ضرب و شتمِ تنی چند از زندانیان سیاسی و هجوم گارد ضدِّ شورش به داخل برخی اتاقهای بند و انتقال تعدادی از زندانیان به سلولهای انفرادی، یا آنچه که در مطبوعات غیر رسمی “پنجشنبه سیاه” خوانده شد، که در تاریخ ۲۸/۱/۱۳۹۳ در بند ۳۵۰ زندان اوین به وقوع پیوست، یک اتّفاقِ تصادفی نبود. بلکه به مثابه یک رویداد تاریخی، نقطه عطف و نماد روندِ در حال شدنی است که میتوان آن را کمابیش آخته شدنِ شمشیر “مبارزه برای یک بدیل اجتماعی-سیاسی” در برابر نمایشهای “تلاش برای تغییر” اصلاحطلبان نامید.
تمام آنچه که پس از اعتراضات سال ۸۸ به مثابه هدفِ “تلاش برای تغییر” از بلندگوی تریبونهای اپوزیسیونِ به وحدت رسیده در زیر لوای جنبش سبز و حامیان آمریکایی-اروپایی آن معرفی و به نمایش گذاشته میشد در یک کلام چنین بود: ” دستیابی به جامعهی آزاد”، جامعهی آزاد با تعریفِ ویژگیها و مشخصههای این جریان از آزادی.
آزادی که نطفهی آن در حجله مجلّل پیوندشان با غرب بسته میشود و به قطع یقین مغایر است با هرگونه همبستگی با مردم ستمدیدهی جهان (که به نوعی نماد آن مردم فلسطیناند) و جنبشهای مبارزاتیِ آنان علیه گسترش نفوذ امپریالیسم آمریکا و اروپا در جهان. گرایش به سرسپردگی به قدرت در حال نفوذ و تحکیم امپریالیسم امریکا-اروپا گرایشی جهانی است که در بخشی از بورژوازی کشورهای توسعهنیافته (جهان سوم) از پس فروپاشی شوروی در جواب مستقیم به شهوت امریکایی کردن دنیا (جهانیسازی: globalization) بوجود آمد. این گرایش به سرسپردگی در جهان، ترجمان خود را در کنشِ سیاسی موسوم به “انقلابات مخملی” می یابد. گرچه رنگ و غلظت آن را با توجه به ویژگیهای جامعهی مورد نظر در برههی زمانیِ مشخص انتخاب می کنند، اما این تغییر رنگ و غلظت به هیچ وجه ماهیت واحد این گرایش را پنهان نمی کند. همانطور که از ۱۹۸۹ در لهستان تا اتفاقات اخیر در اکراین این گرایش از زرد و نارنجی تا مشکی را بر تن کرده و همچنین از گل رز تا سلاح شیمیایی را برگزیده است. اما در تمام این گوناگونی، یک ویژگی واحد حضور داشته و آن “پذیرفتن قدرت امپریالیسم امریکا-اروپا تحت عنوان نظم نوین جهانی و سر سپردگی کامل به آن” است. این گرایش از آنجا که جهانی است، تا زمانی که سیاق جهانی بر این منوال است خود را در اقصی نقاط دنیا و همچنین در هر جای مشخص، خود را در جریانات سیاسی مختلف تولید و بازتولید میکند. گاهی کسب قدرت سیاسی میکند، گاهی به حضیض میرود و گاهی تغییر رنگ میدهد و دوباره برمیخیزد. جریان “تلاش برای تغییر” در کشور ایران نیز از سبز تا بنفش رنگ میشود، از سکوت و آب معدنی و صندوق رأی تا شورش و شاید بعدها راهی دیگر را برمی گزیند. اما در همه حال دردانهی صلح جو و درستکار رسانههای آمریکایی-اروپایی است. زیرا که در همه حال شیفته غلتیدن در آغوش امریکا است.
