سه بینش از دمکراسی

از میلیتانت شماره ۶۹

متن کامل بحث شفاهی مازیار رازی در جلسۀ احیای مارکسیستی در یونیوب

در این جلسه تلاش می کنم رئوس اساسی این بحث را به طور فشرده ارائه بدهم، زیرا بحثی است مفصل و مسائل مختلفی حول و حوش آن وجود دارد. در این جلسه، در مقابل با دو نگرش دیگر از «دمکراسی»، می خواستم در بارۀ دمکراسی سوسیالیستی نکاتی را با رفقا در میان بگذارم.

علت اول طرح این موضوع این است که در دورۀ آتی مسألۀ دموکراسی (همانند مفهوم سوسیالیسم)، یکی از پایه‌های نظری همگرایی میان مارکسیست های انقلابی می‌تواند باشد۱٫ این دو مفهوم، یعنی مفاهیم «دمکراسی» و «سوسیالیسم» به شکلی به همدیگر پیوند خورده اند. زیرا هردوی این دو موضوع ها دستخوش تحریف های زیادی شده، و حول و حوش آن بحث های متناقض فراوانی بوده است. ما به عنوان مارکسیست های انقلابی باید وجه تمایز نظرات خود را با سایر سایه روشن های متفاوت از درک و شناخت از مقولات «دموکراسی» و «سوسیالیسم» روشن کنیم. در مورد مفهوم سوسیالیسم، در پیش، طی مصاحبه ‌ای به نکات اساسی آن اشاراتی کردم (رجوع شود به مصاحبه با تلویزیون روند سوسیالیستی کومه له). اما، در این بحث تمرکز را بر مفهوم مارکسیستی دمکراسی خواهم گذاشت.

پیش از توضیح مفهوم مارکسیستی دموکراسی، می خواستم در ابتدا به دو بینش انحرافی که توسط مدافعان اسبق و کنونی «سوسیالیسم» طرح گشته،‌ در پیوند با مسألۀ دموکراسی، اشاره کنم. این ها انحرافاتی هستند که از درون طیف مدافعین چپ و سوسیالیست مطرح شده اند. این دو موضع انحرافی از طرف دو جریان مختلف ارائه داده می شود.

اول، از موضع جریانات لیبرال است، که امروزه در سطح اپوزیسیون بسیاری از آن ها دیده می شوند. جریاناتی که با نام های مختلف «سوسیال دموکرات»، «مشروطه خواه»، «جمهوری خواه لائیک»، «سکولار» و انواع و اقسام گرایش هایی که از جریانات استالینیستی و مائوئیستی برش کرده اند، مشاهده می شود. بسیاری از این گرایش ها کسانی هستند که زمانی طرفدار «اردوگاه» های سوسیالیستی (مانند شوروی و چین) بوده اند، که به دلیل فروپاشی این اردوگاه ها، چرخش ۱۸۰ درجه‌ای کرده و به اردوی «سوسیال دموکراسی» پیوسته اند. البته امروزه در کنار این طیف وسیع سوسیال دموکرات ها، سلطنت طلبان هم هستند. درواقع کل این اپوزیسیون سوسیال دموکرات و لیبرال، از لحاظ موضع طبقاتی، جناح چپ جریان بورژوایی داخل ایران یعنی اصلاح طلبان را نمایندگی می کنند.

در نتیجه در سال های اخیر طیف وسیعی از این جریانات را ما مشاهده کرده ایم. اکنون، باید ارزیابی کرد که منظور این ها از «دموکراسی» چیست؟ در ‌واقع این دسته فرض را بر این می گذارند که بورژوازی حامل یک «هدیه» بزرگی برای ملت ایران است. یا این که گویا بورژوازی غرب یک «مدینۀ فاضله» ای است که ما در ایران می‌توانیم به مثابۀ الگویی قابل صدور آن را مورد استفاده قرار دهیم و تمامی مشکلات جامعۀ خود را حل کنیم.

آن روی دیگر سکه بینش لیبرال ها، موضع استالینی از دمکراسی هست. این دسته اعتقاد دارند که اصولاً دموکراسی ارتباطی با جنبش کارگری و کمونیست ها ندارد. به زعم آنان، گویا اصولاً «دموکراسی» یک واژه بورژوایی است. استدلال می‌کنند که کمونیست ها خواهان استقرار «دیکتاتوری پرولتاریا» به مفهوم نوعی از رژیم استبدادی هستند که قرار است اقلیتی را در جامعه سرکوب کند. از این رو «دموکراسی» را یک پدیدۀ «بورژوایی» متعلق به اقلیتی که قرار است توسط اکثریت سرکوب شود، می شناسند. در نتیجه، این دسته خود را کاملاً جدا از واژۀ «دموکراسی» کرده و آن را «بورژوایی» می پندارند.

از منظر مارکسیستی، هر دوی این بینش ها از «دمکراسی» نادرست و انحرافی است. اما، با وجود این که این دو بینش در مقابل هم صف آرایی می‌کنند، دو وجه اشتراک نیز با یکدیگر دارند. اول، هردو بینش، «دموکراسی» را از آن بورژوازی می دانند. دوم، هردو بینش برداشت نادرستی از نظریۀ کارل مارکس در مورد «دیکتاتوری پرولتاریا» داشته و این واٰژه را آگاهانه و یا نا آگاهانه تحریف می کنند. بینش لیبرالی تصور می‌کند «دمکراسی» را بورژوازی به مثابۀ یک ایدۀ «نوین»، پس از انقلابات بورژوا دموکراتیک قرون ۱۷ و ۱۸ در اروپا، کشف کرده است. و به زعم این بینش تاریخ هم نشان داده که پدیده‌ای بهتر و همه گیر تر از این شکل «دمکراسی» وجود نداشته، پس باید از این حمایت کرد و راه رسیدن به سوسیالیسم از طریق تقویت و قوام بخشیدن به این شکل از دمکراسی به فرجام رساند.

بینش استالینی از «دمکراسی» با استدلال های مشابهی، نتیجۀ معکوس بینش لیبرالی را می گیرد. این بینش اعتقاد راسخ دارد که اصولاً «دموکراسی» ارتباطی به جنبش کارگری ندارد.

ثانیاً استناط این دو بینش از واژۀ «دیکتاتوری پرولتاریا» نیز نادرست است.

مفهوم دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا

بینش لیبرالی، مفروض می‌دارد که واژۀ «دیکتاتوری پرولتاریا» نوعی دیکتاتوری استبدادی است. یعنی ابزاری در دست دولت برای سرکوب مردم، و از این رو آن را مردود اعلام می دارد. در مقابل، تلقی می کند که دموکراسی بورژوایی خواهان دموکراسی برای همۀ مردم است.

بینش استالینی نیز بر این اعتقاد متکی است که گویا قرار است طبقۀ کارگر، رژیمی تحت عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» به وجود آورد که سایر جامعۀ غیر کارگری را تحت دیکتاتوری خود قرار دهد و در صورت اختلاف نظر مخالفان را با زور و سرنیزه «سرکوب» کند. یعنی یک رژیم استبدادی با نام «پرولتاریا» و برای «دیکته» کردن سیادت خود بر اکثریت جامعه. که این روند عموماً تحت رهبری «حزب آهنین» استالینی سازمان می‌یابد. در‌واقع «حزب» جایگزین طبقۀ کارگر می‌شود و عموماً یک «پیشوا» نیز در صدر حزب قرار می گیرد. به بیان دیگر یک پیشوا متکی بر «حزب کمونیست» است که دیکتاتوری را به نام کل طبقۀ کارگر اعمال می کند. یک نظام خشن که تمام مخالفین را در جامعه قلع و قمع می کند. یعنی نظامی است که متکی به دولتی کردن تمام مسائل در سطح جامعه و به عبارتی نظام سرمایه داری دولتی تحقق می یابد. همان طور که در دوران استالین، مائو و پل پت و اکنون در کره شمالی تجربه شده است.

