این نمیتواند چهره دنیای امروز ما باشد

هفتم آوریل سال ۱۹۹۴ از یاد و خاطره بشریت محو نمی شود. آنچه که بعنوان یکی از بزرگ ترین فجایع انسانی در قرن بیستم شناخته می شود: نسل کشی در رواندا!

رواندا در نتیجه اجرای دستورات صندوق بین المللی پول و بانک جهانی دچار بحران اقتصادی شدیدی شده بود. از دولت رواندا خواسته شده بود که زیر نام اصلاحات اقتصادی از جمله ارزش پول این کشور را کاهش دهد، و این مسئله همراه با تغییراتی که در بازارهای تجاری جهان ایجاد شد به عمیق تر شدن بحران اقتصادی در این کشور منجر گردید. سرانجام “جبهه میهنی رواندا” (RPF) که تحت حمایت مستقیم آمریکا بود با ترور رئیس جمهور وقت به یک سناریوی قتل عام قومی دامن می زند و از طرف دیگر دولت وقت و بلوک های سرمایه داری حامی اش در سطح جهانی از جمله فرانسه طراح انتقام جویی می شوند. جنگ قومی صد روز به طول انجامید و منجر به کشته شدن بیش از ٨٠٠ هزار نفر از مردم بیگناه شد. هنوز هم هیچکدام از آمرین و عاملین آن نسل کشی مسئولیت فاجعه را به عهده نگرفته اند. اگر رواندا جزیره‌ای مستقل از “جامعه بین المللی” غرب بود و آن جنایت ادامه یک” سنت آفریقایی” بود شاید میتوانست فراموش شود. شاید میشد تحقیرشان کرد؛ بمبارانشان کرد؛ و در پشت دیوار بلند مدنیت و دموکراسی غربی زیر دست حکام خودشان رهایشان کرد. اما این انسانها چون دیگران در جامعه ای سرمایه داری و در یک بازار جهانی تولید و زیست می کردند، زندگی، سعادت، مرگ و قتل عام شان تابع قوانین و نیازهای نمایندگان این سیستم، و رقابتهای بازار آزاد و بالماسکه دمکراسی بورژوایی بود. اگر معلوم شود که آن مردم نظیر همه جاى دیگر تشنه آزادى و برابرى و رفع تبعیض‌ بودند، اگر معلوم شود که قویترین خصیصه آنها، علیرغم همه آن فشارها، عطششان براى خوشبختی و رفاه بود، آنوقت تمام عمارت ایدئولوژیکى عوام‌ فریبانه دموکراسی غربی فرو می ریزد.
اما این تازه آغاز تصویر جهان دموکراسی غربی بود. نقشه های بعد از پایان جنگ سرد یکی بعد از دیگری ریخته شد و بشریت قرار بود منطبق با آنها حرکت کند. تاریخ جدالهای سرنوشت ساز از جمله انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب سوسیالیستی اکتبر به ریشخند گرفته شد و بجای آن سرمنشا تجدید حیات و بازسازی هویت انسان بر اساس اصالت قومی و اتنیکی تعیین شد. در یوگوسلاوی بازگشت قومیت ها و ملیت های ساکن آن به اصل مقدس قانون و حکومت و سرزمین بر اساس تعلقات قومی و ملی را الگو و “سرمشق” تاریخ نوین قرار دادند. بیرون کشیدن گندیده ترین تعلقات ارتجاع از ته فراموشخانه های تاریخ به سطح ابعاد سیاسی و اجتماعی، تسلیح اقلیت های قومی و مذهبی، سازمان دادن آنها جهت پاک سازی های قومی و بر پا کردن گورهای دسته‌جمعی را عین دمکراسی و پیروزی بازار آزاد معنی کردند. حکومتهای “توتالیتر” جای خود را به حکومت های “دموکراسی” پرو غرب، تحت استراتژی سیاست “رژیم چنج”، دادند. عراق امروز نمونه گویای این حقیقت است. خصائص و جنبه های سیاسی و حقوقی جامعه “چند ملیتی و چند قومیتی”، با همه بربریت و جنایات آن به عنوان شروطی که گویا دیگر نهادینه اند، مبنای اصول “دموکراتیک” و ادامه زندگی در دنیای امروز شد. زیر شنل دنیای تک قطبی به رهبری بازار آزاد و دمکراسی غربی زمینه برای فعال شدن مومیایی ترین تعلقات فراموش شده، به ضرب قدرت و نیرو، آماده و اکتیو شد. در ایران اسلام سیاسی، مورخین، مستشرقین و دگراندیشان وطنی پا به صحنه گذاشتند. امروز به برکت تاکتیک “هرج و مرج خلاق”، نیروهای “آزادیبخش” غرب در لیبی، سوریه و اوکراین و ونزولا، فعال شدند. به برکت بمب افکنها و تانکهای ناتو، و پول و اسلحه و سازماندهی دنیای “دمکراسی”، این جنبش های پوسیده، “خفه شده” و فراموش شده، جملگی “رها” شده و به کمال “آزادی” رسیده اند. این آن دورنمای تلخ و تاریکی است که جهان دمکراسی بورژوایی در پس تجدید تقسیم جهان بین بلوکهای سیاسی و اقتصادی دنیای پس از پایان جنگ سرد، در رقابت میان دول غربى و روسیه بر سر منطقه تحت نفوذ، در برابر همه ما گشوده است. مسئولین و بانیان اوضاع امروز دنیا را نه در دل جریانات ارتجاعی محلی، که باید جاى دیگر جستجو کرد؛ در غرب در میان دول اروپاى واحد و آمریکا؛ در کینه توزى جنگ سردى ناتو؛ در معامله جنایتکارانه سرکردگان اصلی سرمایه داری جهانی بر سر اوضاع اوکراین؛ میان دو جبهه بی افق بدون الگوی رشد اقتصادی؛ جنگ بازندگان اقتصاد بازار آزاد و روبنای ایدئولوژیک آن؛ اروپایی که می رود در هیئت جریانات فاشیست و نتونازیست، آرزوی چینی شدن را متحقق گرداند. اینبار داس مرگ را ایدئولوژی بازار بالاى سر مردم جهان گرفته است.
بطور قطع برای اکثریت عظیم مردم جهان، این پایان کار نیست. بشریت به یک بازگشت به اصل انسانی خود نیاز دارد، به جهان آزادی و برابری؛ به جهان انقلاب کبیر فرانسه و عصر رنسانس و دنیای سوسیالیسم و هویت جهانشمول انسان؛ به جهان کارگر صنعت مدرن که به حکم هویت طبقاتی و جایگاهش در تولید، رسالتش در مبارزه برای آزادی خود، در آزادی کل جامعه از قید هر نوع ستم و نابرابری و تبعیض نهفته است. از طرف دیگر انقلابات جهان عرب نشان داد که هیچ تحول اساسی بدون حاکم شدن یک افق کارگری و سوسیالیستی٬ و بدون دخالت مستقیم طبقه کارگر و کمونیستهای متحزب این طبقه، اتفاق نخواهد افتاد. دنیای امروز بیش از هر زمان به دخالت نقشه مند کمونیستها، به دخالت آگاهانه و متحد طبقه کارگر با افق و نیروی مستقل خود، به قاطعیت ژاکوبینی و تحزب لنینی نیاز دارد.