به یاد رفقای که هرگزاز آنان یادی نشد

هیوا امجدى
 
در جریان یورش رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی به تشکیلات سازمانهای چپ وانقلابی و آزادیخواهان ایران ،جمع وسیعی از اعضا و هواداران این تشکلها دستگیر و زندانی و زیر وحشیانه ترین شکنجه ها قرار گرفتند و سپس در جریان محاکمات فرمایشی چند دقیقه ای ، هزاران نفر از این عزیزان به دست این جنایتکاران وحشیانه اعدام شدند یا به  زندان محکوم شدند . متاسفانه تشکیلات کۆمه له هم در برابر این حملات وضربات  در امان نماند. در آبان ۱۳۶۱ در جریان حمله جنایتکاران جمهوری اسلامی به تشکیلات مخفی کومه له در شهرهای سنندج ،سقز وتهران ،صدها نفر از کادرها ،اعضا وهواداران کومه له از تشکیلات کارگری ،دانش اموزی و هسته محلات دستگیر و روانه زندان شدند.

درسنندج از بدو دستگیری این رفقا دستگاه اطلاعاتی رژیم و شکنجه گران روانیش با همکاری فعالانه و موثر بند توابین دادگاه انقلاب (جیم) به سرکردگی زاهد شیخ عباسی، علی بشارتی ، اسد فتح الله پور،محمود فتحی و ….. به همراه دادیار وقت دادگاه انقلاب ( بهمنی ) برای درهم شکستن دستگیرشدگان بکار افتادند. متاسفانه دستگاه تواب سازی رژیم موفق شد که تعدادی از این افراد را به تسلیم وا دارد.
لازم به ذکر است که تعدادی از این رفقا زیر شکنجه مقاومتی محدود و شکننده داشتند و اطلاعاتی را از رژیم دریغ کردند و تا انجا که اختیاری برایشان باقی مانده بود ،توانستند راه سازش با رژیم را نپیمایند و به همین دلیل علیرغم سازش و توبه اجباری جنایتکاران اسلامی به آنها اعتماد نکرد و آنها را به جوخه اعدام سپرد .
اسامی چند تن از این رفقا که اعدام شدندعبارتند از: نعمت نودینیان ، فرزاد  زارعی ،مسعود مدرسی ، حسین نیازی ،محمد چوری، فرهاد کلاه قوچی، ناد‌ر بزرگی، وریا چوری ، امجد قطبی ،رضا مقبلی ، محمد پیرخضرانیان، پرویز وزیری ، نادر یوسفی، علا باباحاجیان و………….
جریان توبه و توابین در زندانهای جمهوری اسلامی امری پیچیده است . حتی تعیین مرز  توبه و تواب مشکل است .افرادی بودند که مقدار کمی  اطلاعات دادند و همینجا توقف کردند . اما کسانی بودند که کمی بیشتر و یواش ، یواش آدامه دادند ، و عده ای از آن مرزها فراتر رفتند بدون آنکه از عاقبت کارشان خبر داشته باشند و به آن اندیشیده باشند .این هم ممکن است که محاسباتشان اشتباه از آب در آمده باشد ، در هر صورت عده ای پس از مدتی خودشان را در صف مقابل یافتند و در این کار متاسفانه جلو رفتند. من فکر میکنم درست این است که ما  جنایتکاران اسلامی و آن دستگاه و سیستیم جهنمی را لعن و نفرین کنیم که این انسانها را تغییر داد و آنها را وارونه کرد و از آنها آدمهای دیگری ساخت که بازشناختن شان مشکل و یا غیر ممکن باشد . بنابراین پیشنهاد می کنم که وابستگی و مقام  و موقعیت افراد را پیش از مچاله شدن شان و پیش ازآنکه آنها را در این کارخانه دگرگون سازی لعنتی بیندازند ، مبنا قرار دهیم و نه پس از آن. متاسفانه در سالهای  اولیه دهه ۱۳۶۰ خلاف این امر ثابت شد . ما با این کارمان سازندگان و برنامه ریزان وگردانندگان این کارخانه دگرگون سازی را از زیر ضرب خارج کردیم و در عوض قربانیان این کارخانه لعنتی را از زیر ضرب گرفتیم و ندانسته و نخواسته در پروژه مسخ و بدنام کردن وبی اعتنبارکردن رفقای سابق خودمان شریک شدیم .      
متاسفانه علیرغم اعدام جنایتکارانه این رفقا هنوز هم بعد از گذشت ۲۵ سال از این واقعه ، عده ای کماکان این رفقا را افرادی  تسلیم شده و تواب مینامند.در اینجا لازم است به چند نکته اشاره کوتاهی داشته باشم ….
 
