دو قطعه شعر به مناسبت اول ماه مه / سعید آوا

حرفِ آخر

قطع می گردد دستی
گر پردهً مالکیٌت ازهم دَرَد .
بُریده می گردد زبانی
گر نکبتِ مالکیٌت افشاء کند ،
و آونگ دار می گردد سری
گر در آن قدس مالکیٌت تقبیح شود .

لیک نه دستی قطع گردد
نه زبانی
نه سری
گر که بنیان مالکیٌت
، نظام زالو زیستی ،
از بیخ و بُن وارون شود.

سعید آوا / اردیبهشتِ ۱۳۷۰

 

 

تولٌد تاریخ

تاریخ را قلب اش
بختکِ خونخواری خلید،
همزمان امٌا
در رگ اش خونی جهید .

اسپارتاکوس برده
فریاد درد از حلقوم اش بردمید :
هیهات برادران هیهات
دست از برادرکشی برکشید
تیغ تیز خشم تان همسو کنید
تا بزم مستان خون تان
در کنار بند و زنجیرشان
سر تا به سر ویران کنید.

ژاندارکِ برزگر،
زاهد دختر روستایی
نافرمان به حُکم کلیسایی ،
تن اش را کلیسا به هیزم سوخت
چه همدستِ شورش سرباز و دهقان
علیه نظام زور و تجاوز بود.

کاوهً آهنگر
دست در دستِ کار و صنعتگر
درفش عصیان و خُروش برداشت
لرزه بر کاخ ضحاکیان خون نوش
انداخت.

کموناردهای وارثِ خون تاریخ
طرحی نو درانداخت اند
انسان را به میزان نیازش
آوا و مُژده ها دادند.

سوویت های نوپای کار و کوچه
شعلهً آغاز تاریخ نو برافراشتند
آذرخش زایش انسان رها
بر گوش تا گوش جهان افشاندند.

زان پس مشعل به دستان ما دادند
تا به رسم نظم شورایی
جهانی بی مرز و رُتبه برسازیم.

اینک ماییم و
جهانی که چرخ دنده هایش
با خون گرم ما می چرخد
لیک درد و رنج ما هر روز
افزون تراز دیروز می گردد .

اینک ماییم و
چَکُش بختک کُش بی همتا
در مُشتان چفتِ ماست.

اینک ماییم و
داس تیزعلف زن
در دستان پیکار ماست.

اینک ماییم و
تاریخ راستان ،
ما و سرنوشتِ انسان
بر مَدار مجموع دستان مان .

آه ،
ایکاش که خود نیز باور کنیم
ارج وهُرم پیوند دستان مان .

سعید آوا / اردیبهشت ۱۳۸۵ – می ۲۰۰۶