک فعال سیدیکالیست است که در چهارچوب داده های سیستم حاکم بر جهان امروز برای مطالبات دمکراتیک و یک زندگی بهتر برای هم طبقه ای هایش و مردم  مبارزه و تلاش میکند.

جنبش کارگری در جهان امروز، همه جا محل تلاقی دو گرایش اصلی این طبقه، یعنی گرایش رفرمیستی و گرایش کمونیستی است. متن سخنرانی اسانلو، پرچم آرزوهای یک رهبر سندیکالیست کارگری در مبارزه اش است. جامعه ای دمکراتیک، حذف بیکاری و اعتیاد و فقر و خفقان و حق تشکل و دستمزد چند برابر فعلی، مطالباتی اند که توجه هر کارگر حق طلبی را به خود جلب میکند.

هر کارگری میتواند صاف و ساده جوامع غربی را نگاه کند و نشان  مخالفین بدهد و به خود و دیگران بگوید که: آرزوی داشتن جامعه ای که در غرب با  حاکمیت بورژوای هست، چرا بد است؟ کجایش ایراد دارد؟ و شما چرا بهانه میگیرید! کسی که کمک های مالی داده شده به اسانلو را دستاویز حمله به او میکند و  و ترور شخصی او را جای یک نقد سیاسی میگذارد و با صدور چند حکم ایدئولوژیک و پرتاب خرواری اتهام شخصی و جنایی مثلا او را “نقد سیاسی” میکند، در بهترین حالت جواب قانع کننده ای برای هیچ کارگر و زحمتکشی در این جامعه ندارد. چنین  منتقدی نمی تواند پاسخ سوال بالا را بدهد، سردرگم به سروصورت خود و دیگران خنج میکشد.

پیام غیر سیاسی سه فعال کارگری؛ آقایان رضا شهابی، شاهرخ زمانی و محمد جراحی از زندان، به اسانلو برای پس فرستادن پول های “آلوده” و “برگشتن به صفوف طبقه کارگر”، فقط یک بی احترامی به اسانلو نیست، بلکه نشان آشکار از عدم بلوغ سوسیالیستی در میان این طیف هم هست. فعال کارگری – کمونیستی که وجود و حضور گرایش سندیکالیستی و رفرمیستی در درون جنبش کارگری را نمی بیند یا نمی شناسد، قادر به تنظیم یک رابطه رفیقانه کارگری هم با او نخواهد شد. نتیجتا در مقابل کوچکترین انتقاد، آنهم نه از سر سیاسی که از سر منبع کمک های مالی دریافتی و تقسیم آن به  آلوده و غیر آلوده و حلال و حرام، فورا به احکام ایدئولوژیک پناه می برد و تمام ارتباطاتش با او را قطع میکند. فعال کمونیستی که تجربه متحد کردن همکاران و همقطارانش را دارد، و برای رسیدن به هر تک مطالبه هر چند جزئی با آدم های متفاوت با باورهای متفاوت سر و کله میزند، نمیتواند به همین آسانی اتهام به سوی این و آن رفیق کارگر کنار دستش پرت کرده و به تفرقه دامن بزند.

کارگر کمونیستی که مدعی تفاوت در سیاست و افق است، ضمن احترام متقابل برای رفیق سندیکالیست و رفرمیست کنار دستش، باید پاسخ روشن سیاسی و استدلال منطقی نه فقط برای او که برای همانهایی داشته باشد که تحت تاثیر و اتوریته سنت سندیکالیستی اند. بدون این کار، اولین ضرر پرتاب اتهام و شخصیت شکنی، ایجاد تفرقه در صفوف کارگر در متن زندگی اجتماعی و مبارزه روزانه است. چنین سننی متاسفانه متاثر از سنت چپ حاشیه ای است که برای هر مسئله ای یک پاسخ ایدئولوژیک و یک اتهام و حکم فرقه ای در جیب دارد.