در صورتی که بحث کارل مارکس در مورد دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا به هیچ وجه هیچ کدام از این برداشت ها نبوده است. نخست این که مارکس از واژۀ «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» سخن به میان می‌آورد (گرایش های استالینی کلمۀ «انقلابی» را از این عبارت حذف می کنند). دوم، آن چه مد نظر مارکس از این واژه بوده یک «رژیم» یا یک حکومت نبوده است. منظور او یک دولت گذرا (یا یک نا دولت) بوده است، دولتی که برای انتقال از دوران سرمایه داری به سوسیالیسم طراحی شده است. این دولت «انقلابی» توصیف شده است، زیرا در دورۀ گذار از سرمایه داری، می باید عالی ترین دمکراسی که بشر به خود دیده را اعمال کند،‌ در غیر این صورت گذار از سرمایه داری تحقق نخواهد یافت. به اعتقاد مارکس سوسیالیسم باید از پایین و با مشارکت مستقیم و فعال تمام آحاد جامعه تحقق یابد، و نه توسط یک «پیشوا» یا یک «حزب آهنین» و یا حتی صرفاً «طبقۀ کارگر». از منظر مارکس تمامی اعضای جامعه (کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی شهری، روشنفکران، اقلیت‌های ملی و غیره)،‌ پس از استقرار «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» (جمهوری شورایی)، باید نهایتاً به انسان‌های سوسیالیست مبدل شوند. این دولت «انقلابی» است زیرا ، پس از تسخیر قدرت، مرتب به شیوۀ انقلابی اقتصاد جامعه را دستخوش تغییر و تحول قرار می دهد. این دولت توسط حکومتی که از سوی اکثریت جامعه به شکل دمکراتیک و از طریق تشکیل مجلس مؤسسان که حدود و ثغور قدرت آن را تعیین می کند، هدایت می‌شود (حکومت کارگران و دهقانان و یا شکل مشابهی از حکومت که توده ها تعیین کنند).

اضافه بر این، کلمۀ «دیکتاتوری» در زمان حیات مارکس به مفهوم ایجاد ابزار استبداد و سرکوبگر نبوده است. مارکس برای نمونه صحبت از «دیکتاتوری بورژوایی» می کرد و حتی در مورد حکومت هایی که دموکراسی بورژوایی در آن وجود داشتند. در آن زمان مارکس از کلمۀ «دیکتاتوری» به مفهوم «حق وتو» استفاده می کرد. در نتیجه منظور مارکس هرگز این نبود که دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا به مثابه یک دولت مستبد و سرکوبگر ظاهر می گردد. منظور مارکس این بود که همانند دولت های بورژوایی که از حق وتو در مواردی برخوردار است (مانند حفظ مالکیت خصوصی و غیره)، «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» نیز دولتی خواهد بود‌ با «حق وتو» که خواهان کنترل بر اموری است (ملی کردن منابع اصلی اقتصادی از جمله بانک ها تحت کنترل جمهوری شوراهای کارگری. خلع ید از قدرت اقتصادی و ابزار زور بورژوایی. کنترل بر بازرگانی بین‌المللی و غیره برای جلوگیری از بازگشت مجدد سرمایه داری. این‌ها حق وتوی قدرت نوین پرولتری خواهد بود.)

در نتیجه، باید از ابتدا روشن شود که برداشت بینش لیبرالی و استالینی از مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» دستخوش تحریف شده و اساساً نادرست است.

بینش لیبرالی از دمکراسی

در توضیح بیشتر بینش لیبرالی از دمکراسی باید ذکر شود که مدعیان این بینش بخشاً از سابقۀ طیف چپ و طرفداران سوسیالیسم بوده اند. از این رو استدلال می‌کنند که جامعۀ آتی سوسیالیستی، تنها از از مجرای دموکراسی بورژوایی باید عبور کند و این دو مرحله به هم پیوند خورده اند. این بینش مدعی است که دمکراسی سوسیالیستی تنها از مسیر دموکراسی بورژوایی و تدریجی تحقق پذیر است. بسیاری از جریانات به اصطلاح طیف مارکسیستی که امروز سوسیال دموکراسی را به مثابه یک آلترناتیو برای آتیه می بینند، یک چنین تصوری دارند. البته جریانات راست سوسیال دموکراسی هم هستند که اصولاً به سوسیالیسم اعتقادی ندارند (مانند سلطنت طلبان و گرایش های راست بورژوازی که امروز خود را سوسیال دمکرات می خوانند).

این بینش بر این باور است که می‌توان الگویی از جوامع نظیر سوئد یا آمریکا را در ایران «پیاده کرد». ایده‌آل جامعۀ آتی این بینش بورژوازی غربی است. مدینۀ فاضله شان یا آرمان شهرشان سوئد یا آمریکا است. آنان تصور می کنند اگر دموکراسی نظیر آمریکا در ایران به وجود آید، وضعیت وخیم کنونی تغییر کرده، و نهایتاً آزادی و برابری و دموکراسی واقعی در ایران به وجود خواهد آمد. این بینش در عین حال بر این باور استوار است که دموکراسی متعلق به بورژوازی است و حاصل انقلاب های بورژوا دموکراتیک در جوامع غربی بوده است. در صورتی که از لحاظ تاریخی این بحث اصولاً ناوارد است. لازم به تأکید است که دموکراسی تاریخچه ای دارد و منشأ آن نیز انقلابات بورژوا دموکراتیک نیست.

تاریخچۀ دمکراسی در جوامع بشری

از ابتدا که بشر آغاز به فعالیت اجتماعی نمود، یک نوعی دموکراسی در جوامع بشری دیده شد و این موضوع صرفاً مربوط به بورژوازی نیست. همان طور که قبل از بورژوازی دموکراسی وجود داشته، پس از بورژوازی و یا پس از سرنگونی بورژوازی و سرمایه داری، دموکراسی خواهد بود. آن دمکراسی را ما «دموکراسی سوسیالیستی» می نامیم. یعنی دموکراسی ای برای تمام آحاد جامعه، نه فقط یک اقلیت خاصی از جامعه.

بر خلاف نگرش لیبرالی، اگر به تاریخ نظر افکنیم می‌بینیم که حتی در سال ها قبل از میلاد و در جوامع پیشابرده داری هم نوعی دموکراسی وجود داشته است. ما شاهد دمکراسی در جوامع قبیله ای بوده ایم. در آن دوران، سران قبایل می نشستند و شور و مشورت می کردند و یک سری تصمیمات می گرفتند. در ۴۰۰ سال قبل از میلاد در جوامع برده داری دموکراسی وجود داشته است. بین برده دارهای دوران افلاطون هم دموکراسی بوده است و نوشته های افلاطون نشان می دهد که یک چنین سبکی از مراوردۀ دمکراتیک وجود داشته است. البته در آن دوره صرفاً دموکراسی درون خود هیئت حاکم است که وجود داشته است. در دوران فئودالیسم هم همین طور. در دوران فئودالیسم هم انواع و اقسام دموکراسی بین اشراف و زمین دارها و پادشاهان و غیره بوده است. یک سلسله مجامعی بود که این ها می نشستند و تصمیم می گرفتند و تبادل نظر می کردند. در جوامع سرمایه داری هم همینطور بود. دوران مختلف سرمایه داری، در دوران رقابت آزاد و در دوران قبل از آن و پس از آن انواع و اقسام دموکراسی هایی بود که نهایتاً آن چه ما امروز می بینیم حاصل این دموکراسی بورژوایی است که پس از انقلاب های بورژوا دموکراتیک به دست آمد.

درنتیجه این بحث جریانات لیبرالی مبنی بر این که دموکراسی متعلق به بورژوازی است کاملاً نادرست و مرتبط با واقعیت های تاریخی نیست.

