سرکوب زندانیانِ سیاسیِ اتاق‌های ۱ و ۳، بر بستر حرکت جنبش سبز و دولت روحانی

می‌شود گفت که رسیدن به تحلیل صحیح و در پی‌اش «چه باید کرد؟» متناسب با آن، شاید مهم‌ترین گامی باشد که یک انقلابی می‌بایست در مسیر مبارزه‌اش بردارد. تحلیل باید آن‌گونه باشد که پیچیدگی وضعیّت را نشان داده، روابط درونی پدیده‌ها را عیان کرده، منطق پشت رخدادها را به سطح آورده و جهت‌ها و گرایش‌های کلّی آن را رسم کند. لذا بهترین رویکرد تحلیلی آن است که منش وضعیت را در روند متضاد آن نشان داده و پراتیک صحیح را نمودار سازد.

جنبش موسوم به سبز، به عنوان جنبش بورژوازیِ پروغرب ایران و به عنوان یک مرحله از حرکت این گرایش سیاسی، در مقطع سال ۸۸ شکل گرفت. لیکن در واقع این جنبش، وهله‌ای از حرکت تکوینِ تضادآمیز بورژوازی ایران و دولتش بر بستر مناسبات بین‌المللی و توازن قوای منطقه‌ای و جهانی نیروهای متخاصم است. این تکوین را نباید تکوین مبتنی بر تلوس و غایتی انگاشت که گویی قرار است به جای مشخصی رهنمون گردد، بل‌که حرکت بی‌وقفه و پر فرازونشیب و سیالِ بر آمده از چالش‌های درون طبقاتی و بین طبقاتی و سایر شکاف‌های ملّی و منطقه‌ای و بین‌المللی است.
این جنبش با قدرت‌گیری و هژمونیک شدنش، توانست که لایه‌هایی پرشمار از اقشار بورژوازی، طبقه متوسط و نیز جنبش‌های دانشجویی و زنان را با خود همراه کرده و یا توگویی که این جنبش‌ها سازماندهی شده بودند تا در مقطع ۸۸، آن‌چه بودند را به منصه‌ی ظهور برسانند.
شعار انتخابات آزاد و عاری از تقلب، که شعار لیبرالیسم ایرانی از ابتدای ظهورش بوده است، چه در زمان جبهه‌ی ملّی اوّل، پیرامون انتخابات مجلش ۱۳۲۸؛ چه در دوران جبهه‌ی ملّی دوم و انتخابات ۱۳۳۹ و چه در جبهه‌ی اصلاحات و انتخابات ۸۸-۱۳۸۴، به عنوان شعاری که لیبرالیسمِ در مسندِ اپوزیسیون، فرمالیسم خود را در آن می‌یابد و دون‌مایگی و استبدادگراییِ خود را با آن پنهان می‌دارد، توانست که در سال ۸۸، توده‌ای که افق و منافع طبقاتی‌شان را در آن متصوّر می‌دیدند، به خیابان کشانده و دست به تقابل با جناحِ در مسندِ پوزیسیونِ ج.ا.ا بزند. این نزاعِ شبه‌آنتاگونیستی (شبه‌آنتاگونیستی به این دلیل که در عین به اصطلاح آشتی‌ناپذیری، حلِّ این ستیز و پیروزی جنبش سبز، هیچ وضعیتِ مترقّی‌ای را نمی‌توانست موجب شود) به دلایل ساختار قدرت سیاسی در ایران، ساختار نیروهای نظامی‌اش، توازن قوای نه چندان مساعد بین‌المللی و نیز عدم همراهی بخش‌های مختلف اجتماعی و طبقات فرودست جامعه، به شکست سبز انجامید.