اسانلو و اسانلوها به آسانی بدست نیامده اند تا به همین آسانی هم به بیرون پرتاب شوند. سندیکالیست و رفرمیست بودن امثال او و هر رهبر کارگری دیگری، اتوماتیک جواز افشاگری و بی احترامی به آنها به خاطر اعتقادات و پرچم سیاسی و سنت مبارزاتی شان صادر نمیکند. در همین جوامع غربی، با اتوریته ترین رهبران کارگری شناخته شده مطالبات خیلی عجیب و غریب تری از امثال اسانلوها طرح نکرده اند، و از احترام عمیق جامعه هم بهرمند اند. اسانلوی سازش نکرده در سنگر شرکت واحد، زبان بریده و خونی شده و زندان رفته، داستان زندگی اش را برای هر انسان شرافتمندی در همین جوامع غربی تعریف کند، اشک او را جاری میکند. چنین شخصیتی، با هر عقیده و باوری که دارد، شایسته است به عنوان یک رهبر کارگری جز احترام تجربه نکند.

پیام غیر سیاسی سه فعال کارگر از زندان، به اسانلو برای پس فرستادن پول های “آلوده” و “برگشتن به صفوف طبقه کارگر”، و “درغیر اینصورت از ما نیست”، هیچ کارگر حق طلبی را به راه روشن تری هدایت نمی کند. این رفتار فرقه ای، طبقه کارگر را از کمونیسم و سوسالیسم و رادیکالیسم، می ترساند و دور میکند.  از زاویه پاسخ سیاسی اما به خط و مشی آقای اسانلو، لازم است بدور از این فضای تخریب و صدور احکام خودساخته ایدئولوژیک، پاسخی روشن و سیاسی داد.  این نوشته اساسا به این جنبه میپردازد.

 

مضمون سیاسی آرزوهای آقای اسانلو چیست؟

یک “ایران دمکراتیک” تحت رهبری یک بورژوازی دمکراتیک، که مضمون اصلی سخنرانی آقای اسانلو در آن همایش بود، مطلقا یک اتوپی سیاسی است.

نیاز بورژوازی ایران به کار ارزان، یک استبداد سیاسی علیه این طبقه را به یک ضرورت اقتصادی روز این طبقه تبدیل کرده است. نیاز حکومت شاه به سلطنت سکولار ناسیونالیستی و نیاز جمهوری اسلامی به سلطنت ناسیونالیست اسلامی، نه محصول نیات شیطانی حاکمین در دوره های تاریخی، که نتیجه یک نیاز دائم بورژوازی ایران برای تامین یک استبداد سیاسی علیه طبقه کارگر جهت تامین یک نیروی کار ارزان در هر شرایطی است.

محروم شدن بحش هایی از خود بورژوازی از تحزب سیاسی در طول تاریخ تا به امروز، محصول نیاز همین استبداد و به هدف دور کردن شانس تحزب از دسترس کارگر است. سندیکالیست های جهان زیر سلطه استبداد، میتوانند جوامع غربی را مثال بزنند که کم و بیش چنین ساختاری را در خود دارند. همه سندیکالیست های جهان استبداد، چنین آرزوهایی دارند.

چنین نگرشی متوجه نیست که دستاوردهای جوامع غربی اولا محصول تاریخی از مبارزات طولانی طبقه کارگر را پشت سر دارند که در شرایط آن روزها به بورژوازی تحمیل شده است. از این بگذریم که بعداز فروپاشی بلوک شرق، تعرض طبقه سرمایه دار و دولت های آن سال به سال آن دستاوردها را مورد تعرض قرار داده و امروز چپ ترین جناح بورژوازی متشکل در احزاب سوسیال دمکرات و سوسیالیست، در تعرض به آن دستاوردهای تاریخی دست جناح راست خود را از پشت بسته اند. با این حال، هنوز میشود گفت حق و حقوق کارگر در بخشی از این جوامع هنوز یک آرزوی دست نیافتی کارگر در جوامع استبدادی است.