تخیل گرایی نگرش لیبرالی از دمکراسی

از طرف دیگر، نکته ای که این نگرش لیبرالی در اپوزیسیون به آن توجه نمی کند، این است که الگوسازی و منتقل کردن یک ایده از «خارج» به جامعۀ ایران، یک روش کاملاً تخیلی است. زیرا مسأله این جاست که حتی دموکراسی در درون جوامع بورژوا دموکراتیک محصول یک سلسله مبارزات و انقلاب های بورژوا دموکراتیک بوده است. بورژوازی درواقع علیه فئودالیسم مبارزاتی سازمان داد و این مبارزات به این جا کشیده شد که فئودالیسم را خلع ید کرد، و انقلاب های سیاسی بورژوا دموکراتیک را سازمان داد. در جنگ علیه فئودالیسم و مبارزه برای دموکراسی بود که مطالبات دموکراتیکی که مد نظر بورژوازی بود، تحقق پیدا کرد. به بیان دیگر، اگر قرار است ما در درون ایران دموکراسی دموکراسی بورژوایی داشته باشیم، باید نشان بدهیم که تاریخ دموکراسی بورژوایی در ایران چه بوده است. چه مبارزات ضد فئودالی را بورژوازی ایران انجام داده و اصولاً بورژوازی ایران از کجا آمده است؟

واضح است که هیچ گونه همسویی و انطباقی بورژوازی ایران با بورژوازی غرب ندارد. یعنی اصولاً بورژوازی ایران از طریق امپریالیسم بر جامعه تحمیل شده است. مشخصاً از دوران صفویه سرمایه داری از بالا توسط امپریالیسم به جامعۀ ایران تحمیل شد. در دوران رضا شاه به شکل دولت سرمایه داری مدرن،‌ بر اساس نیاز امپریالیسم، برای مهار کردن گسترش انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ در روسیه، سپس در دورۀ شاه بر اساس نیاز نوین امپریالیسم برای صدور وسایل تولیدی به ایران، سیاست های امپریالیستی تحت عناوین «انقلاب سفید» و «اصلاحات ارضی» شاهنشاهی در ایران اجرا شد و یک دولت سرمایه داری در رأس جامعه قرار گرفت. این دولت سرمایه داری، بر خلاف دولت های سرمایه داری غربی، حاصل مبارزات ضد فئودالی نبود، چون اصولاً در جامعۀ ایران فئودالیسمی وجود نداشت، بلکه دول مستبد پیشاسرمایه داری وجود داشت و یک وجه تولید مشخصی هم در آن دوران در جامعه بود تا دوران صفویه به نام وجه تولید آسیایی و از آن به بعد بورژوازی صرفاً حاصل تحمیلی از طریق امپریالیسم در جامعه است.

به کلام دیگر، بورژوازی درواقع به کشورهای توسعه نیافته نظیر ایران حقنه شد. این بورژوازی، بورژوازی ای است که هیچ ارتباطی به بورژوازی غرب ندارد. از این منظر استدلال لیبرال ها مبنی بر تحقق دموکراسی بورژوایی در ایران، بر اساس الگوی بورژوازی غربی، بی اساس است. در قرن پیش در ایران، هیچ گونه علائم و عناصری که نشان بدهد بورژوازی خواهان تحقق دموکراسی، حتی از نوع بورژوایی آن است، دیده نشده است. درنتیجه، ما باید از آن شرایط عینی که در جامعۀ ایران در آن قرار گرفته استنتاج کنیم که چه نوع دولت و دموکراسی ای در جامعه باید تحقق یابد.

چه طبقه ای در ایران حامل دمکراسی است؟

به اعتقاد من در جامعۀ ایران مانند بسیاری از جوامع سرمایه داری سه طبقه وجود دارد. مشخصاً در مورد ایران یک طبقۀ بورژوا وجود دارد که آن خصلت انقلابی و یا خصلت مبارزات ضد فئودالی و یا پیشاسرمایه داری را ندارند، و اصولاً هیچ ارتباطی به دموکراسی ندارد. اعضای این طبقه سرمایه دارانی هستند که داری هیچ تاریخچۀ مبارزاتی و یا سنت انقلابی نیستند. اغلب آن ها قاچاقچی ها، دزدها و زمین داران بزرگ بوده اند که امپریالیسم آن‌ها را برای خدمت به خود، در مصدر قدرت قرار داده است. این بورژوازی تحمیلی هیچ‌گاه دارای پایگاه اجتماعی نبوده است. در ایران بورژوازی بنا بر خصلتش یک طبقۀ سراسر عقب گرا و ارتجاعی بوده است.

درنتیجه این ها قادر به ارمغان آوردن دموکراسی در ایران نیستند و هیچ نوع علامتی هم در دویست و سیصد سال گذشته از زمان صفویه به بعد که بورژوازی در داخل ایران خواهان نوعی تحولات نوینی است دیده نشده است. البته در ارتباط با انقلاب مشروطه اتفاق بسیار زودگذری رخ داد و بورژوازی به مفهوم غربی آن مشاهده شد. اما، آن هم خیلی زود گذر بود و شکست خورد. تنها جایی که ما شاهد ظهور بورژوا دموکراسی بودیم، در این دوران بود که آن هم سریع از بین رفت.

طبقۀ دومی که می تواند حامل جنگ علیه استبداد و طرح مسألۀ دموکراسی باشد، خرده بورژوازی است. خرده بورژوازی هم به وضوح در انقلاب ۱۳۵۷ نشان داد که اصولاً از نیروهای ضربت بورژوازی است و نقش ضد انقلابی دارد. یعنی نه تنها به سمت و سوی پرولتاریا و مبارزه برای دموکراسی نمی آید، بلکه اصولاً ضد دموکراسی است. تجربۀ ۱۳۵۷ نشان داد که این طبقه (قشرهای فوقانی خرده بورژوازی و خرده بورژوازی شهری) درواقع به نیروی سرکوب رژیم جمهوری اسلامی مبدل شده بود. در نتیجه این طبقه هم، قشری نیست که بتواند در داخل ایران دموکراسی بیاورد. بسیاری از گرایش های چپ به اشتباه فرض را بر این گذاشتند که می توانند با بخشی از این خرده بورژوازی برای رسیدن به انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی در آتیه متحد شوند، که نشان داد که اصولاً چنین امری امکان پذیر و جایز نیست.

بنابراین تنها طبقه ای که آثاری از مبارزۀ دموکراتیک در داخل ایران نشان داده است، اتفاقاً طبقۀ کارگر است. یعنی این که حتی اگر از سطح مسئله ی دموکراسی بنگریم، می بینیم طبقۀ کارگر تنها طبقه ای است که در مبارزه علیه استبداد شاهنشاهی دست به ساختن شوراهای کارگری در داخل ایران زد و توانست یکی از قدرتمند ترین نیروهای منطقه را که کاملاً وابسته به امپریالیسم بوده سرنگون کند و شوراهای کارگری دموکراتیکی ایجاد کرد و برای نخستین بار در تاریخ ایران ما شاهد یک سلسله روابط دموکراتیک در جامعه ایران بودیم.