حال آزادیای که نطفهاش در آن حجله بسته می شود، در خیابانهای شیکِ بالانشینانِ شهری قدم میزند و قرار است که بپرورد، بالغ شود و جامعه مدنی بیافریند (بهتر است بگوییم مصرفی). اما قطعاً به دور از بخش بزرگی از جامعه که کمترین طرفهای از آن جامعه مدنی-مصرفی نمیبندد. البته این بخش از جامعه ،همان بخشِ همیشه مظنونِ اعتراضاتِ پس از انتخابات است. چرا که در تلاش برای کسب آزادی با جان و دل به بالانشینان شهری نمیپیوندند و از سویی دیگر همان کسانی هستند که در ادبیات رُکترین و البته هارترینِ این تلاشگرانِ آزادی به نام پاپتی، دهاتی و جنوب شهریهایی معرّفی میشدند که با پیتی روغن، گونیای سیب زمینی و یا چندرغازی یارانه رأیشان را خائنانه فروخته بودند. ادبیات متفکران این جریان بهتر از رزمندگان خیابانی آنها نیست، اما هوشمندانهتر است: گروه، قشر و عوامی که موضوع عوامفریبیِ جناح رقیب قرار گرفته و بهتر است که موضوع عوامفریبیِ ما قرار گیرد. اما در تمام این الفاظ از بیشرمانهترینشان تا دانشگاهیترین، از دشمنانهترینشان تا دوستانهترین دو حقیقت وجود دارد. اولاً وجود نیرویی در جامعه که گویی تغییر بی خواست و کنش آن غیر ممکن و یا بسیار دشوار است و در ثانی هراسِ جریان مزبور از این نیرو که در عین تلاش برای جذب و استحاله آن سعی در مخدوش کردن و خط خطی کردن تصویر آن با اطلاق عناوین ذکر شده دارد و حتی پرهیز میکند از بردن نام حقیقی آن: طبقه کارگر، زحمتکشان و تولید کنندگان واقعی جامعه. این بار اما طبقه کارگر (و بخش پرولتری جنبشهای اجتماعی) ماهیتِ دوگانهی پشت این الفاظ را دریافت، هرچند نه به صورت متشکل، سازمانیافته و خودآگاه، بلکه به صورت غریزی و با تکیه بر تجربهی بلاواسطهی زندگیِ خویش در دوران زمامداری جریان موجود و حامیان اصلی آن. و با کشف این حقیقت کمترین فریب را خورد و به تقریب با تمامیت خود از ورود به این جریان خودداری کرد.
در نهایت این غلب مفهوم “آزادی” توسط جریان مزبور عریانترین شکل خود را در پذیرفتنِ بلا قیدوشرط و تبلیغ و ترویج آموزههای نئولیبرال و فرمانهای بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول نشان میدهد و این جایی است که دستشان رو میشود. آزادیای که در آن حجله، نطفه میبندد و در آن خیابانها قد میکشد، بیشک آزادی نیست. اینجاست که پرده پایین میافتد؛ تمام سویههای رهاییبخشی که به دروغ به خود نسبت دادند از بین میرود؛ تضادی که سعی در بیشینه کردن آن در ذهن مردم داشتند صورتبندی خود را از دست میدهد؛ رنگ و لعابهای دمکراتیک از بین میرود و تصویر پینوشه، ریگان و تاچر نقش میبندد. خون معدنچیان انگلیسی و انقلابیون شیلیایی در زیر پایشان جاری می شود. آری آزادی آنها نیز “آزادسازی قیمتهاست”، “آزادسازی تجارت است”، “آزادسازی واردات پورشهای مد روز دنیاست”، “آزادسازی بازار است.” در یک کلام آزادسازی سرمایه و به زنجیر کشیدنِ کار است. آزادیِ آنها “دیکتاتوری سرمایه” است (و این پرده از نمایش، با به قدرت رسیدن همزادِ بنفششان و ادامه و تشدید حمله به معیشت مردم، به نمایشی عینی تبدیل میشود تا کاملاً نشان دهد دعوا چیزی جز یک دعوای بینِ جناحی نیست.)