علت تحمل این سطح از رفاه و حق و حقوق کارگر و آزادی فعالیت اتحادیه های کارگری از طرف بورژوازی غربی، علاوه بر آن مبارزات تاریخی طبقه کارگر، اساسا در “استطاعت مالی – اقتصادی” است که سرمایه داری غرب نهفته  است. در این کشورها سرمایه امپریالیستی به خارج از غرب و مناطق کار ارزان جهان صادر میشود و در سایه فوق سودی که نصیب آن میشود، درجه ای از حق و حقوق اتحادیه ای و رفاه اقتصادی را میتواند تحمل کند. بدون چنین درجه ای از رفاه، جامعه برای خود بورژوازی ناامن و غیرقابل کنترل میشود

در جوامع استبداد زده ای که طبق تقسیم کار سرمایه جهانی تاریخا حوزه تامین کار ارزان اند، تحمل چنین رفاه و حق و حقوقی برای بورژوازی ممکن نیست. اگر بورژوازی این کشورها به مزد کارگر در سطح دستمزد در اروپای غربی تمکین کند، سودی عایدش نخواهد شد، ورشکسته میشود. دستمزد ناچیز کارگر در چنین کشورهایی و حتی عدم پرداخت همان دستمزد ناچیز برای کار انجام شده در جایی مانند ایران، نه حاصل بیرحمی سرمایه دار که ناشی از عدم استطاعت اقتصادی آن است. به عبارت روشن تر، حکم و ضرورت سرکوب توسط نیازهای اقتصادی دیکته میشود. حکم و ضرورتی که “انساندوست ترین” تک سرمایه دار را در مقابل دوراهی مرگ سرمایه یا سرکوب خشن قرار میدهد.

در جوامعی با مشخصات سیاسی اقتصادی ایران، اگر فشار مبارزه کارگری تحمیل دستمزد در سطح جوامع غربی را بخواهد تامین کند، سرمایه دار را به جنگ مرگ و زندگی می کشاند، چون چنین درجه ای از امتیازات به کارگر منبع سود را خشک و سرمایه دار را ورشکست میکند. به همین خاطر، جنگ سرمایه دار علیه مطالبات بالای طبقه کارگر جنگی ضروری برای بقا به عنوان سرمایه دار است. در چنین کشورهایی کارگر، بعنوان یک طبقه، اگر بر مطالبات بالای رفاهی پافشاری کند ناچار است برای رسیدن به آن به جنگ سیاسی طبقه حاکمه و دولت آن برود و جامعه را به انقلاب علیه وضع موجود بکشاند.

 ممنوعیت حق تشکل مستقل و پاسخ آن به زور قانون و دادگاه و زندان و شکنجه و مذهب و ناسیونالیسم و استبداد آهنین،  نه بخاطر “عقب افتادگی” بورژوازی، و یا مثلا “ملی” یا “خارجی” و صنعتی یا غیرصنتعی بودن در این جوامع،  که به دلیل غیرممکن بودن تحمل آن از زاویه سود و زیان سرمایه دار است. در غیر اینصورت، حاکمان جوامع استبدادی مادرزاد مستبد متولد نمی شوند، و عشق مادرزادی هم به زندان و شکنجه و استبداد ندارند. یک مورد رضا شاه است که میخواست “دمکرات” باشد و رئیس جمهور! در این جوامع، استبداد شرط کسب سود و “حفظ نظام” است. به همین سادگی. طبقه سرمایه دار ایرانی و عراقی و پاکستانی و بنگلادشی و چینی و ویتنامی و … اگر به فرض محال بپذیرند که  با کارگر مانند جوامع غربی رفتار کنند و حق تشکل و تحزب شان را به رسمیت بشناسند و دستمزدشان را هم سطح آنها بپردازند، منبع سودشان را خشک کرده اند. در جوامعی که تامین کار ارزان جزو تقسیم کار بین المللی شان است، وجود چنین سرمایه دارایی یک غیرممکن ابژکتیو، اقتصادی و مادی است. این واقعیتی است که نزد فعالینی چون اسانلو عملا انکار میشود.