با وجود تمام سرکوب هایی که طبقۀ کارگر در ۳۳ سال گذشته متحمل شده و با وجود تمام افتراقاتی که در درون خود دارد و تمام حملات و تهاجماتی و کشتارهایی که متحمل گردیده، مبارزات کارگری برای خواست اولیه و اصلی شان یعنی همان حقوق دموکراتیک، ادامه پیدا کرده است. هیچ نیرو و هیچ طبقۀ دیگری به این صورت مصرانه و مداوم به صورتی که طبقه ی کارگر برای احقاق دموکراسی مبارزه کرده است، مبارزه نکرده است. بنابراین تنها امید کسانی که خواهان یک آتیۀ دموکراتیک و ایجاد یک دموکراسی در داخل ایران هستند، اتفاقاً باید بر طبقۀ کارگر متمرکز شود. مبارزه و تدارک برای انقلاب کارگری در داخل ایران و تقویت طبقۀ کارگر تنها راه برای رسیدن به دمکراسی است. زیرا که انقلاب کارگری در داخل ایران تنها انقلابی خواهد بود که نه تنها دموکراسی بورژوا دموکراتیکی که در داخل ایران وقوع آن به تعویق افتاده است را تحقق می دهد، بلکه دموکراسی نوینی یعنی دموکراسی سوسیالیستی را هم می تواند برای جامعه به ارمغان آورد.

این مسأله ای است که جریانات لیبرالی، به خصوص از گرایش هایی که از سابقۀ کمونیستی بیرون آمده اند،‌ توجه نمی کنند. البته این لیبرال های نوین هیچ‌گاه در پیش گرایش های مارکسیستی نبوده اند، بلکه گرایش هایی شبه استالینیستی و استالینیستی و مائوئیستی بوده اند. این ها با برش از استالینیسم، به خیل دشمنان طبقۀ کارگر پیوسته اند. به کلام دیگر، نه تنها به خیل دشمنان طبقۀ کارگر پیوسته اند، بلکه از مبلغین این فریب بورژوازی شده اند و این الگوسازی و ساختن یک جامعۀ بورژوا دموکراتیک در ایران را تبلیغ می کنند. طرح این مسأله از سوی طیف لیبرال ها تحت عنوان ایجاد دموکراسی، آن هم دموکراسی وارداتی از خارج بدون این که اصولاً تاریخ و شرایط عینی آن در جامعۀ ایران وجود داشته باشد، هیچ مفهوم دیگری جز تقویت ارتجاع سرمایه داری نمی تواند داشته باشد.

از این زاویه، مارکسیست های انقلابی باید به طور مشخص و با صراحت در مقابل طیفی که خواهان ایجاد دموکراسی بورژوایی از طریق روش وارداتی آن به سبک کشورهای غربی مانند سوئد، نروژ، آمریکا و غیره هستند، بی رحمانه مبارزه کرده و نشان دهند که این ها از دشمنان طبقۀ کارگر، تنها طبقۀ حامل دموکراسی در ایران، می باشند.

محدودیت‌های دمکراسی بورژوایی

حتی چنان چه فرض را بر این بگذاریم که این روش الگو سازی های تخیلی واقعی باشند و واقعاً یک دمکراسی بورژوایی غربی، بتواند توسط طرفداران نگرش لیبرالی در ایران پیاده شود، باید آگاه بود که این جوامع اروپایی خودشان محدودیتهای زیادی در سطح به اجرا گذاری دمکراسی دارند. برای درک این موضوع به حقوق دانان و تئوریسین ها نیازی نیست. دمکراسی بورژوایی «صوری» است، زیرا وارد حوزۀ تولید اجتماعی نمی گردد. مدافعان بورژوازی ادعا می کنند که همۀ جامعه از آزادی بیان، تجمع، انتشار نشریات و باز کردن دفترهای حزبی برخوردارند. بدیهی است که چنین استدلال هایی همه بی اساس هستند. چگونه می‌توان بدون امکانات مالی سرشار مردم عادی (تشکل های کارگران، جوانان و زنان) از همان ابزار تبلیغاتی سرمایه داران برخوردار باشند؟ تشکیل دفترهای حزبی و استخدام کارکنان «تمام وقت» نیاز به امکانات مالی سرشاری دارد- کارگران فاقد چنین درآمد سرشاری هستند. در نتیجه تمام این تبلیغات غیرقابل تحقق هستند، مگر برای کسانی که امکانات مالی سرشار دارند.

می گویند در «جامعۀ مدنی» همه حق رأی داشته و می‌توانند نمایندگان خود را به مجلس آزادانه انتخاب کنند. اول، این انتخابات هر چند سال یکبار انجام گرفته، و نمایندگان طی این دوره به هیچ وجه قابل عزل و یا کنترل توسط مردم نمی باشند. در واقع این نمایندگان به عده ای «صاحب امتیاز» تبدیل گشته و کوچکترین ارتباطی با انتخاب کنندگان نخواهند داشت. دوم؛ این روش، دست افراد ثروتمند و حزب های وابسته به دولت را در هر منطقۀ جغرافیایی باز می گذارد تا اعمال نفوذ سیاسی کنند. سوم، قدرت اصلی سیاسی هرگز در پارلمان نیست که توسط دستگاه عریض و طویل بورکراتیک پشت درهای بسته، سازمان می یابد. چهارم، آیا رأی دهندگان حق دارند که در این انتخابات «آزاد»، به جای رأی به این یا آن نماینده ، اساسا به سیستم موردِ دلخواه شان رأی دهند؟ یا باید براساس قانون اساسی ابدی که سیستم را برای ابد تعیین کرده، تنها به کاندیدا هایی رأی دهند و آن ها نیز قسم بخورند که تا جان در بدن دارند پاسدار این قانون اساسی باشند. اساسی ترین اصل این قانون اساسی، احترام و حفظ مالکیت فردی است. بنابراین، احترام به مالکیت فردی، دمکراسی خود را می طلبد که همانا دمکراسی برای فرد صاحب ابزار تولید می باشد که اقلیت ناچیز یک جامعه را تشکیل می دهد. تحمیل و دیکته کردن این دمکراسی به اکثریت اعظیم اجتماع، همان دیکتاتوری بورژوایی است. این دیکتاتوری بورژوایی، شامل کابینه وزرا، دادگستری، نیروی انتظامی، پاسداران، پلیس و «لباس شخصی»ها (مأموران امنیتی) هستند. سران این نهادها در واقع در جامعه سرمایه داری از تصمیم گیران اصلی به شمار می‌آیند و نه مردم عادی. زیرا هیچ کدام از این نهادها توسط آرای عمومی قابل تغییر نمی باشند و به صورت دائمی در مصدر قدرت قرار داشته و یا انتخاب آن ها انتصابی می باشد.

هر فرد صادق و فعالی در جامعه ای نظیر سوئد یا آمریکا می‌تواند به محدودیت‌های این شکل از دمکراسی پی ببرد. دمکراسی بورژوایی صرفاً فریبی است که بورژوازی از زمان انقلاب های بورژوا دموکراتیک بر جامعه اعمال کرده است. درواقع این شکل از دمکراسی، یک دموکراسی صوری است. به این مفهوم که بورژوازی وانمود می کند که «همه با هم برابرند» و جامعه بر اساس «وحدت ملی»، «دولت ملی»، «برابری»، «مساوات» و غیره، شکل گرفته است. بورژوازی زمانی که مبارزۀ ضد فئودالی را هدایت کرد، همواره به عنوان یک اقلیتی از جامعه نه تنها اکثریت جامعه را فریب داده و تحمیق کرده، بلکه چنین وانمود می کند که این دموکراسی، دموکراسی همۀ مردم است. بورژوازی از بدو پیدایش خود، برای مخفی نگه داشتن منافع طبقاتی اش، خود را به کذب حافظ منافع «کل» جامعه جلوه داده است. از مقولاتی نظیر «حقوق برابر همگانی»، «دولت ملی»، «منافع عمومی»، «دمکراسی عام» برای تحمیق مردم استفاده شده است. در واقع، کوچکترین وجه «عمومی» یا «عام» در هیچ یک از مقولات اقتصادی و اجتماعی بورژوازی، نهفته نیست. کلیۀ «قوانین» نظام سرمایه داری، «خاص»، «ویژه» و «یک جانبه» بوده و همه در خدمت منافع بلاواسطۀ طبقۀ بورژوا، قرار دارند.

