واکنشى انسانى در برابر حُکم قصاص

دریغا که سرنوشتِ جامعهً انسانی و انسان قرن بیست و یکم را هنوزهم احکام قصاص و فرهنگِ و خوی انتقام کشی و برادرکُشی و «شستن خون با خون» رقم می زند. دریغا که تمامی دانش تکنیکی و علمی و دستاوردهای تئوریک انسانی تاکنونی بشر، اسیرچنگال نظام جهانی پوسیده و گندیده ای شده که امکان عُروج دوبارهً اخلاق بربرمنشی و رفتار مدفون شدهً تاریخی را فراهم می کند. سرمایهً تشنهً همیشگی خون و جان انسان، دیری است به مرحله ای رسیده که اگر چاره ای عملی در برابرش نباشد کلٌ جامعهً بشری را به بربریٌت و قهقرا خواهد بُرد. سرمایه برای حفظ خود با شیطان هم؛ و نیز با همان خرافاتی که روزی خود در برابرش ایستاده بود عقدهمخوابگی بسته و خواهد بست.
اگر ظهورنامیمون وغیرمنتظرهً حکومت های استبدادی قرون وسطایی و ناهمخوان با مظاهرتمدٌن مدرن، وجه کُمیک و کابوسی تاریخ را نشان می دهد، ماندگاری و جان سختی آن ها وجه تراژیکِ آن را در واقعیٌتی ملموس و تلخ و سنگین به جامعهً انسانی تحمیل کرده و آن را به نابودی می کشاند. آن چه که این حکومت های نوظهور را از اسلافِ قرون پیشین خویش متمایز می سازد، تنها جنبهً کمدی زمان ظهور اینان و توان و امکان شان درنابودی دستاوردهای تاکنونی بشر و به عقب بردن جامعه می باشد. وگرنه ماهیٌتِ یکسان استبدادی- طبقاتی این حکومت ها عامل اصلی تراژدی های فاجعه بار انسانی در طول تاریخ جوامع طبقاتی بوده است. تناقض گل و گشادی جامهً مدرن با تن ناموزون و ناسور و فرتوت آنان است که کُمدی کابوس واری را کنار تراژدی واقعی می نشاند.
وجه اشتراکِ کلیٌهً حکومت های مذکور، پنهان نگه داشتن بیشتر و زیرکانه تر نقش مستقیم شان درحمایت و حفاظت از حاکمیٌتِ طبقهً مسلٌط اقتصادی، از طریق بزک کردن چهرهً خود زیر نقاب و آرایش توده پسند، و نیز جلبِ اعتماد توده ها و جذبِ آنان توسط احکام وابزار ایدئولوژیکی موًثرتر و بانفوذتر از قدرتِ اسلحه است؛ که ظاهرأ داوطلبانه هم صورت می گیرد. در کانون مرکزی قدرتِ غالبِ چنین حکومت هایی، دستگاه های ایدئولوژیکِ صدور احکام اخلاقی و قضایی ، و به اصطلاح مورالیزه کردن مورد نظر روابط اجتماعی دستِ بالا را دارند؛ که از روابط داخلی بسیار پیچیده و ظریفِ هیرارشی هم برخوردارند. فلسفهً ایدئولوژیک – سیاسی اینان اگرچه در نهایت همچون حکومت های متعارفِ خُلصٌ بورژوازی، حفظ کلیٌتِ بورژوازی است امٌا به جای آن که این حکومت ها را به ظاهر میانجی مابین طبقاتِ اصلی جامعه وانمود کند، آن ها را علنأ و رسمأ (حداقل تا مدتی) مُنجی و مُدافع «ملٌت»، «امت» یا «تیره» و از این قبیل معرفی می کند. هم عناصر اصلی و هم عناصر دستِ چندم این حکومت ها، بسته به موقعیٌت وجایگاه هیرارکی که دارند، اگر نتوانند به سرعت و یک شبه جای بورژواها را بگیرند، می توانند حداقل با تکیه بر پشتوانهً«مشروعیٌت»عمومی و فاکتورهای«قانونی» و شبهه قانونی که در اختیار دارند، شریکِ پُرزورخوان گستردهً بورژوازی شوند؛ وخود را یک پا بورژوا، گیرم بورژوای پُشتِ کوهی بدانند .