سرمایه دار به این دلیل سرمایه دار است که سود ببرد و پیش شرط سود او کارگر ارزان است و بس. و برای ارزان نگاه داشتن آن باید کارگر را بی حقوق و ساکت نگاه دارد. کارگری که حق تشکیل اتحادیه و شورا و تحزب را داشته و با آن بخواهد برای بالا بردن دستمزدش مبارزه کند، راهی جز سرنگونی سلطه سرمایه داری ندارد و از سر ناچاری هم باشد باید به این کار دست بزند. بورژوازی این را میداند و به همین دلیل تمام قدرت سیاسی اش را برای تامین بی حقوقی کارگر و جلوگیری از متشکل و متحزب شدن آن به خرج میدهد. این نظام خصلتا تحمل سندیکا مستقل و قانونی را هم ندارد. آقای اسانلو در این زمینه بشدت متوهم است.

سرکوب و خفقان و هزار و یک ترفند برای ایجاد تفرقه در صفوف آن به اسم کارگر شاغل و بیکار، کارگر زن و مرد، کارگر فارس و کورد و ترک و افغانستانی، شیعه و سنی و مسلمان و بهایی و مسیحی و …برای تامین شکست کارگر در عرصه اتحاد و تشکیلات سازی است. صرف بودجه های کلان برای ساخت مساجد و حوزه های علمیه و مراکز تولید خرافه های ملون و گسترش نیروی نظامی و ساخت زندان ها و دم و دستگاه قانونی و دادگاه و باد زدن در سنن عهد بوق ملی و مذهبی و نژادی و…نه ناشی از بیسوادی و بی فرهنگی سرمایه دار، که از سر نیاز آن به تامین و تضمین کارگر نا آگاه و متفرق و غیر متشکل و در نتیجه بی حق و حقوق و ارزان است.

به همین دلیل در جوامعی که کارگر باید ارزان باشد تا سرمایه دار سود ببرد، مذهب و خرافه و ناسیونالیسم و عرق وطن پرستی و مردسالاری و انواع خرافه  پر مشتری اند. درست برعکس، در جوامع غربی به همان درجه که رفاه موجود است، کلیسا و خدا و ناموس پرستی و وطن پرستی و خرافه های ملون  کم مشتری اند.

در ایران، بورژوازی یک مشکل دیگر هم دارد؛ خارج مرزهای اروپا، ایران تنها کشوری است که انقلابی از جنس غرب یعنی “مشروطه” را در سابقه تاریخی خود دارد. به جز مشروطه جنبش های متنوعی در خود پرورانده است. و بلاخره انقلاب سال ۵٧ و فرار شاه و برچیدن استبداد سلطنتی را به خود دیده است. تاثیرات سیاسی این اتفاقات تاریخی یک روانشناسی ویژه در انسان کارگر و زحمتکش را موجب شده است که به او میگوید سرنگونی ظالمان و مستبدین، دست یابی به عدالت و پیروزی، به نیروی  خودم و از پائین، ممکن است. اگر در بخش عمده دنیای امروز سرنگونی سیستم حاکم به ذهن کسی خطور نمی کند، هر تظاهرات و حرکت مهم شهری در ایران، سوالی برای همه طرح میکند که “انقلاب میشود؟”. بورژوازی ایران این حقیقت را بیش از هر کسی میداند. به همین دلیل، اگر استبداد در جایی مانند مثلا بنگلادش و پاکستان و عراق مستقیما یک نیاز اقتصادی را تامین می کند، برای بورژوازی ایران به جز نیاز اقتصادی به سرکوب برای تامین کارگر ارزان، یک نیاز مستقیم سیاسی هم هست برای جلوگیری از خطری که هر آن میتواند مانند  توفان این روزهای تهران، ناگهان رخ دهد  و همه را غافلگیر کند. هارتر بودن بورژوازی ایران و پیچیدگی در امر سرکوب، در مقایسه با خیلی از کشورهای مشابه، ناشی از همین ضرورت سیاسی برای مقابله با جامعه ای با مشخصات سیاسی تاریخی و فرهنگی روانشناسی ایران است.