«دمکراسی» بورژوایی تنها یک دمکراسی صوری است. می گویند «خریدار» و «فروشنده» کالا در بازار از «حقوق مساوی» برخوردارند. این درست! اما، این ظاهر قضیه است. در این معامله «برابر» یکی از طرفین (پرولتاریا) به علت فقر، مجبور به فروش نیروی کار خود در مقابل دستمزدی به مراتب نازل تر از ارزشی که تولید می کند، می شود. آن چه رخ می دهد یک عمل کاملاً غیردمکراتیک و غیرعادلانه است. در واقع، صاحبان سرمایه، کارگران را به طور «نابرابر» استثمار می‌کنند و از این طریق صاحب ثروت بیشتر می‌گردند. طبق داده های جدید، بین سال های ۱۹۷۹ و ۲۰۰۷، یک درصد بالایی جامعه بیش از نیمی (۵۳٫۹ درصد) از کل افزایش درآمد ایالات متحده را به خود اختصاص داد. طی همین دوره، متوسط درآمد ۹۹ درصد پایینی مالیات دهندگان امریکا، حدوداً ۱۹ درصد رشد داشت، درحالی که متوسط درآمد یک درصد بالایی بیش از ۱۰ برابر، یعنی ۲۰۰٫۵ درصد، افزایش یافت. بین سال های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۲، یعنی در دورۀ پس از «رکود» اقتصادی و آغاز «بهبود»، بالاترین یک درصد درآمدی جامعه در امریکا، ۹۵ درصد از کلّ رشد درآمد را به جیب زد. یعنی «بهبود» هم نه برای «همه»، بلکه برای اقلیتی بسیار ناچیز از جامعه بوده است.۲ این درحالی است که بخش زیادی از بیکاری و فقر رنج می برد. تنها در سال ۲۰۱۰، ۱۵٫۱ درصد از کلّ افراد در فقر به سر می برده اند. نرخ فقر در این سال بالاترین نرخ از سال ۱۹۹۳ به این سو بوده است. در همین سال ۱۶٫۴ میلیون کودک یا ۲۲ درصد فقیر بوده اند و این نرخ برای «سیاه پوستان»، بیش از ۳۸ درصد تخمین زده شده است. بنابراین سرمایه داری فلاکت را هم به شکل «نابرابر» به اکثریت عظیم جامعه تحمیل می کند۳؛ «دمکراسی» بورژوایی، پوششی است بر این روند مشخص استثمار یک طبقه بر طبقۀ دیگر.

این تبلیغات حتی در آگاهی بسیاری از توده ها رخنه کرده است. در واقع نشان می دهد که این «مساوات و برابری» و «دموکراسی» اصولاً فریبی بیش نیست، حتی در جوامع صنعتی پیشرفته، که اکنون این لیبرال های ایرانی می خواهند به درون ایران ارمغان بیاورند!

بنابراین، توده های وسیع نه تنها نماینده های خودشان را که در دوره انتخاباتی انتخاب می کنند نمی توانند عزل بکنند، که نقشی در کنترل آن‌ها نیز ندارند. بخشی از نماینده های پارلمان، به بورکرات های دولتی مبدل می شوند. به بیان دیگر بخشی از قشر ممتاز جامعه می شوند. درنتیجه، این ها منتخبینی نیستند که طبقۀ کارگر بتواند به آن ها انتقاد و یا آن ها را عزل کند. در حقیقت یک ارتباط صوری رأی دهندگان و نمایندگان پارلمانی به وجود می آید.

دموکراسی بورژوایی نه تنها یک دموکراسی صوری است که در جامعۀ بورژوایی، اصولاً قدرت سیاسی در پارلمان نیست. پارلمان خود اصولاً یک نمایش است. قدرت سیاسی در دست دولت است، چون اصولاً جریانات بورژوا بر اساس فریب توده ها، مفهوم دولت و حکومت را مخدوش می کنند. می گویند که «حکومت» همان «دولت» است. از آن جایی که حکومت را مردم انتخاب می کنند، درنتیجه کل این جامعه و کل این دولت در دست مردم است! در حالی که چنین نیست! واقعیت این است که اولاً حکومت بخشی از دولت است و دولت جریانی است که پشت سر حکومت عناصر ثابتی را دارا است. برای نمونه مردم رئیس پلیس را هیچ وقت انتخاب نمی کنند. رئیس بانک ها، رؤسای بوروکراسی دولتی، که تمام امور در دست آن ها است، نه در دست نماینده های پارلمان در مجلس، بلکه همواره ثابت هستند. رکن اصلی دولت سرمایه داری را همین بوروکراسی دائمی و غیر قابل عزل تشکیل می دهد. حتی در کشوری مانند آمریکا و اروپا، تمامی این پست ها انتصابی هستند. در امور تعیین کننده، حکومت اصولاً کاره ای نیست. رئیس جمهور و نخست وزیر و مقام های حکومتی عموماً با تأیید و نیاز منابع مالی و بانک ها انتخاب می شوند. برای نمونه چنانچه «وال استریت» در امریکا بخواهد در انتخابات ریاست جمهوری کاندیدی از حزب خاصی انتخاب شود، چنان امکانات مالی سرشاری در انتخابات او می ریزد که به احتمال قوی همان فرد مورد نظر، انتخاب می گردد.

در نتیجه هر چهار یا پنج سال یک بار، نمایشی به راه می اندازند که در واقع توده ها را فریب بدهند. اپوزیسیون لیبرال ما می‌خواهد چنین «دمکراسی» ای را برای مردم ایران از خارج وارد کند!

خیر، طبقۀ کارگر و زحمتکشان ایران این شکل از «دمکراسی» را نیاز ندارند. تجربۀ تاریخی در ایران نشان داده است که بورژوازی ایران حتی همین «دمکراسی» صوری غربی را هم در ایران تحمل نخواهد کرد. در مقابل طبقۀ کارگر، با شکل دادن شوراهای کارگری، نشان داده است که قادر به ارائۀ دمکراسی سوسیالیستی به جامعه هست. ببیند «دمکراسی» آمریکا که قرار است «مهد آزادی» جهان باشد، اخیراً چه کرده است. سیستم شنود اطلاعاتی برای سراسر جهان، حتی متحدین خودشان در اروپا، به کار گرفته اند. افشا گری کارمند سابق «سیا»، «ادوارد اسنودن» این تخلفات بین‌المللی دولت اوباما علیه مردم جهان و حتی متحدان اروپایی شان، نشانی است از یک دیکتاتوری اقلیتی بر جامعه. به دلیل این اقدام انسان دوستانۀ «ادوارد اسنودن»، تهدیدهای بسیاری از سوی دولت آمریکا متوجه او شده است. این شکل از «دموکراسی» بورژوایی را (حتی چنان چه قابل تحقق باشد که نیست) ما در ایران نمی خواهیم!

لیبرال ها برای حمایت از این شکل از دمکراسی صوری غربی، استدلال می‌کنند که «ببینید در ایران دموکراسی وجود ندارد، انتخابات آزاد وجود ندارد، در نتیجه ما باید به دموکراسی غربی متوسل شویم، و چنین دمکراسی ای را باید به ایران صادر کرد». می گویند: «بینید در جوامع “کمونیستی” شوروی و چین یا اروپای شرقی یا کوبا چه اختناقی حاکم است. کمونیسم یعنی اختناق و سرکوب مردم. در نتیجه ما باید متوسل شویم به دموکراسی غربی»!

این سخنانان کذب محض هستند. در جوامع شوروی به ویژه ۱۹۲۵ به بعد و جوامع چین و کوبا به عللی «دمکراسی سوسیالیستی» وجود نداشته است (بحث مفصل در مورد ارزیابی این جوامع از حوصلۀ این بحث امروز خارج است. ما در بحث‌های پیش در مورد درس‌ها و علل شکست انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ به آن به تفصیل برخورد کردیم).

