من لباس زنانه ام!

من لباس زنانه ام!
من در شبان غم بار زنان
همچون دشتی، اشک باران شده ام
و در شب های هراس آنان از مردن
با ضربان قلب شان لرزیده ام
من در روزهای عاشق شدن آنها
با آنها عاشق شده ام
و در روزهای شادی آنان
پا به پای آنان رقصیده ام
من لباس زنانه ام!
با زنان فراوانی زنده به گور شده ام
و با زنان فراوانی به آتش کشیده شده ام
با زنان فراوانی، در غم یک شایعه زمین گیر شده ام
و با زنان فراوانی در خانه و دشت و بیابان به قتل رسیده ام
من لباس زنانه ام!
من آخرین شاهد بوده ام
وقتی که چاقوی قاتلی در قلب زنی فرو رفته
و وقتی که زنی از بی پناهی
به شعله های آتش پناه برده
و وقتی که زنی زیر سنگ های توحّش و بربریت جان سپرده
من لباس زنانه ام!
من با آخرین تقلای زنان برای زیستن دست و پا زده ام
با آخرین نگاه آنان در چشمان قاتل خیره گشته ام
و با آخرین نفس آنها، نفس کشیده ام

 
من لباس زنانه ام!
من راز زنان را می دانم
و حرف دل آنان را می شنوم
و تو ای شیخ
در لباس های ریا و تزور!
اگر هزار باره خانه را بر زنان زندان
کوچه را بر زنان حرام
و خیابان را برای آنان تبدیل به قتل گاه کنی
اگر هزار باره هستی آنان را ویران کنی
روزی زنان
از گورها
از میان آتش و از زیر سنگ ها
شعله وار بر می خیزند
و بر هم می ریزند خیال باطلی را
که در آن زنان، نیمه ی مردان ند!
بر هم می ریزند نظم خانه و کوچه و خیابانی که
فقط برای ثروت و سود اندوزی توست
زنان بر هم می ریزند خیال آسوده ات را
که دنیا همیشه بر وفق مراد توست!
ناهید وفائی
۲۸٫۰۵٫۱۴