جریان مزبور با غلب مفهوم آزادی و غصب آن، در تلاشِ عینی خویش برای رسیدن به آن نیز کنشِ شایسته و برازندهی هدف خویش برگزید: “تلاش برای ایجاد انحصار در فضای کنشگری سیاسی” که متناظر به سه دهه با استفاده از قدرت رسانهای – قدرت مالی و قدرت سیاسی- امنیتی سعی در شکلدهی به آن داشتند و اینک با استحاله، مصادره و سانسورِ هرگونه کنش سیاسی-اجتماعی که در راستای منافع آنان نباشد به آن شکل مشخصتری میدهند. تلاش برای مصادره و قلبِ هویت کردن مبارزات صنفی-اجتماعی جنبشهای اجتماعی و به طور مشخص جنبش طبقه کارگر و در صورت ناکامی در این امر سانسور آنها.
انحصاری که در ابتدا با اعتراضات پس از انتخابات ۸۸ به بار مینشیند و با غصب کردن بخشی از پتانسیل جنبشهای اجتماعی و مصادره به مطلوب کردن آنها پیش میرود، با موجسواری بر بغض ترکیدهی سالهای سال اختناق به اوج خود میرسد و ادامه مییابد تا نهایتاً در دوران افول اعتراضات و پس از آن با کسب بخشی از قدرت سیاسی با حمله امنیتی-سیاسی به جریانات مترقی و نماینده واقعی جنبشهای اجتماعی به وقاحت برسد. البته دقیقاً در همین زمان که در اوج قدرت و وقاحت است پایههای آن به لرزه در میآید.
با توجه به افول “اعتراضات پس از انتخابات” بعد از دو سال و از دست رفتن سویههای خیابانی و شور و حرارت اعتراضات از یک سو و فشار خارجی بر جناح سرمایهداری رقیب و بروز نشانههای ضعف و تلاشی در آن از سویی دیگر، جریانِ ما میرفت تا تغییر رنگ دهد. با اینکه جمعی از مخلصترینهای انحصار سبز با انتشار بیانیهای با عنوان :” شرکت در انتخابات بای نحو کان حرام است” از داخل زندان، حضور در انتخابات را تحریم کردند، شیخ خاتمی تشخیص دیگری موافق با ماهیت و منطق جریان داد و تقریباً به تنهایی، اما همچون رهبری تیزبین در انتخابات شرکت کرد تا در آیندهای نه چندان دور رهبریِ او و تاکتیکِ او با مهر تأیید همان مخلصترینها تسری پیدا کند. منطق سبز بر بستر شرایط جهانی و فشار خارجی در بنفش روحانی عرض اندام کرده و بخشی از قدرت سیاسی را کسب می کند.
انحصار سبز که با لگام زدن به پتانسیل های اجتماعی و کانالیزه کردن آن به سمت گرایش مطلوب خود به پیش میتاخت، از دو سو به چالش کشیده شد. با کسب بخشی از قدرت سیاسی توسط روحانی و از دست دادن محمل معنی خود از یک سو و از سویی دیگر و البته مهم تر بدتر شدن شرایط اقتصادی-اجتماعی و در کنار آن رشد کنش مستقل جنبشهای اجتماعی.
رشد کنش سیاسی مستقل در راستای ایجاد یک بدیل اجتماعی-سیاسی واقعی و همچنین مشخصتر شدن و کانالیزه شدن خواستهای اجتماعی در راستای رشد و نمو این بدیل اجتماعی-سیاسی نه فقط مهمترین چالش برای انحصار سبز، در از دست دادن کامل موقعیت نمایشی خویش است، بلکه همچنین چالشی است برای نظم موجود در به لرزه در آوردن پایههای آن. پس با توجه به این امر خودِ این بدیل در حال رشد از دو جناح مورد حمله قرار می گیرد.
اول از جناح حاکمیت بنفش و آن هم از دو طریق. یکی به وسیله سرکوب مستقیم که در سخنان و اظهار نظرهای مطبوعاتی مسئولانی چون وزیر اطلاعات و مشاور ارشد رئیس جمهور، وجود دستور کار و برنامهای برای این سرکوب و هدف آن نیز به روشنی قابل تشخیص است و دیگری از طریق سعی در استحالهی کنشهای مستقل جنبشهای اجتماعی که این امر نیز در سخنان وزیر کار و تلاش او برای ایجاد تشکلها و سندیکاهای زرد در جنبش طبقه کارگر به وضوح قابل درک است.