نوع مواجهه‌ی بخش در مسندِ قدرتِ ج.ا.ا با این جنبش و طریقه‌ی خاموش کردن آن، که استراتژی اصلی‌اش خلع سلاح ایدئولوژیک آن، به بن‎بست کشاندن سازمانیِ آن، دستگیریِ عناصر فعال و رهبریِ و سرکوب خیابانی بود، خیلِ زندانیان سیاسی را باعث شد که پس از دهه‌ی ۶۰، تعدادشان زیاد نبود. سرنوشت این زندانیان سبز، به شدّت با سرنوشت جنبش‌شان، و عملکرد و رفتارشان با عملکرد و رفتار و ظهور و بروز این جنبش در تشابه بوده است. این زندانیان هم‌چون جنبش سبزشان در سطح فرم و محتوا، پارادوکسیکال باقی مانده‌اند: خود را نماینده‌ی تمام زندانیان می‌دانند، همان‌طور که جنبش‌شان خود را نماینده تمام مردم ایران می‌داند؛ خود را داعیه‌دار آزادی و دموکراسی می‌دانند، همان‌طور که جنبش‌شان خود را می‌داند؛ تظاهر به گسست همه‌جانبه از وضع موجود می‌کنند، همان‌طور که جنبش‌شان، آن‌گاه که میلیتانت می‌شد و تظاهر به گسست رادیکال از وضع موجود می‌کرد. لیکن معرفت و شناخت این زندانیان و اصحاب تئورکشان به همان آستانه‌ها و کرانه‌هایی برخورد می‌کرد که جنبش‌شان به لحاظ هستی‌شناسیک، به آن‌ها برخورد می‌کرد: واقعیت سیاسی‌ـ‌اجتماعی شکاف خورده و غیر ارگانیک است؛ واقعیت سیاسی‌ـ‌اجتماعی، طبقاتی است؛ واقعیت سیاسی‌ـ‌اجتماعی به هیچ‌وجه قابل تقلیل به تضاد مردم‌ـ‌دولت، آزادی‌ـ‌استبداد و سنِت‌ـ‌تجدّدِ موردِ ادّعای آن‌ها نیست. پس نه زندانیِ سیاسیِ یک‌دستِ عامی وجود دارد که در فردای سبزِ ۸۸، زندانیِ سبز نماینده‌اش باشد و نه جنبش عام ضدِّ استبدادِ سبزِ مردم که خود جنبش خاص ماهیتاً بورژوایی‌ست و نه گسست همه‌جانبه‌ی عام از وضع موجود برای جنبش پروغرب بورژوایی که خود نمود معیّنی از منطقی جهانی‌تر در حوزه‌ی جغرافیایی‌ـ‌سیاسیِ دولت‌ـ‌ملت ایران است. همان‌طور که جنبش سبز ارتجاعی، خود را در تقابل با جنبش‌های مترقیِ اجتماعی می‌بیند و سعی در استحاله و بایکوت و سرکوب آن‌ها می‌کند، زندانی سبز نیز خود را در تقابل با زندانیان سیاسیِ دیگر می‌بیند؛ همان‌طور که جنبش سبز خود را در یک تعامل و بده‌بستان با سایر بخش‌های در قدرت ج.ا.ا می‌دید و می‌بیند، زندانیِ سبز نیز خود را در یک تعاملِ دوطرفه با دستگاه امنیتی و پلیس و زندانبان؛ همان‌طور که جنبش سبز نتیجه‌ی منطقی خود را در دفاع از رنگ بنفشِ روحانی و گفتمان آن و در واقع بنفش شدن و به عنوان محصولِ منطقش در شرایط فعلی، می‌بیند، زندانی سبز نیز زندانی بودنش را بی‌مورد دانسته و به اصطلاح مقاومتش را زاید می‌بیند.
این تناقضات جنبش سبز و حرکت این جنبش، در فردای انتخاب روحانی، با توجه به تغییر زمینه‌ی سیاسی و توازن قوای سیاسی و با توجه به دفاع همه‌جانبه‌ از این دولت و عملکردش در همه‌ی سطوح، وارد مرحله‌ی جدیدی شد. همان‌طور که دولت روحانی در سطح اقتصادی و سیاسی، به نئولیبرالیسمِ هر چه بیشتر و هجمه به معیشت فرودستانِ جامعه و ارزان‌سازیِ هر چه بیشتر نیروی کار و پرولتریزه کردن جامعه و سرکوب اعتراضات کارگری و فعالین مترقی‌اش اقدام نموده است، ایدئولوگ های جنبش سبز نیز به تطهیر سیاسی و تئوریک دولت و ایجاد زمینه برای سرکوب مخالفان می پردازند. دولت روحانی پیش‌برد نئولیبرالیسم و شکستن کانون‌های اعتراضی و کور کردن افق بدیل مترقی را هدف قرار داده و جنبش سبز نیز دفاع از دولت روحانی و در عین حال، نگه‌داشتِ خود در سطحِ ترازِ اپوزیسیونی و دمکراسی‌خواه و حمله به بدیل مترقی و گفتمان‌های اعتراضی طبقاتی.
لذا دقیقاً و دقیقاً در همین بستر است که می‌توان حمله‌ به زندانیان اتاق‌های ۱ و ۳ را فهمید. حمله‌ی روز پنج‌شنبه نه حمله به بند ۳۵۰ به طور عام، بل‌که حمله‌ی خاص به اتاق ۱ و ۳ بود. این سرکوبِ بخشی از زندانیان سیاسی به صورت نمادین جایگاه ویژه‌ای دارد و در قیاس با سرکوب دهه ۶۰، می‌توان گفت: اگر آن سرکوب در طلیعه‌ی نئولیبرالیسم در ایران رخ داد، این سرکوب در میانه‌ی بحران اقتصادی‌ـ‌سیاسی آن در ایران و جهان رخ می‌دهد؛اگر آن سرکوب نشانه‌ی پایان یک جنبش مترقّی و بدیل بود، این سرکوب، یکی از نشانه‌های آغاز جنبش مترقّی و بدیلی‌ست که در حالِ انکشاف است و به صورت ناسازه‌نمایی یخشی از سرکوب‌کنندگان دهه ۶۰، خود بخشی از زندانیان بند ۳۵۰ بودند که حال سرکوب ناشی از گزارشات خود را مشاهده می کردند؛ و این چنین است که راست همیشه و همه جا دشمن بدیل و جنبش واقعیِ بدیلی‌ست که برای ما نامِ جنبش کمونیستی را دارد.