بیاد رفیق دیرینه ام سعید مرادی

سعید مرادی در سال۱۳۱۴ در روسای مولان آباد در خانواده ای فقیر چشم به جهان گشود. از همان دوران کودکی مانند بقیه کودکان روستا با کار و زحمت و مشقات زندگی آشنا شد. و در سنین کودکی همراه پدرش برای تامین زنگی فقیرانه خانواده اش مشغول کار سخت و طاقت فرسا در مزرعه شد.
بدلیل نبود مدرسه در روستاهای آن دوران، سعید هم مانند بقیه مردم ده بیسواد بود. انسانی شوخ و بذله گو، انساندوست بود و همیشه رابطه گرم با مردم داشت و همه جا کنار مردم بود و به همبن خاطر جایگاه و احترام خاصی در میان مردم روستا و منطقه داشت. در هرجمعی که قرار میگرفت زود با آنها دوست میشد و بخاطر همان بذله گویی و شوخ طبعی اش باعث خنده و شادی جمع میشد و زود در دل آنها جا میگرفت.
با انقلاب ۵۷ و تشکیل جریانات سیاسی در ایران و کردستان سعید هم به به گرایش چپ روی آورد. بعدها با کومه له آشنا شد و بعد از مدتی رسما کار تشکیلاتی را با کومه له شروع کرد و به تبلیغ سیاست و اهداف کومه له پرداخت و در پخش نشریات و اطلاعیه های تشکیلات با شور وشوق شرکت میکرد. فعالیت مشترک با سعید که از ما بزرگتر بود خیلی جذاب بود و شور و اشتیاق خاصی به ما میبخشید.
در آن دوران شوراها در همه جا تشکیل میشد. در روستای مولان آباد هم شورائی تشکیل شد و سعید برای دوره طولانی و تا اشغال این روستا توسط نیروهای سرکوبگر جهوری اسلامی عضو شورای ده بود. یادم هست در جریان انتخابات برای نمایندگان شورا که در مسجد ده برگزار میشد، سعید همیشه با رای بالائی انتخاب میشد.
سعید با وجود اینکه سواد نداشت اما کمونیسم را با گوشت و پوست درک کرده بود و از تبعیض و نابرابری و سیستم سرمایه داری متنفر بود و برای تبیلیغ ایده و آرمانهای انسانیش با جان و دل میکوشید. سعید همیشه در کنار کارگران و مردم زحمتکش در مقابل زور گویی اربابان و ملاکین منطقه و یار و یاور مردم زحمتکش روستاهای منطقه بود.
سعید تنها از طرف جمهوری اسلامی تحت فشار نبود و حزب دمکرات هم که همیشه در ده مقر داشت، تحت فشارش می گذاشت و به بهانه های مختلف او را دستگیر میکرد که دست از فعالیت بردارد. اما سعید همچنان با شور و اشتیاق بکار خود ادامه میداد و به قلدری های حزب دمکرات وقعی نمی گذاشت.
در سال ۶۷ سعید همراه با تعدادی دیگر از مردم ده از طرف نیروهای امنیتی حکومت اسلامی دستگیر و روانه زندان شهر سقز شد. در زندان تحت شکنجه و اذیت و آزار شدید قرار گرفت. نیروهای سرکوبگر و سپاه پاسداران شهر سقز میخواستند به این شیوه سعید را وادار به همکاری با این دستگاه مخوف جنایت بکنند، که سعید قاطعانه در مقابل شکنجه گران ایستاد و حاضر به همکاری با آنها نشد. اطلاعات و سپاه پاسداران شهر سقز گفته بودند اگر میخواهی آزادت کنیم باید بروی یکی از افراد سرشناس کومه له در منطقه را ترور کنی.
جمهوری اسلامی بعد از چند روز شکنجه و اذیت و آزار افراد دستگیر شده، تعدادی از جمله سعید را برای ایجاد ترس و وحشت در بین مردم، به روستا آورد که سخنرانی کرده و از فعالیت خود اظهار ندامت کنند. اما سعید در مسجد و در حضور مردم با جسارت این نقشه را هم بر ملا کرد و گفت به من فشار میاورند تا با آنها همکاری کنم و از جمله یکی از افراد شناخته شده کومه له را ترور کنم. من اینجا اعلام میکنم که بهیچ عنوان حاضر به چنین کاری نیستم. علیرغم شکنجه و تحت فشار گذاشتن سعید از طرف نیروهای امنیتی و اطلاعاتی رژیم، سعید سر تسلیم فرود نیاورد. رژیم بالاجبار بعد از مدتی از زندان آزادش کرد.
یکی از هم بندان سعید تعریف میکرد که در زندان هم با روحیه بالا و با همان بذله گوئی و شوخ طبعی، فضای زندان را به محلی شاد و قابل تحمل تر برای زندانیان تبدیل کرده بود.
سعید متاسفانه روز ۱۱ اردیبهشت و بعد از چندین سال دست و پنجه نرم کردن با بیماری آلزایمر برای همیشه از بین ما رفت.

یاد و خاطره عزیزش گرامی باد.

رحیم یزدانپرست
دوم مه ۲۰۱۴