تحولات اخیر در نظام سرمایه داری و چشم انداز جنبش کارگری ٬ در حاشیه ایجاد دفتر دیپلماتیک دولت آمریکا در تهران

مازیار رازی

امروز، پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷ (مطابق با ۱۷ ژوئیه ۲۰۰۸) یک روزنامه بریتانیایی، به نام گاردین،  گزارش داده است که آمریکا ظرف یک ماه آینده قصد خود برای ایجاد دفتر دیپلماتیک در تهران را، برای اولین بار طی ۳۰ سال گذشته، اعلام خواهد کرد. روزنامه گاردین در صفحه نخست شماره امروز خود گزارش داد که واشنگتن اقدام به گشایش دفتر حفاظت منافع در تهران خواهد کرد که نیمی از مسیر حرکت به سوی گشایش سفارتخانه است.

جیمز روبین، سخنگوی وزارت خارجه آمریکا در دولت بیل کلینتون، روز دوشنبه ۱۴ ژوئیه ۲۰۰۸ در مقاله ای در ستون آزاد نیویورک تایمز نوشته بود: "یک مقام بلندپایه (آمریکایی) به من گفته است که کاندولیزا رایس، وزیر خارجه، سعی دارد برای ایجاد دفتر حفاظت منافع آمریکا در پایتخت ایران از جورج بوش مهر تایید بگیرد."  واشنگتن همچنین ۱۶ ژوئیه ۲۰۰۸ اعلام کرد رئیس جمهور آمریکا اجازه داده است ویلیام برنز معاون وزارت خارجه آمریکا که از نظر رتبه نفر سوم این وزارتخانه توصیف می شود در نشست ژنو شرکت کند؛ نشستی جهت گفتگو بر سر پیشنهاد دولت های غربی با دولت ایران برای تعلیق غنی سازی اورانیوم.

از سوی دیگر، محمود احمدی نژاد روز دوشنبه ۱۴ ژوئیه ۲۰۰۸ گفته بود که در صورتی که ایالات متحده برای گشایش دفتر حفاظت منافع در تهران درخواست دهد، ایران با نگاهی مثبت آن را بررسی خواهد کرد. وی که در مصاحبه با تلویزیون دولتی اظهار نظر می کرد همچنین گفت: "ممکن است در آینده ای نزدیک گفتگوهایی در بخش‌های گوناگون با آمریکا اتفاق بیافتد…."

لازم به یاد آوری است که آقای بوش چند سال پیش در سخنرانی معروف خود، ایران؛ عراق و کره شمالی را «محور اهریمنی» خوانده و اعلام کرد که دولتهای این کشورها با حمایت از تروریزم، صلح جهانی را تهدید می کنند.

با توجه به مواضع سابق و نوین دولت بوش، تمام مطبوعات غربی امروز در باره ی  "چرخشی در مواضع بوش نسبت به ایران" قلم زده اند.

آیا واقعا چرخشی در موضع دولت بوش صورت گرفته است؟

در ۱۷ بهمن ۱۳۸۴ زمانی که اکثر سازمان های اپوزیسیون از "حمله نظامی قریب الوقوع" آمریکا صحبت به میان آورده و اعتراضات "ضد جنگ" و "نه به جنگ" سرداده و تا همین اواخرتمرکز انرژی خود را به این موضوع نهاده بودند، نویسنده این مقاله درباره تهدیدهای آقای بوش و جنگ "قریب الوقوع" نظامی آمریکا چنین نوشت:

 

"بر خلاف گفتار بوش انگیزه اصلی برای تهاجمات نظامی به عراق (و احتمالا ایران) به ارمغان آوردن «دموکراسی» و آزادی نیست! دموکراسی تحمیلی بر عراق را مشاهده کردیم! یکی از انگیزه های مهم حمله نظامی آمریکا به خاک عراق (و حمله احتمالی به ایران) دسترسی به منابع نفتی این کشور ها است. شرکتهای نظیر ِاسو، تکزاکو، هالی برتون (که «دیک چینی» معاون رئیس جمهور آمریکا  حدود ۶۰۰ هزار دلار در سال از آن شرکت حقوق می گیرد)؛ و سایر شرکتهای نفتی از توفیق این تهاجم نظامی ذینفع بوده و درآمد نفتی خود را برای سال های سال افزایش خواهند داد. اما علت اصلی حمله نظامی، صرفاً «نفت» نیز نیست.  انگیزه اصلی را بایستی در بحران اقتصادی عمیق نظام امپریالیستی آمریکا جستجو کرد.