دوم از جناح انحصار سبز به طرق مختلف، سانسور که خود به نوعی وجهی دیگری از سرکوب است، مصادره به مطلوب کنشهای مستقل اجتماعی که خود به نوعی وجهی دیگری از استحالهی آنان است.
گرچه که مقولههای “سانسور” و “مصادره” در کنار “سرکوب” و “استحاله” به عنوان دو رویه یک سکه، خود از ماهیت مشترک انحصار سبز و حاکمیت بنفش پرده برمیدارد، شرکت و مداخلهی مستقیم در ایجاد و هماهنگی برای سرکوب که توسط انحصار سبز صورت میگیرد، این ماهیت مشترک را در شکلِس ظاهر نیز به نمایش میگذارد.
پس آنچه در ۳۵۰ اوین به وقوع پیوست تصادف نبود، نمایش نمادگونهای بود از آنچه در حال رخ دادن است. آنچه در ۳۵۰ اتفاق می افتد به گفته ی خود مسئولین “ممانعت صرفاً افراد ۲ اتاق” یعنی اتاقهای ۱ و ۳ “، “مقاومت حدود ۳۰ نفر از زندانیان، تنها در یک نقطه از بند” یعنی در طبقهی پایین. اگر در تمام گزارشات مطرح شده در رسانههای حاکمیت و انحصار سبز تنها و تنها دو جمله منعکس کننده ی واقعیت باشد بیشک همین دو جمله است. این دو جمله به درستی خط بطلانی میکشد بر آنچه که رسانههای سبز طی این چند سال سعی در جعل آن داشتند: “زندانی سیاسی به عنوان یک کلِّ یکپارچه”. در هم شکستن این عنوان جعلی (همچون دیگر مجعولات جریان سبز) بیش از دو سال است که آغاز گردیده است. (می توان اولین نمود بارز آن را در زندان، اقدام امنیتی علیه زندانیان چپ در آذر ماه سال ۹۱ دانست که نهایتاً منجر به ترک اعتراض گونهی اتاق ۹ به صورت دستجمعی توسط آنان شد) اما در روندی که ذکر آن در نوشته رفت، این رویداد از جایگاه ویژهای برخوردار است و این جایگاه، قابلیتی به آن میدهد که میتوان همچون قلّهای بر فراز آن ایستاد تا با نگاهی روشنگرانه به گذشته و شناختِ منطقِ سیرِ حوادث، توشهای درخورِ آینده بست.
واقعیت آنچه در زندان اتفاق افتاد این است که مقاومت از ناحیهی اتاقهای منحصرین سبز صورت نگرفته است و البته طبیعی است. زیرا که قدرت گرفتن روحانی الزام مقاومت را برای آن ها از بین برده است. گرچه که حتی پیش از قدرت گرفتن وی نیز آقایان راهکار تسامح و مماشات را اتخاذ کرده بودند، چراکه در هماهنگی مزورانهای با هم قرار داشتند. این یعنی مقاومت دقیقاً در ناحیهای صورت گرفته است که در مرزبندی کامل و روشن با سبز قرار دارد. اما تمام تلاش انحصار سبز در رسانههای خویش در دوخط عمده پیش میرود. یکی قلب واقعیت و مصادره به مطلوب مقاومت صورت گرفته تا از طریق آن بتواند بار دیگر زندانی سیاسی به عنوان یک کل یکپارچه را آن هم در رنگ سبز به نمایش بگذارد و در حفظ انحصار خود بکوشد و دیگر آنکه با عرض اندام مجدد، سعی در سنگین کردن کفهی ترازوی دعوای بین جناحین سرمایه، به نفع هرچه خودیترها کند تا در پخش غنائم و کسب امتیاز در دولت روحانی سهم چشمگیرتری داشته باشد.
پس در یک پرده آنچه در ۳۵۰ به وقوع پیوست: مقاومت بدیل سیاسیـاجتماعی برای حفظ خود و راههای ارتباطیاش با دنیای خارج در مقابل حملهی سرکوبگرانهی حاکمیت در هماهنگی با انحصار بود.