پنجره ها

“پنجره ها”

از: زهره مهرجو

۲۶ مارس ۲۰۱۴

“آه .. پنجره ها

پنجره ها!

نور از کدامین سو می آید ؟

گرمی چگونه

به عمق هستی

نفوذ می کند ..؟

اینجا میان ریشه ها و خاک

نبردی دیرینه در جریانست ..

و گلها

گلهای پاک

اولین قربانیان این جنگ نابرابرند.

آری .. من از سرزمین شبزدگانم!

از سرزمین سردیها،

نگاههای بیگانه،

گلوهای بی صدا،

دستان جدا ز هم،

لبان بیگانه با لبخند ..!

اما دیریست که قلبم را

به دستان باد سپرده ام،

باد وحشی –

که بی مهابا پیش می تازد ..

و پوسته شکننده ثبات را

ویران می سازد،

باد عاشق و خشمگین

که با هر چه از رنگ تردید است

نا آشناست ..!

در وارونگی زمین،

که معنای خوشبختی

دل آویختن به بازیچه هاست –

بدنبال زیستنی دیگرگونه ام ..!

آه .. پنجره ها

پنجره ها!

حس رهایی نزدیک است ..

سینه بگشائید

تا فضا از نور و نسیم و رایحه

لبریز شود!

بگذارید تا پایان این شب تار

اسیر دستان بی ثبات باد باشم ..!”