 

اقتصاد آمریکا از بهار سال ۲۰۰۰ (۱۸ ماه پیش از  واقعه۱۱ سپتامبر) ، پس از یک دهه رونق اقتصادی، دچار بحران عمیقی شد. نشانه این بحران اقتصادی در سقوط تدریجی بازار بورس «نسدک» (Nasdac )  که شامل سهام بسیاری از شرکتهای تولیدی به ویژه  کامپوتری بود، نمایان شد؛ همچنان «داو جونز اینداستریال» (Dow Jones Industrial ( زیر ضرب بحران اقتصادی رفت. بازار بورس نسدک تا سال ۲۰۰۱ در حدود ۳ تریلیون دلار از ارزش خود را از دست داد. امروز این رقم به ۴ تریلیون دلار رسیده است. بسیاری از سهام داران، سرمایه های کلان خود را از دست دادند. تولید صنایع بزرگ  سیر نزولی را آغاز کرده و بیکاری بی سابقه ای گریبان کارگران و کارکنان کارخانه ها و شرکت ها را گرفته است. میزان بیکاری، چند ماه پیش از سپتامبر ۲۰۰۱، از ۳ درصد به ۵ در صد افزایش یافت. تنها در مدت دو سال ریاست جمهوری بوش ۲ میلیون نفر بیکار شدند. این ارقام حداقل در دو دهه گذشته بی سابقه بوده اند.

 

دوره اخیر، پایان دوره «طلایی» سیاستهای «نئو لیبرال» جناح محافظه کار را نشان می دهد، که توسط ریگان آغاز شده و در دوره بوش پدر ادامه یافته و پس از فروپاشی شوروی تحکیم یافته بود. اما با آغاز دوره بحران اقتصادی، تمام نقشه های درازمدت دولت آمریکا به بن بست رسید.  در نتیجه، در دوره پیش از واقعه ۱۱ سپتامبر، نظریه پردازان هیئت حاکم آمریکا دست بکار شده تا سیاست های «نوینی» را برای حل این بحران عمیق اقتصادی ارائه دهند. اما سیاست های طرح شده، چندان نوین نیز نبودند. اینها سیاست هایی بودند که از دو دهه پیش و به ویژه پس از فروپاشی شوروی از سال ۱۹۹۰ در میان هیئت حاکم آمریکا در جریان بوده است. آنچه امروز «دکترین بوش» نام گرفته است؛ ریشه در این نظریات دارد.

 

جناح «محافظه کاران نوین» یا جناح «شاهین» که امروز کل مقام های اجرایی هیئت حاکم را در کابینه بوش در دست گرفته، از دهه پیش بر این باور بود که برای جلوگیری از بحران های اقتصادی نظیر ۱۹۳۰ در آمریکا، می بایستی که پس از دوره جنگ سرد و فروپاشی بلوک شرق، به شکل یک سویه (unilateral) به مسایل جهان برخورد کرد.  مهره ها ی اصلی این نظریه افرادی مانند پال والفوویچ (نظریه پرداز اصلی) – معاون دونالد رامسفیلد؛ ریچارد چینی- معاون رئیس جمهور؛ دونالد رامسفیلد- وزیر دفاع؛ ریچارد پرل- مشاور رئیس جمهور؛ کاندولیزا رایس – وزیر امور خارجه؛ هستند. این باند سیاسی در مقابل جناح «کبوتر» که مدافع برخوردی متعادل و چندین سویه (multilateral ) به مسایل جهانی بودند، قرار گر فت.

 

این نظریات توسط این باند از سال ۱۹۹۱ به شکل علن