نتیجه اینکه استبداد سلطنت ناسیونال مذهبی ولایت فقیهی و ناسیونال سکولار شاهنشاهی نه مشخصات مادرزادی این حاکمان که محصول نیاز بورژوازی به تامین سود در جامعه ای با مشخصات سیاسی اقتصادی ایران است. در مقابل چنین وضعی، انسان کارگر، در تحلیل نهایی، کار زیادی جز انقلاب علیه وضع موجود نمیتواند بکند. حق تشکل سندیکایی و اتحادیه ای حتی از نوع رفرمیستی، به خاطر خطرناک بودن شان برای سرمایه و سود ممنوع است و رهبر رفرمیست هم ناچار است مثل اسانلو سازش ناپذیر عمل کند و  برای هر ذره از حقوق کارگری بجنگد و مرتب زندان برود و شکنجه تحمل کند. نتیجتا علیرغم تمام سرسختی آقای اسانلو در باورهای سیاسی اش، ایران نه سرمایه دار دمکرات به خود خواهد دید و نه جامعه ای دمکراتیک. و انقلاب کارگری علیرغم تمام سختی هایش، متاسفانه یا خوشبختانه، تنها گزینه در مقابل طبقه کارگر است. تحقق کمترین درجه از رفاه و آزادی های سیاسی برای طبقه کارگر ایران، کمترین تغییرات دمکراتیک، نه به شیوه ای که آقای اسانلو تصور میکند، که فقط و فقط با تقابل جدی طبقه کارگر با طبقه حاکم و دولت اش، ممکن است.

اقتصاد سالم؟

هدف اقتصادی سیستم حاکم بر جهان تامین سود است. این قانون حاکم بر هر نقطه ای از جهان امروز است. در امریکای رهبر “جهان آزاد” تا کوره دهات در فقیرترین کشور جهان، قانون همین است. بیکاری و فحشا و اعتیاد و جرم و جنایت محصولات همین سیستم اند. در همین امریکای با “اقتصاد سالم”، در کنار تلنبار شدن تریلیون ها دلار در دست تعدادی اقلیت، میلیون ها نفر بیکار و به فقر کشیده شده، تن فروش و بی خانمان محکوم به یک زندگی غیر انسانی اند. در دوره بحران اقتصادی فعلی که بار آن بر زندگی کارگر و زحمتکش جامعه تحمیل میشود، “عادل ترین” سرمایه داران متشکل در احزاب چپ و سوسیال دمکرات بورژوایی هم مانند جناح راست خود، بالاترین تلاش شان تحمیل فشار بحران اقتصادی بر زندگی کارگر و مردم کم درآمد است. محصول چنین سیاست هایی پناه بردن مردم کارگر و تنگدست به احزاب فاشیست و دست راستی ترین های سیاست در همین انتخابات اروپایی اخیر بود. خلاصه این که در سیستم فعلی جها، ن در هیچ تک نقطه ای “اقتصاد سالم” ی که تامین یک زندگی مرفه برای انسان در برنامه داشته باشد، مطلقا دست یافتنی نیست. نه فقط این،  بلکه سازماندهی کودتاها و لشکرکشی ها و جنگ و سناریوهای ویرانگر جهانی در وهله اول نقشه حاکمان “سالم ترین” اقتصادهای جهان امروز است. غرب صاحب اقتصاد “سالم” طراح تمام سناریوهای ویرانگر در چهارگوشه جهان است و مستبدترین های جهان هم نزدیک ترین متحدین سیاسی همین صاحبان اقتصادهای “سالم” اند. آقای اسانلو در جستجوی اقتصاد سالم در مهد تمدن سرمایه داری غرب، راه به جایی نمی برد، چه رسد به سرمایه داری ایران.

تاکید کمونیست ها بر سازماندهی یک جنبش قدرتمند و سوسیالیست کارگری و انقلاب علیه وضع موجود،  نه از سر ایدئولوژی و باورهای سیاسی که از سر نیاز جامعه به رهایی از نکبت حاکم بر جهان امروز است. راه دیگری، حتی راه میانبری متاسفانه یا خوشبختانه وجود ندارد. طبعا بسیاری با تاکید بر سختی و دشواری های این راه و شکست های تاریخی انقلابات و همین انقلاب ۵٧ ، آن را سخت میدانند. با این حال، اگر این یکی سخت است، آن دیگری یک اتوپی و در دنیای واقعی یک غیرممکن مطلق است.