 ۱ ـ امر مبارزه اساسا"طبقاتی است و نه فردی.
 ۲ ـ جنبش چپ و کمونیستی همواره اصل را بر مقاومت و قاطعیت و عدم سازش با دشمن تا پای جان قرار داده است و همیشه با مقاومت های حماسی این را هم در عمل نشان داده است .
 ۳ ـ مقاومت فرد در برابر شکنجه بلاخره محدود است و بنا بر این ،انتظار مقاومت مطلق امری است غیر علمی و غیر عقلانی . به قول معروف همیشه در تقابل پوست و گوشت و خون با آهن ، برد با آهن است . 
۴ ـ  این افراد در تمام عمر خویش ، تا آنجا که اختیار کار خود را داشتند آگاهانه راه مبارزه ای سخت و دشوار را در پیش گرفتند و از خود فداکاری و کیفیت های بالا یی نشان دادند ودر سطح  جنبش چپ وهمچنین در جنبش انقلابی کردستان مسؤولیتهای پر خطری را به عهده گرفتند . اما وقتی در شکنجه گاه های رژیم جنایتکار اسلامی چه به خاطر اطلاعات ویژه تشکیلاتی شان و چه به منظور خرد کردن شخصیت واراده آنها و همچنین بی اعتبار کردن مخالفین و ایجاد یاس و نومیدی در دیگر مبارزان  در معرض فشارهای سخت جسمی و روحی و روانی سخت قرار گرفتند و به ماشین جهنمی تواب سازی سپرده شدند به دلایلی که کیفیت آنرا هیچکسی نمی تواند به درستی تعیین کند به ضعف و تسلیم افتادند . دشمن شخصیت آنها را با شکنجه های وحشیانه خرد کرد و آنان را به موم دست خویش تبدیل کرد ، و آنچه را که خود می خواست بگوید ،از زبان آنها درآورد .
۵ ـ ملامت و خشم و محکومیت در درجه اول باید متوجه حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی باشد و در درجه بعد قربانی. ولی متاسفانه روال کار اینگونه بوده که جانیان اسلامی را ما بکلی فراموش و قربانی را یکسره محکوم میکنم . خوشبختانه تجربه سالهای اخیر در این مورد درسهای زیادی به همگان آموخته و مطلق نگری را عقب زده است .
۶ ـ چه معنا میدهد که ضعف یک مسؤول یا کادر تشکیلاتی در برابر شکنجه موجب یأس وشکستن دیگران شود ؟ آیا چنین حالتی نشانه ضعف شدید در کل جنبش نیست ؟چه کسی معتقد است که ورودش به صف مبارزه به خاطر آن مسؤول یا کادر بوده ؟  بنابر این ضعف و تسلیم یک مسؤول چه‌ در زیر شکنجه وچه بدون آن ، هرگز نباید پوششی برای ضعف عضوی عادی شود .
   ۷ ـ ما نیز باید همانند دوم خردادیهای امروز (( که بعضی از آنها در گذشته طراح و مجری پروژه مسخ و بی اعتبارکردن انسانهای انقلابی و  مبارز بودند)) اعلام می کردیم که هیچ اعترافی در زندان اعتبار ندارد .
 
در خاتمه ، یادمان نرود که این انسانها کشته شده اند و در میان ما نیستند  تا از خود دفاع کنند و به ما بگویند که این حرفها و کارها را نه از روی اختیار ، بلکه از روی اجبار انجام داده اند ، و بنابراین به این گفته ها و یا اعمال هیچ اعتقادی ندارند ، و نباید ا
ز هیاهوی این وآن ترسید و در حق کشته شدگان ظلم کرد ، وهمچنین باید از کلیه وسایل ممکن برای ممنوعیت اعدام  وشکنجه و در اشکال بی شمار جسمی و روحی و روانی آن ، و حمایت از حقوق و حیثیت انسانی فرد زندانی مبارزه کرد .
هیوا    تیر ۱۳۸۷