درواقع همان طور که اشاره شد، این برابری و مساواتی که در جامعۀ بورژوایی هست، مساوات برای سرمایه داری است. به کلام دیگر شعار اساسی بورژوازی در غرب این است: «به هرکس به اندازۀ سرمایه اش»! یعنی هرکس بیشتر پول داشته باشد، بیشتر باید در تصمیم گیری ها شرکت کند. دولت های موجود سرمایه داری، خواهان حفظ مالکیت خصوصی هستند. از این رو چنانچه توده ها به خیابان ها بیایند و بگویند: «دموکراسی سیاسی را قبول داریم اما، ما همچنان خواهان دموکراسی اقتصادی هستیم»! یعنی می خواهیم مالکیت را لغو بکنیم، مالکیت اشتراکی را جایگزین آن کنیم، این به معنی عبور از خط قرمز است. لغو مالکیت خصوصی، خط قرمز است و به شدیدترین وجهی و با تمام نیرو سرکوب خواهد شد. هیچ تردیدی نباید داشت، که حتی در سوئد یا در آمریکا و یا کشوری دیگر غربی تظاهراتی باشد که خواهان لغو مالکیت خصوصی باشند، پلیس و ارتش و تمام آحاد دولت بورژوایی بر سر کارگران و زحمتکشان خواهند ریخت و تا سر حد برخورد مسلحانه و تیرباران آن‌ها پیش خواهند رفت (همین مدتی قبل بود که مهاجران جوان حومۀ فقیرنشین استکهلم در سوئد در اعتراض به شرایط نامناسب خود وارد اقدامات قهرآمیز شدند و بلافاصله با سرکوب گستردۀ پلیس رو به رو گردیدند). در این جوامع به اصطلاح «مهد آزادی»، توده ها اصولاً نمی توانند مسائل اساسی خودشان را مطرح بکنند، چون امکانات کافی ندارند. طبقۀ کارگر در جوامع سرمایه داری غربی بیش از دویست سال است که نتوانسته در مورد استثماری که می شود، صدای خود را به گوش دیگران برساند. در نتیجه پس از ۲۰۰ سال هنوز اجحافات وارده بر کارگران با دلیل تبلیغات رنگین بورژوازی نتوانسته به گوش همگان برسد. زیرا تمام رسانه‌ها مانند رادیو، تلویزیون و مطبوعات عمدتاً در دست بورژوازی متمرکز شده است (مثلاً در اوت ۲۰۱۰، سقف معدن سن خوزه در شیلی فروریخت و ۳۳ معدنچی را در زیرزمین به دام انداخت. معدنچیان تقریباً در عمق ۷۰۰ متری زمین و ۵ کیلومتری زمین از ورودی اصلی معدن گیر افتادند. بورژوازی پروسۀ نجات این معدنچیان را به سبک «شو»های تلویزیونی چنان حرفه ای گزارش می کرد که در آخر کم تر کسی به این موضوع فکر کرد که چرا در قرن بیست و یکم شرایط کاری این کارگران باید این گونه به شکل بردگی مدرن باشد) بورژوازی به کارگران می گوید: «شما آزادید که نشریه تان را چاپ کنید، شما آزاد هستید بیایید سخنرانی بکنید، شما آزاد هستید هرکس را که می خواهید انتخاب بکنید»، منتهی آزاد بودن فرق دارد با توانستن. هیچ کدام از نهادهای کارگری توان مالی کافی برای رقابت با سرمایه داران را ندارند. یک دولت «بی طرف» و «ملی» باید همان مقدار پولی که در اختیار رسانه های وابسته به سرمایه داران قرار می‌دهد، همان مقدار هم باید برای تبلیغات کارگران در نظر بگیرد. اما، چنین نیست. زیرا برابری واقعی بین سرمایه داران و کارگران وجود ندارد. به قول مارکس در این جوامع دیکتاتوری بورژوایی حاکم است.

سؤال این است که چرا سرمایه داران به این دمکراسی صوری تن می دهند؟ به این علت است که یکی از ارزان ترین و بی هزینه ترین راه های ادامۀ حیات خودشان در واقع دموکراسی بورژوایی است، وگرنه انقلاباتی در مقابل خودشان خواهند داشت و در آن صورت باید برای سرکوب توده ها بسیج بکنند، و مخارج هنگفتی صرف کنند. اگر اعتصابی رخ دهد، اقتصاد مختل خواهد شد و مبالغ هنگفتی را سرمایه داران از دست خواهند داد. درنتیجه، برای این که به حیات خودشان ادامه بدهند، مجبورند به یک سلسله امتیازات تن دهند و کنترل بر اوضاع داشته باشند (حال بگذریم که بسیاری از مطالبات دمکراتیک مانند هشت ساعت کار روزانه، حق رأی زنان، حق رأی عمومی و غیره، نتیجۀ مبارزات خون بار طبقۀ کارگر بوده است و آن که بورژوازی آن را «اعطا» کند).

بنابراین توده های خیلی وسیع تحمیق می شوند. برای به انحراف بردن آگاهی توده ها و به تعویق انداختن و خنثی سازی انقلاب، توجه مردم را به مسایل فرعی جلب می کنند. برای نمونه در بریتانیا مبالغ هنگفتی خرج خانواده ی سلطنتی می کنند که درواقع هیچ کاره هستند (مالیات دهندگان تقریباً ۲۶ میلیون دلار صرف هزینه های نگهداری کاخ ها می کنند. ۶٫۵ میلیون دلار به قطار، هلی کوپترها و جت های سلطنتی اختصاص می یابد. ۶٫۵ میلیون دلار دیگر صرف هزینه هایی نظیر دید و بازدیدهای دولتی می شود و غیره. خلاصه ملکه هر سال ۸۴ میلیون دلار از حکومت و املاک به دست می آورد و این رقم در برگیرندۀ درآمد چند میلیونی حاصل از سرمایه گذاری های خصوصی او در سهام و اوراق قرضه نمی شود۴). توجه جوانان را به مسابقات فوتبال با بودجۀ کلان جلب می کنند. پول های هنگفت برای به بی راهه کشاندن اذهان عمومی و جلوگیری از آگاهی سوسیالیستی خرج می کنند. از این طریق است که می توانند جامعه را مسخ کنند و این فریب را عمیق و عمیق تر بکنند (در ایالات متحده، ۶ ابرشرکت هستند که ۹۰ درصد رسانه ها را تحت کنترل و نفوذ خود دارند۵).

در نتیجه، ما خواهان این نوع «دموکراسی» نیستیم و ما خواهان دموکراسی واقعی هستیم، دموکراسی واقعی ما دموکراسی بورژوائی نیست، دموکراسی واقعی ما دموکراسی سوسیالیستی است و بسیار فراتر از دموکراسی موجود در این جوامع بورژوایی است.

مفهوم دمکراسی سوسیالیستی

«دمکراسی» مد نظر مارکسیست های انقلابی، دموکراسی سوسیالیستی است. طبقۀ کارگر از آن جایی که چیزی برای مخفی کردن ندارد، نیازی نیز به ایدئولوژی مانند «دمکراسی بورژوایی» ندارد. به بیان دیگر دمکراسی بورژوایی را به مثابۀ یک ایدئولوژی قبول ندارد۶٫ بر خلاف «دموکراسی بورژوایی»، دموکراسی سوسیالیستی هیچ موضوعی را از انظار توده ها مخفی نگه نمی دارد. دموکراسی ای است برای تمام آحاد جامعه (چرا که در مسیر گذار به سوی سوسیالسم، طبقات اجتماعی و تخاصم میان آن ها باید به تدریج مضمحل شود). دمکراسی ای است شفاف، عیان، روشن و تحت کنترل اکثریت جامعه، برای طبقه ی کارگر و تمام زحمتکشان در جامعه باشد، نه یک اقلیتی ثروتمند.

