ناسیونالیسم کرد و اوهام پسامدرنیستی

ایرج فرزاد

"دکتر عباس ولی"، در یک کشف ظاهرا تصادفی توسط لایه ای از کمونیست سابقیهای پس از فروپاشی دیوار برلین، به عنوان استاد دارای دکترین پسامدرنیسم کردی و منتقد دانشگاه رفته و دکترا گرفته مارکس و کمونیسم، در آغوش گرفته شد. اما رگه کردی مکتب منحط پسامدرنیسم، به پیروی از موقعیت عقب مانده و قبیله زدگی ناسیونالیسم کرد، یک چند فازی از اسلاف اروپائی شان عقب ماندند. به فاصله کوتاهی پس از داد و فریاد "پایان کمونیسم" و "بحران" و تناقضات و پایان "تاریخ مصرف" تئوریهای مارکس، طلایه داران پست مدرنیسم، نه در برابر دفاع آکادمیک و علمی و انقلابی از مارکسیسم، که در مراسم اهدا جایزه نوبل و اسکار، جواب خود را گرفتند و مراسم تدفین دولت مستعجل پایان هر حقیقت جهانشمول را نظاره کردند. سالها گذشت و روشنفکران کاشف اعجاز ناسیونالیسم و هویت قومی و البته پشیمان از هر گذشته انقلابی، و تحصیلکرده در دانشگاه تدریس تزهای نسبیت حقیقت، و با اینحال هنوز شرق زده و آخوند و عشایر زده، چون آن سرباز ژاپنی پس از پایان جنگ جهانی، کماکان سرمست و نشئه از کشفیاتی مانده اند که بیشتر از دو سال دوام نیاورد.

تلاقی فضای این حشر و نشر و نان به قرض دادنها و تلمذ در مکتب استاد پسامدرنیسم کردی، با یک واقعه "مصیبت بار"، طنزی تلخ و گزنده است. خماری از این "رویکرد" در این خرده محافل سرمست از  فضای سپری شده ای که هنوز در دوایر اینها به عنوان ماده مخدر فکری استعمال میشود؛ و تاریخ و حقیقت و علم و قهرمانیهای بشر و حتی گذشته های افتخار آمیز خود را در فضای خلسه آن به ریشخند و استهزا میگیرند، هنوز قرار است، حتی به بهانه چنین تعزیه گردانیهائی، ادامه یابد. و داستان از این قرار است:

دکتر عباس ولی را چندی پیش از ریاست دانشگاه اربیل برکنار کردند. شرح مصیبت را خود مفصل در مصاحبه با روزنامه کردی "هاو ولاتی"( هم میهن، شماره های ۴۲۱ و ۴۲۲ ) توضیح داده است. از توطئه برکناری اش توسط مقامات حکومت منقطه ای، در جزئیات سخن گفته است و باب درد دل و شکوه گشوده است که چگونه با چنان استاد گرانقدری، آن جورها روا داشته شده است و آن جسارتها صورت گرفته است. اما جالب این است که او خود برای ادامه کاری دانشگاه اربیل، انتخاب تعدادی از ژنرالهای بازنشسته ادارات اطلاعاتی و امنیتی دولت بریتانیا را توسط شخص "نچیروان بارزانی"، رئیس "هیات وزیران" دولت منطقه ای در کردستان عراق، یک طرح معقول و استراتژیک میداند و به تمامی پشت آن میرود. با وجود اینکه استاد، همه ظرفیت خود را در طبق اخلاص میگذارد که دانشگاه اربیل را تحت نظارت ژنرالهای بازنشسته دوایر امنیتی انگلیس در آورد، اما باز عشایر بازی و باند بازیهای مافیائی و پارتی بازی و اصالت نسب طایفه ای و عشایری و نیز مشکل محل تولد او، که نه تعلق به ایل و طایفه ای در کردستان عراق که متولد در کردستان ایران است، او را از خطر توطئه برکناری و پشت پاگرفتنها رها نمیکند. و بالاخره پس از نزدیک به دو سال ونیم از ریاست، درست در ترکیبی از توطئه های دوران فئودالی و عشیره ای با روشهای مافیائی، وقتی که یکی از مقامات حکومت "هه ریم"( دالیا قارمان کیخسرو) او را به دفتر کار خود برای "پاره ای مذاکرات مهم" فرامیخواند و او  هم حضور بهم میرساند، همزمان در آن لحظات، رئیس جدید و منتصب دانشگاه اربیل را به کارکنان و دانشجویان معرفی میکنند!! 

با وجود این تظلم و تضرع و دادخواهی، و شرح سوزناک داستان عزل و برکناری عباس ولی، او فراموش نمیکند که در هر حال هویت پسا مدرنیستی و شناسنامه ضدکمونیستی اش را به عالم و آدم نشان بدهد. او نه میگوید توطئه برکناری او را سران عشایر از مکتب اینتلجنس سرویس انگلیس کپی کرده اند و نه به سابقه دیرینه تر و با دوام همین سران به حکومت رسیده ناسیونالیسم کرد با ساواک شاه و سپاه پاسداران جمهوری اسلامی و مخابرات رژیم بعث و سرسپردگی به میلیتاریسم آمریکا  اشاره ای میکند. از قول خود استاد بشنوید:

"آنها تمام دو سال و نیم تجربه دانشگاه تحت مسئولیت من را پاکسازی کردند، همان کاری که قدیم، دولتهای توتالیتر مثل اتحاد جماهیر شوروی انجام میدادند."