حکومتِ اسلامی ایران نمونه ای از این حکومت های استثنایی بوده که از پس یک انقلابِ عمیقأ توده ای به ظهور رسید و با تکیه بر پشتوانهً اجتماعی–تاریخی و نیز برتری مانورهای ایدئولوژیک اش در جلبِ اعتماد توده ها، قدرت را به چنگ آورد و در قالبِ یک حکومتِ نامتعارفِ بورژوایی ، بیشتر از آن که حکومتِ خود بورژوازی قادر باشد، به خدمتِ بورژوازی درآمد. در واقع بورژوازی ایران که هرگز از یک رمق سیاسی لازم برای حکومت کردن برخوردار نبوده ، تن به عقب نشینی های موقتی و ابتدایی در برابر این حکومتِ نوپا داد تا درپناه امن همین ها خود را بازسازی و تحکیم نماید.
توده ها برای رهایی از بندها به پا خاسته بودند، امٌا در چشم به هم زدنی اسیربندهای بیشتر و زمخت تر و ضخیم ترگردیدند. دستگاه مافیایی ایدئولوژیک -«قضایی» حکومت، یعنی بورژوا شده های پروار و سیری ناپذیر رانتخوار، کانون مرکزی و محور اصلی تصمیم گیری های کلان و اساسی و جهت دهی اخلاق و فرهنگِ عمومی مورد نظرحکومت بوده ومی باشند. به موازاتِ تحکیم پایه های قدرتِ حکومت، اخلاق والای همبستگی و انسان دوستی دوران انقلاب به سُرعت فروکش کرد وتحتِ تبلیغاتِ حکومتی به برادرکُشی و خواهر فروشی و خبرچینی ازهمکار و همسایه و غیره تبدیل شد. برای تداوم حکومت،طبعأ لازم بود از سیاست و ایدئولوژی شروع کرد. انتقام کشی و نسل کشی دگراندیشان ومخالفان سیاسی و مبارزان کارگری و هنری دردستور کار قرار گرفت وبه شدت عملی گردید. هدف اصلی، امٌا پنهانی ترویج و تبلیغ خو و کیش کینه ورزی و انتقام گیری و اخلاق قرون وسطایی«شستن خون با خون» و «چشم در برابر چشم»، برهم زدن همبستگی توده ای و طبقاتی؛ و رو در رو قرار دادن توده ها با هم، که خود قربانیان اصلی سیاست های اجتماعی ضد انسانی رژیم هستند، بوده ومی باشد. خلاصه کنم که خشونت و خونریزی و انتقام کشی و جا انداختن سنگسار و حلق آویز کردن انسان های قربانی تبعیض نظام در کوچه و خیابان ، و نیز افزایش هلهلهً ذوب شدگان این فرهنگ و بسیج بیشترسیاهی لشکر، سیاستِ همیشگی و فعٌال «فرهنگ سازی» رژیم بوده است.
با این همه وعلیرغم سرکوبِ طبقاتی- توده ای همه جانبه ، امٌا مقاومتِ طبقاتی- توده ای هم در ابعاد گوناگون گسترش یافته است. مقاومت در اعماق و«پایین» وجود دارد و اگرچه تا انکشاف به مرز مبارزاتی هنوز دَمی مانده امٌا آهسته و پیوسته پیش می رود؛ و خرده بورژواهای خوش نشین مدٌعی را که «مبارزهً طبقاتی» را در پستوی خانه ها جستجو می کنند، یا آن را اسم رمز عُزلت گزینی و انحلال طلبی خود قرار داده اند، دچار گیج سری کرده است.