مدافعان «چپ» سرمایه داری، کوشش می کنند که «دمکراسی بورژوایی» و «دمکراسی سوسیالیستی» را یکی جلوه دهند. طبعاً نه تنها طبقات متوسط جامعه که حتی بخش عمدۀ طبقه کارگر نیز به این نظریات انحرافی آغشته شده و فریب آن ها را می‌خوردند.

از دیدگاه مارکسیست های انقلابی، کوچکترین وجه اشتراکی میان این دو نوع «دمکراسی» وجود ندارد. هر یک در خدمت یک طبقه خاص اجتماعی و در تخاصم با طبقه دیگری قرار دارد. بر خلاف دیدگاه لیبرال ها و جناح «دمکرات» بورژوازی، «دموکراسی سوسیالیستی» نه تنها در تکامل «دموکراسی بورژوایی» نیست، بلکه درست در نقطۀ مقابل آن قرار دارد. دمکراسی بورژوایی برای حفظ سلطۀ  بورژوازی و توجیه نظام سرمایه داری، طراحی شده است. در صورتی که دموکراسی سوسیالیستی به منظور نقض سیستم استثمار و از میان برداشتن دولت سرمایه داری، بنا نهاده شده است. مبارزۀ کارگران و زحمتکشان (و سایر قشرهای تحت ستم) تنها در راستای استقرار سوسیالیزم، جلوۀ واقعی می یابد.

در بارۀ دموکراسی سوسیالیستی، چند نکتۀ مهم قابل ذکر است. برخلاف مبلغین لیبرال که مدعی اند که اگر قرار است دموکراسی سوسیالیستی ایجاد شود، باید به طور مسالمت آمیز و از کانال دموکراسی بورژوایی و از حمایت و تقویت دموکراسی بورژوایی انجام گیرد، اصولاً دموکراسی سوسیالیستی هیچگونه ارتباطی به دموکراسی بورژوایی ندارد. این دو اصولاً نسبت به هم بیگانه هستند و این دو نفی دیالکتیکی همدیگر هستند. این ها در دو نقطۀ متقابل همدیگر قرار گرفته اند. دموکراسی بورژوایی خواهان حفظ استثمار طبقه ی کارگر و زحمتکشان است در صورتی که دموکراسی سوسیالیستی برای از میان برداشتن استثمار است و این دو کاملاً از همدیگر مجزا هستند و در مقابل همدیگر هستند و هیچ گونه وجه اشتراکی بین این دو وجود ندارد. از نقطه نظر مارکس، «دموکراسی» از «سوسیالیسم»، تفکیک ناپذیر بود. این پاسخ مارکس به تمام جریانات فرقه گرای استالینیست و طرفدار جریانات مختلفی که صحبت از این می کنند دموکراسی متعلق به بورژوازی است، می دهد. درواقع مارکس در تمام نوشته های خود، یعنی از سال ۱۸۴۸، مشخصاً نبرد برای دموکراسی را یکی از راههای مؤثر و مهم برای رسیدن به سوسیالیسم می داند. مارکس در مانیفست می گوید: «نخستین گام در انقلاب طبقۀ کارگر عبارت است از ارتقای پرولتاریا به مقام طبقۀ حاکم و کسب پیروزی در نبرد برای دموکراسی»۷٫ یعنی این که نبرد برای دموکراسی تسهیلاتی برای رسیدن به سوسیالیسم ایجاد می کند. بنابراین برخلاف چپ استالینیستی و برخلاف جریانات سانتریستی که اشاره می کنند «دموکراسی» بورژوائی است، مارکس بر این اعتقاد بود که دموکراسی به مفهوم سوسیالیسم است. دموکراسی از آن پرولتاریا است. همان طور که در ایران هم می بینیم، اولین قدم ها و اولین مبارزات پرولتاریا و طبقه ی کارگر برای حقوق دموکراتیک خود است. و این حقوق دموکراتیک به صورت پیگیر این ها را به آگاهی سوسیالیستی می رساند.

در نتیجه «دموکراسی» متعلق به پرولتاریا است و نه به بورژوازی. مارکس در بسیاری از نوشته های خود، بخصوص پس از ۱۸۴۸ وقتی مشاهده می کند بورژوازی آلمان و فرانسه قابلیت انجام تکالیف بورژوا دموکراتیک را ندارند، در ۱۹۵۳ در خطابیه ی خود به اتحادیه ی کمونیست ها صحبت از انقلاب مدوام به میان می آورد. زیرا به این باور می‌رسد که بورژوازی دیگر قابلیت حل تکالیف بورژوا دموکراتیک را از دست داده و از ترس پرولتاریا،‌ به سوی جریانات مستبد و پیشاسرمایه داری، می رود. برای این که اگر آغاز به حل تکالیف دموکراتیک شود، در مقابل خودش پرولتاریا را خواهد دید و پرولتاریا در نبرد برای دموکراسی می آید در مقابل بورژوازی قد علم می کند. از آن پس، مارکس مشخصاً اشاره می کند «دموکراسی متعلق به پرولتاریا است»، بخشی از زندگی پرولتاریا است و مبارزه برای دموکراسی، نبرد برای دموکراسی یعنی دموکراتیزه کردن کل سیستم اجتماعی، یعنی دموکراتیزه کردن تمام شئون و حیات بشریت. و در نهایت دموکراتیزه کردن دولت یعنی انقلاب. از منظر کارل مارکس، انقلاب سوسیالیستی هیچ مفهوم دیگری به جز این نمی تواند داشته باشد.

بنابراین وقتی ما صحبت از دموکراتیزه کردن کل مسایل اجتماعی می کنیم، به این مفهوم است که ما خواهان انقلاب سوسیالیستی هستیم و هیچ مفهوم دیگری نمی تواند داشته باشد. در ضمن مارکس از سال ۱۸۵۳ به بعد در بسیاری از نوشته های خود اصولاً عبارت «دموکراسی» و «بورژوازی» را با هم استفاده نمی کرد و برای توصیف بورژوازی از عبارت «لیبرالیسم» استفاده می کند. او می گفت این ها لیبرال ها دیگر دموکرات نیستند و دموکراسی را رعایت نمی کنند. به کلام دیگر، مارکس دموکراسی را از آن پرولتاریا می دانست. این مسألۀ خیلی مهم و محوری است و در واقع نخستین قدم در راه انقلاب پرولتری و مبارزه برای آن است.

همین مسألۀ مشخصاً در جامعۀ ایران نیز صادق است. به کلام دیگر مسألۀ محوری برای رسیدن به سوسیالیسم در ایران، نبرد برای دموکراسی است. یعنی که طبقۀ کارگر ایران که یک تجربۀ مشخصی در ارتباط با اعمال دموکراسی و ساختن شوراهای کارگری در انقلاب گذشته از خود نشان داده، مشخصاً در مقامی است که بتواند نبرد برای دموکراسی را تا سرنگونی این رژیم و ساختن جامعۀ سوسیالیستی پیش ببرد. با وجود تمام مشکلاتی که امروز طبقۀ کارگر دارد و با وجود تمام مشکلاتی که پیش روی جنبش کارگری وجود دارد، کماکان تنها طبقه ای است که می تواند به دموکراسی نائل شود و دموکراسی برای تمام آحاد جامعه بیاورد. تمام جریاناتی که به هر علتی خواهان آزادی و دموکراسی به مفهوم گفته شده هستند سریع ترین و کوتاه ترین راه برایشان این است که طبقۀ کارگر را تقویت کنند و تدارکات انقلاب کارگری و انقلاب سوسیالیستی را تقویت ببینند