این، تازه، لحن و زبان کسی است که مظلوم واقع شده است، اگر نه جنایاتی را که دولت "دمکراسی" و غیر توتالیتر بوش در عراق مرتکب شده است، توسط سران ناسیونالیسم به قدرت رسیده، "جنگ آزادی عراق" نام گذاری شده است. عباس ولی، اما، یادش میماند که او قرار است، از شهادت مقام عظمای دانشگاه اربیل، بیرقی برای سینه زنی شاگردان مکتب نهیلیسم و تازه واردهای مکتب مغفور پسامدرنیسم و دایر بودن بساط ضجه و نفرت ضدکمونیستی را بر دوش بکشد و کماکان در اهتزاز نگهدارد. معضل، اما، این بود که پرفسورهای ناسیونالیسم کرد نتوانستند متوجه بشوند که برخاستن "دولت – ملت" ها از مخروبه فروپاشی بلوک سرمایه داری دولتی و دم گرفتن دانشمندان پسامدرنیست در غرب با تزهای پایان تاریخ، فقط تاجائی ارزش مصرف داشت که بلوک شوروی سابق در جنگهای "آزادی" و توسط "ارتشهای آزادیبخش" قومی سیر فروپاشی را به سرانجام برساند. برای سرمستان این دنیای رها کردن قومیتها و ملیتهای "دربند" مطلقا اهمیتی نداشت که این آزادی به قیمت بمباران بلگراد و سازماندهی گورهای دسته جمعی توسط سیا و پنتاگون و ناتو انجام بگیرد. با این حال پسامدرنیستهای ناسیونالیست کرد در این حفره خودفریبی که گویا مساله کرد و تشکیل دولت – ملت نیز شامل مناطق و قومیتها و ملیتهای خارج از قلمرو بلوک سابق شوروی نیز خواهد شد، در خماری طولانی زیستند. نخواستند متوجه بشوند که رهبری عشایری طایفه ای ناسیونالیسم کرد در ترکیب با روحیه نوکر منشی اشرافیت فئودالی و خاکساری و خضوع و خشوع آنان در برابر حضور و قدر قدرتی میلیتاریسم و اشغالگری آمریکا در منطقه، حتی به اندازه زعمای "ملت" تیمور شرقی، قدرت و ظرفیت و اشتهای سیاسی را برای استفاده از شکاف و فرصتی که در آن دوره برویشان باز شده بود، بکلی فاقدند. نمیتوانستند متوجه بشوند که "مساله کرد" به دلیل قرار گرفتن معضل در یک منطقه مهم استراتژیک از نظر منافع سیاسی و اقتصادی غرب و آمریکا، قرار نیست بطور اتوماتیک و طبق اوهام روشنفکران جهان سومی پسامدرنیسم به خیر و خوشی حل و فصل شود. همانطور که پس از فرارسیدن "دوره" آزادی ملت و قوم ها در قلمرو حاکمیت "توتالیتر" بلوک باصطلاح "کمونیست"، تهی بودن روشنفکران پسامدرنیسم از هر نوع شرافت و صداقت علمی و سیاسی را، میشد در سکوت مرگبار آنا
ن در مورد مهمترین مساله ملی جهان معاصر ما، یعنی مساله فلسطین، با زمختی هر چه تمامتر دید. 

به دلیل همین تناقض پسامدرنیسم ضدکمونیستی با امر آزادی و از جمله "آزادی ملت" ها است که برخی از تئوریسنهای بازمانده مکتب پسامدرنیسم در غرب، و از جمله "آنتونی گیدنز"(Anthony Giddens) تا سطح مشاور تونی بلر، نخست وزیر سابق انگلیس ترفیع مقام یافتند؛ و عذر امثال عباس ولی، در یک توطئه مافیائی – عشایری خواسته میشود. با اینحال صنف دوم از تحلیل واقعی سیر رویدادها و محتوای زمینی فلسفه تشکیل دولت – ملت ها در قلمرو حاکمیت سیاسی بلوک شوروی سابق و نقش و جایگاه تئوری یک بار مصرفی پسامدرنیستها در سیستم غرب برای تجدید آرایش جهان پس از ریزش دیورا برلین، بکلی عاجز و ناتوان ماندند. با اینحال حتی آنگاه که شکست اوهام خود را میبینند، فراموش نمیکنند که توطئه منطبق با عقب ماندگی حکومت عشیره ای احزاب ناسیونالیست کرد را در میدان "خودآگاهی" و آکادمیسم ضدکمونیستی خود تعبیر و تفسیر و تحلیل کنند. براستی اگر تعلق به خرافه ناسیونالیستی و هویت قومی با نفرت شبه آکادمیستی "بازگشت به خویش"های چپ و سوسیالیست و انقلابی سابق و اسبق و نادم و پشیمان امروزی، و مدافعان متعصب پسامدرنیسم ترکیب شود، چه رقت انگیز، ارزان، رذل و چندش آور است.

۱۲ ژوئیه ۲۰۰۸

iraj.farzad.@gmail.com