توده های عاصی و معترض به وضعیٌتِ اقتصادی-معیشتی و سیاسی–اجتماعی درگیر درآن ، به مقاومت نیز دربرابر ایدئولوژی و فرهنگِ تبلیغی حکومت برآمده اند. توده ها به درستی درک و لمس کرده اند که آن چه بر آنان می گذرد چیزی جزعواقبِ سهمگین وجود چنین حکومتی نمی تواند باشد. آنان از به کارگیری ابتکاراتِ متنوع هنری و فرهنگی در کارخانه و محیط زیست و کودکستان گرفته تا واکنش به-ومقاومت دربرابر احکام قضایی، نارضایی خود بُروز می دهند و راه خود می روند. نفرتِ عمومی از سنگسار و روگردانی گستردهً توده ای از آن، زیرپای رژیم را داغ کرد؛ و حالا چندی است که موج بخشش«قاتل»ها توسط خانوادهً «مقتول»ها روند رو به رشد مقاومت دربرابر فرهنگِ حکومتی انتقام کِشی و همدیگرکُشی را به نمایش گذاشته است. مادری داغداربه بالای سکوی دار می رود و سوزش داغ دل را با یک سیلی بر صورتِ «قاتل» می نوازد تا بتواند طنابِ دار از گردن او برگیرد و او را از مرگ برهاند. او اگر به فرض هم نمی دانست، امٌا به حتم حسٌ و لمس می کرد که هم فرزند مقتول وهم قاتل فرزندش، هر دو خود از قربانیان بی شمار نظام بربریٌتِ عمیقأ تبعیض آمیزحاکم اند که راه چاره اش به هیچ وجه ریختن خون های بیشتر نیست. او با این سیلی نمادین ، در واقع سیلی واقعی را بر صورتِ بانیان اصلی فاجعه و تراژدی اجتماعی- انسانی فرود آورده و طنابِ دار را بر گردن نظام مسئول و قاتلان واقعی، که با واکنش مسئولانهً این مادران و خانوادها لرزه بر اندام شان افتاده، می اندازد. این نوع واکنش های انسانی و مقاومت های فرهنگی می بایستی تبلیغ و تشویق گردند. این رفتارها نیازچندانی به جایزه ندارند. جایزهً حقیقی در حقیقت همان تأثیر مثبت و توده ای و نافرمانی در برابر فرهنگِ «خونخواهی» حکومتی است.
مقاومت و مبارزهً طبقاتی– توده ای محدود به یک عرصه و حوزه نمی شود و تمامی ابعاد اقتصادی، سیاسی ، اجتماعی، فلسفی و فرهنگی و ایدئولوژی را شامل می شود. این مهٌم در شرایط و وضعیٌتِ حکومتِ استثنایی سرمایه و ایدئولوژیکی ای که استحکام پایه های حکومت اش را در بسیج توده ها می بیند دارای برجستگی خاصٌی می باشد. مبارزهً طبقاتی دراعماق و پایین؛ وعمودی و افقی، پیوسته در جریان است و هیچ سنخیٌتی با افکار مغشوش و شعارهای «رادیکال» خرده بورژواهای راه گُم کرده و نشسته بر بُرج عاج که تصٌورشان از کارگر جز یک روباتِ صنعتی بی مغز نیست، ندارد. مقاومت و مبارزهً طبقاتی حقیقی درمحیط کار و زیستِ توده ها با صلابت پیش می رود؛ وهیچ اعتنایی به آنان که آن را مزٌهً دهان بعد از گیلاس شراب شان، یا نشئه گی دود سیگارشان در کافه ای و یا لختی چاق کردن چپقی پُشتِ قهوه خانه ی مش کرم می انگارند، ندارد. این کوتوله خرده بورژواهای سرگردان که حداکثر «خدمت»شان تحریف تئوری انقلابی بزرگان و تکرار و انتزاع گفته های آنان و تقلیل شان به آیه های موعظه گری می باشد، شانه های کارگران را تنها برای بالا رفتن از نردبان جاه طلبی های خود می خواهند. به قول تروتسکی در اشاره به مدٌعیان در انقلابِ کبیر اکتبر: «..در این جا با ابتکار دیرین رادیکال ها رو به رو می شویم که همیشه از مبارزهً انقلابی دور می ایستند، امٌا درهمان حال خود را برای چیدن میوه های انقلاب آماده می سازند….».
در پی ساختن جامعهً والایی باشیم که درآن اساسأ نیازی به هیچ دستگاه «قضایی» نباشد.
سعیدآوا….اردیبهشت ۱۳۹۳