دروغ می گویند!

اقبال مسیح در سال ١٩٨٣ در لاهور پاکستان بدنیا آمد؛ در چهار سالگی از جانب خانواده اش و در عوض دریافت ١۶ دلار به صاحب سهام یک کارخانه قالیبافی فروخته شد و پا به میدان بردگی میلیون ها کودک کارخانه و کارگاه گذاشت. ٧ روز هفته، ١۴ ساعت کار در روز و تنها نیم ساعت استراحت، با غل و زنجیر بر پاهای آنها جهت ممانعت از فرار. درست در همان ابتدای کودکی، مفاهیم بیکاری و بیگاری، دستمزد و ساعت کار و اضافه کاری، اعتراض و اعتصاب را با گوشت و پوست خود تجربه کرد و با بچه های کارخانه عجین شد. مانند برده ای که هر روز با برده دار روبرو است و هر روز باید زندگیش را از طریق کار برای برده دار از نو شروع کند، اقبال دریافت که مبارزه کردن اختیاری نیست و مجبور است در کشمکش با سیستم سرمایه هر روز این کار را بکند. در سال ۱۹۹۳ به کمک نیروهائی که علیه کار اجباری کودکان مبارزه می کردند از دست صاحب کار گریخت. و به مبارزه با بهره کشی از کودکان پرداخت؛ بطوریکه موجی از اعتراض قوی علیه استثمار کودکان در جهان ایجاد کرد. ارعاب و تهدید به مرگ از جانب صاحبان سرمایه که منافعشان در ادامه بهره کشی از کودکان بود، شروع شد و سرانجام در ١۶ آوریل ١٩٩۵ در لاهور با اصابت گلوله به قتل رسید تا عبرتی برای سایرین شود.

می گویند که عصر بردگی افسانه بود؛ دروغ می گویند! دنیای امروز همراه با پیشرفت های عظیمی که در عرصه های انفورماتیک، ژنتیک و فیزیک به خود دیده، همزمان شرم آورترین نوع برده داری را نیز عرضه کرده است. بردگی مزدی و استثمار کودکان نتیجه بلامنازع نظام حاکم بر جهان امروز ما است. ثروت نجومی که خدایان سرمایه از شمال تا جنوب و از مشرق تا مغرب این کره خاکی از کار ارزان و مفت “اقبال مسیح” ها به جیب می زنند غیر قابل تصور است. در استناد به آمار و ارقام خودشان، از هر شش کودک بین سنین ۵ تا ١۴ ساله در جهان، یکی به کار مزدی مشغول است.

