چتر من

فریدون گیلانی

gilani@f-gilani.com

www.f-gilani.com

چه ترسی از باران دارم

وقتی که سیل شهر را برداشته

و قه قهه ی تیرک ها

تنفس دختران را با خود به کویر برده است 

از کابلستان تا تهران

بغداد دنبال چریکی می گردد

که پرچمی پر از ستاره ی خوشه ای را

به خود نپیچیده باشد

و بتواند با تن برهنه ی آفتاب راه برود 

این گونه که عاشق از گزمه می گریزد

خوابگاه می تواند هلهله ی خزه ها باشد

و نسیم را

به رسم مویه های دوره فراغ

از بوی تن تو محروم کند 

چه ترسی از باران دارم

وقتی تو را به اتهام راه رفتن دنبال می کنند

و سزای دوست داشتن زندان است 

سال هاست که رفته ای

و هر وقت به آن خیابان می رسم

سایه به من نهیب می زند که آفتاب

در کوچه منتظر است

که تو کی پرده را بکشی

و عاشقانه به گلدانت آب بدهی 

همسایه هایت هنوز هم

دزدانه از پشت بام به گلخانه ات می نگرند

شاید که آهنگی

از آن وسعت محدود بگذرد

و نقاب از چهره های گرفته برگیرد 

چه ترسی از باران دارم

وقتی پسرم هر روز خیس به خانه بر می گردد

و دخترم

شهرش را به خواب هم نمی بیند 

می دانم که روزی بر می گردی

و اگر باغ هم کمر خم کند

دنبال باغبان غریبه نمی گردی 

چه ترسی از باران دارم

وقتی به نام تو

مرا در محله محاصره کرده اند

و آنقدر بر من تیر باریده اند

که کرکس ها

در حلقه های گرسنه بزرگ تر شده اند 

اگر این خاک تیر خورده زبان نگشاید

تف به ابری نا به هنگام

که بد می گیرد و بد می بارد 

چتر من

حادثه ای است

که از تندی نگاه تو به جا مانده 

چه ترسی از باران دارم

وقتی که شهر را سیل برده

و آدم ها به غروب عادت کرده اند. 

تیرماه ١۳۸۷