در ایران، سرمایه داری، عقب افتاده تر از بورژوازی کشورهای امپریالیستی است. سرمایه داری ایران توسط امپریالیزم و از بالا بر جامعه تحمیل گشت. بورژوازی ایران، برخلاف بورژوازی غرب که سنت مبارزات ضد فئودالی و اعتقاد به دمکراسی بورژوازی را به همراه داشت، فاقد هرگونه اصالت و سنت دموکراسی است. در نتیجه، قادر به تحمل هیچ گونه آزادی و دمکراسی نمی باشد. زیرا گشایش های دمکراتیک زنگ خطر را برای سرنگونی کل نظام به صدا در می آورد. برای نمونه، رژیم دیکتاتوری نظامی شاهنشاهی به محض ایجاد گشایش های دمکراتیک نسبی، در ظرف مدت کوتاهی توسط اعتراض های میلیونی سرنگون شد. در قرن اخیر، بارها تجربه نشان داده است که بورژوازی در ایران (و سایر کشورهای جهان سوم) با هر شکلی که ظاهر گردند (تاج سلطنتی یا عمامۀ آخوندی) برای حفظ منافع خود راهی جز سلب کلیۀ آزادی های دمکراتیک ندارند. بورژواری ایران در چارچوب نظام سرمایه داری بین‌المللی، هرگز قادر به رشد نیروهای مولده و حل مسایل بنیادی اقتصادی و اجتماعی نخواهد بود؛ و در نتیجه تحمل گشایش دمکراتیک را نخواهد داشت.  دمکراسی خرده بورژوازی نیز فراتر از دمکراسی بورژوازی نخواهد رفت (تجربۀ انقلاب نیکاراگوئه نمونۀ بارزی از این وضعیت است).

از این زاویه، مسألۀ انقلاب کارگری در دستور کار جامعۀ ما قرار گرفته و به هیچ وجه نمی توانیم منتظر باشیم که جریانات لیبرالی از سوئد و آمریکا برای ما الگوی دموکراسی سوئدی و آمریکایی به ایران بیاورند. به هیچ وجه نمی‌توانیم در انتظار این باشیم که بورژوازی ایران برای ما دموکراسی به ارمغان بیاورد. نمی توانیم منتظر این باشیم خرده بورژوازی که از نیروهای ضربت بورژوازی است، دموکراسی برای ما بیاورد. تنها طبقۀ کارگر قادر به حل چنین تکالیفی است.

گسترش حقوق دمکراتیک

گرچه از دیدگاه تاریخی پرولتاریا، «دمکراسی» بورژوایی چیزی نیست جز ابزاری برای تحمیق توده های مردم، طبقۀ کارگر و زحمتکشان جامعه، برای پیشبرد مبارزۀ ضدسرمایه داری خود، از حقوق دمکراتیک نسبی کسب شده در جامعه سود جسته و برای گسترش این حقوق مبارزه می‌کنند.

اما، مبارزۀ طبقۀ کارگر و سایر قشرهای تحت ستم (مانند جوانان، زنان و ملیت های تحت ستم) برای دمکراسی با مبارزۀ اصلاح گرایان برای دمکراسی، کاملاً متفاوت است. پرولتاریا، مبارزۀ خود را فراتر از حوزۀ سیاست برده و از آن به مثابۀ وسیله ای برای لغو کامل نظام سرمایه‌داری استفاده می کند. به سخن دیگر، مبارزۀ اساسی طبقۀ کارگر در نهایت برای سرنگونی کامل بورژوازی است و نه حفظ و بهبود وضعیت موجود.

در عین حال، مبارزات برای حقوق دمکراتیک توده ها و کسب آن حقوق مانند کسب حقوق بیکاری، بیمه های اجتماعی؛ حق مرخصی؛ کسب حقوق دمکراتیک مانند آزادی بیان؛ حق تشکل و اعتصاب؛ آزادی تأسیس اتحادیه ها و تشکل های مستقل کارگری؛ آموزش و پرورش رایگان؛ برای زنان و مردان در تمام سطوح؛ احترام به حقوق بشر؛ حق شکایت و دادگاهی کردن هر مقام دولتی توسط هر شهروند و غیره، زمینه را برای کسب تجربۀ عملی و آموزش سیاسی و سازماندهی کارگران، فراهم می کند. این تجارب اعتماد به نفس را در میان کارگران افزایش داده و روحیۀ مبارزه جویی آن ها را تقویت می‌بخشد. اضافه بر آن، مبارزه برای مطالبات «انتقالی» (مانند کنترل کارگری، باز کردن دفترهای دخل و خرج سرمایه داران و غیره) که در نظام سرمایه داری قابل تحقق نیستند، راه را برای رودررویی هر چه بیشتر کارگران با دولت سرمایه داری باز کرده و تدارک سرنگونی کل نظام را تسهیل می کند. در وضعیتی که حتی یک رژیم بورژوا دمکراتیک (حتی بدترین شکل آن) در جامعه وجود نداشته باشد (مانند وضعیت کنونی ایران)، قیام ها و طغیان های مردمی، نارضایتی توده ها را انعکاس داده و زمینه را برای کسب تجربه عملی در مقابله با رژیم آماده می کند.

سازمان ها و حزب های رنگارنگ رفرمیستی در مقابل حرکت های مستقل کارگری بصورت غیرمستقیم ایستادگی می‌کنند. زیرا هدف آن ها «اصلاح» نظام موجود است و نه براندازی آن. آن ها حرکت های مستقل دانشجویی و کارگری امروزی را به عنوان «شورش های مرتبط به دول غربی» معرفی می کنند. آن ها از کسب تجربۀ کارگران و دانشجویان هراسناک بوده، زیرا بدون این تجارب مردم ایران نمی‌توانند برای براندازی آماده شوند. تجربۀ اخیر اعتراضات دانشجویی نشان داد که همۀ اصلاح طلبان (حتی خود آقاجری محکوم به اعدام!)، دانشجویان را از حرکت های فرا قانونی منع کردند.

طبقۀ کارگر ایران برای تدارک سرنگونی رژیم و مقابله با انحراف های رفرمیستی، تشکیلات و حزب سیاسی خود را باید تشکیل دهد. حزب هایی که به طور قیم مآبانه خود را «رهبر» طبقۀ کارگر معرفی کرده و بدون کوچکترین ارتباطی با کارگران پیشرو، از همگان دعوت به پیوستن به حزب شان می کنند، مسلماً قادر نخواهند بود که مبارزه با رفرمیزم و تدارک انقلاب آتی را سازمان دهند.

مبارزه برای تحقق دمکراسی سوسیالیستی (عالی ترین شکل دمکراسی در تاریخ بشریت)، با سرنگونی کامل رژیم سرمایه داری حاکم (همۀ جناح های آن)، و مبارزه با عقاید رفرمیستی در درون جنبش کارگری، گره خورده است. این امر نیز بدون تشکیل یک «حزب پیشتار انقلابی» متشکل از کارگران پیشرو، عملی نخواهد بود.

بهمن ۱۳۹۲

فایل صوتی در یوتیوب

http://www.youtube.com/watch?v=f7GwzdgvNEk

۱ رجوع شود به جزوۀ «به سوی مارکسیسم قرن ۲۱: پروژۀ احیای مارکسیستی در گسست از نخبه گرایی و تخیل گرایی»:

http://militaant.com/?p=3302

۲ http://www.epi.org/publication/unequal-states/

۳ http://www.npc.umich.edu/poverty/

۴ http://thenextrecession.wordpress.com/2011/05/01/royalty-or-republic-a-reckoning/

۵ http://www.infowars.com/these-6-corporations-control-90-of-the-media-in-america/

۶ رجوع شود به «مارکسیسم: ایدئولوژی یا علم؟» از سلسله مباحثات جلسات احیای مارکسیستی (۱۳ اکتبر ۲۰۱۳):

 http://militaant.com/?p=3089

۷ https://www.marxists.org/archive/marx/works/1848/communist-manifesto/ch02.htm