دنیای بی افق و بهشتی که سرانجام بپا خواهد شد

در تمام طول تاریخ انقلابات اغلب توسط توده هائی بر پا می شوند که خود از سیر بعدی آن ها بی خبرند. آنها تنها وقتی به نتایج واقعی انقلاب خود که با امید زیاد به آن دست زده اند، پی می برند که باالعینه ثمرات منفی آن را تجربه می کنند. این سرنوشت انقلابات در جهانی بی افق است. جهان سرگشته ای که سکاندار انقلابی آن مدت هاست چشم انداز خود را از دست داده است و در تلاطم توفان هائی که هر از چند گاه می آیند و می روند، جز به سراب ره به جائی نمی برد. جهانی که در آن، بهمان اندازه که نیروهای جهنمی و سیاهی که در کمین بلعیدن انقلاب نشسته اند، به مقاصد و منافع خود و انچه که در پی بیرون کشیدن اش از دل هر انقلاب برای خود، واقف و مجهز اند، بهمان اندازه، توده های طغیان زده و درگیر این انقلابات، نسبت به انتظارات خود و شرایط تحقق آنها در دل یک انقلاب، بی اطلاع و ناآگاهند. اوکراین و آنچه در آن اتفاق افتاد، در پی انقلابات عربی، اخیرترین مصداق این حقیقت تلخ در دنیای بی افق کنونی بود.

مردمی که از فساد و افتضاحات جنجال برانگیز دولت های سرمایه دارموجود بجان آمده، برای رهائی خود از چنگال آنها دست به هرگونه تلاشی زده بودند، حالا پس از برکنار کردن و واژگون نمودن این دولت ها، در همان صبحدم رویاهای وهم آلود خود برای آزادی و رهائی، هنوز چند صباحی نگذشته، خود را در چنگال دشمنی بمراتب بیرحم تر می یابند. دشمنی که برای به بند کشیدن آنها با قدرت تمام دندان تیز کرده است.

صندوق بین المللی پول، این هیولای سرمایه داری جهانی، برای نجات افتصاد ورشکسته اوکراین در قدم اول سه شرط را پیش نهاده است: ۱) حذف یارانه انرژی برای منازل، و نه کسب و کارهای سرمایه داری، که به افزایش پنجاه درصدی بهای گاز برای خانواده های منجمله فقیر خواهد شد. ۲) منجمد کردن حداقل مزدها که این نیز با توجه به تورم موجود بر فشار روی اقشار مزد بگیر می افزاید. و سرانجام، افزایش مالیات که این نیز شامل تنها مردم عادی و بخصوص فقیر، و نه ثروتمندان، می شود. این تازه منزلگاه اول جهنمی است که مردم کیف، بجای بهشتی که رویای آنرا در سر می پروراندند، نصیبشان شده است. سرنوشت مردمی که دل به بهشت کاذب دیگران، بهشت اروپا، می بندند، و بجای مبارزه با جهنم سرمایه داری، راه آسان و فریب آمیز پریدن از روی واقعیت را بر می گزینند. تفاوتی ندارد. متوهمین کریمه هم، گیرم کمی دیرتر،  سرنوشتی بهتر از این نخواهند داشت. در هر دو حال، فشار طاقت فرسای امپراطوری هائی که با آویخته شدن قربانیان کنونی و آتی شان به آنها، فقط سنگین و سنگین تر می شوند، سرانجام، بر دوش خود همین ها فرود خواهد آمد.

تاریخ، اما، با همه بیرحمی و سردی اش، بناگزیر پیش خواهد رفت، و همچون کودکی که سرانجام، راه رفتن را با برخواستن از پس هر زمین خوردن اش یاد خواهد گرفت، افق روشن خود را دوباره باز خواهد یافت و بهشت گمشده اش را، نه در رویاهای کاذب، بلکه در واقعیت و با دستان خود خواهد ساخت.        سیامک ستوده