میگویند که این دست تراژدی ها تنها در کشورهای “توسعه نیافته” به نسبت غرب رخ می دهند. باز دروغ می گویند! تا نفس حاکمیت نظام سرمایه داری در جوامعی مثل ایران، هند، برزیل و آرژانتین یعنی بخش اعظم جهان را منکر شوند. به مزارع پنبه در آمریکا – این مهد “توسعه” – نگاه کنید. کشت و برداشت آن توسط کار کودکان مکزیکی – آمریکایی مقیم نیویورک صورت مى گیرد. در بریتانیا از هر پنج سانحه در حین کار، یکی کودک کارگر بوده؛ فقط در ایتالیا، نیم میلیون کودک در کشاورزى، چرمسازى و نساجى به بیگارى مشغولند. تاریخ مبارزه طبقاتی در کشورهای “توسعه یافته” آنقدر نمونه دارد که متاسفانه آدم از فرط وفور در مضیقه می افتد. بورژوازی اروپا شرایط سر کار آمدن هیتلر در آلمان، موسیلینی در ایتالیا، فرانکو در اسپانیا، سالازار در پرتقال و جونتای سرهنگان در یونان را دقیقا برای آن تدارک دید که با استفاده از اجبار سیاسی صریح، صفوف خود را یکپارچه کرده و به جان طبقه کارگر معترض علیه سرمایه داری بیاندازد. در تاریخ معاصر، توحش بورژوازی بریتانیا تحت حکومت تاچر نسبت به ٢۴٠ هزار کارگر معدن اعتصابی بریتانیا و خانواده های آنان را کمتر آدم غیر مغرضی می تواند فراموش کند. بوش و اوباما را سر کار آوردند تا از همین اجبار سیاسی برای تبدیل اضافه تولید به ارزش اضافی و سرمایه و تامین شرایط بازتولید نظام سرمایه داری جهانی استفاده کنند و پوست از سر مخالفین بکنند. نظام سرمایه داریی که بدون استفاده از اجبار سیاسی، آشکار یا پنهان، به بیرون کشیدن کار اضافی به شکل ارزش اضافی مشغول باشد، یک تخیل مهمل و یک اتوپیای ادعایی بورژوازی دموکرات است. ابتدا نظام سرمایه داری را چنان نظامی تعریف می کنند که در آن کار اضافی از طریق قوانین اقتصادی، و نه اجبار سیاسی، به شکل ارزش اضافی از آن سرمایه میشود و بدنبال آن، زمینه چینی وجود و سلطه مناسبات اقتصادی سرمایه داری بر جوامعی مانند ایران و هند و تقریبا تمام کشورهای آسیا و آمریکای لاتین و آفریقا انکار می گردد. با تعاریف غلط نمیشود حقایق را تغییر داد. سرمایه داری در خون و توحش بدنیا می آید و تمام قوانین قضایی و سیاسی و دستگاه های کنترل و سرکوب و اجبار سیاسی آن در جامعه دقیقا در خدمت حفظ و بازتولید آن مناسباتی است که کار اضافی را به شکل ارزش اضافی در خدمت صاحبان سرمایه جهت بازتولید و انکشاف سرمایه قرار دهد. اگر اینکار بدون نیاز به سرکوب و اجبار سیاسی صورت گرفت چه بهتر، وگرنه تمام دستگاه تحمیق و سرکوب سیاسی بورژوازی به کار گرفته خواهد شد تا روند تبدیل کار اضافی به ارزش اضافه و بازتولید سرمایه لطمه نخورد. برای کارگران در کشوری مانند ایران این یک حقیقت شرایط کار و زندگی روزمره آنان است؛ کدام کارگری است که در موقع اعتراض به شرایط وحشیانه بهره کشی سرمایه و سرمایه دار از خود، فشار و اجبار سیاسی پلیس و پاسدار، قوانین حفظ و تقدس مالکیت خصوصی، روزنامه ها، نمایندگان “محترم” مجلس و غیره را تجربه و مشاهده نکرده باشد.

میگویند پایان دادن به این وضعیت در گرو ریشه کن کردن نهایی مسله فقر است. این هم ادعایی پوچ است. تا سیستم سرمایه داری حکم می راند مسله فقر پا بر جاست و “بردگی کودکان” به جای خود باقی است. معضل کار مزدی و استثمار کودکان را لاس زدن در کریدورهای دموکراسی بورژوایی و حقوق بشری با دولت های حاکمه نمیتواند جوابگو باشد. کلید حل این “معما” را نباید بدست معماران آن داد. این معضل در تار و پود شرایط طبقه کارگر و کمونیست ها تنیده شده و ملزم به پاسخ است.

جهان امروز تا آن اندازه از ثروت اشباع است که لزومی به کار کودکان نداشته باشد. آنقدر نیروهای مولده توسعه یافته اند که به استثمار و کار کودکان خاتمه داد. مشکل، نظام سرمایه داری و قانون سود حاکم بر آن است که انسان را برده مزدی می سازد. مشکل از سیستمی است که در آن زمان تولید همه چیز است و انسان هیچ چیز جز لاشه انسان؛ کیفیت دیگر اهمیت ندارد؛ کمیت همه چیز را تعیین می کند: ساعت به ساعت، روز به روز… باید این سیستم وارونه را بر قاعده اش نشاند.