به مناسبت هشت مارس … این یادداشت برای مراسم روز زن در فرانکفورت تهیه شده است…

سُرایندگان شعر نیز گاه در زن ستیزی گوی سبقت از هم ربودند. در این یادداشت شعر “خلقت زن” اثر رهی معیری را انتخاب کرده ام که به تاریخ معاصر و تجدد ما مربوط است. این شعر در سالهای بیست شمسی، یعنی سال های شکوفائی سیاسی و دگرگونی اجتماعیِ ایران، سروده شده است. دورانی که قرار بود نو جای کهنه را بگیرد، سالهای شناخت زنان از خود، خروج آنها از خانه و ورودشان به عرصه های مختلف اجتماعی. این واقعیت میبایستی در اصلی ترین عرصه  هنری آن سرزمین –  یعنی شعر –  هم نمودار میشد. در این سالهاست که شاعر و ترانه سرای جوان و معروفی در یکی از اشعارش زن را موضوع کار خود میکند. اما، برخلاف انتظار، اثری از شناخت، روشنگری و روح پرتلاطم دوران در کارش به چشم نمی خورد. او، چنانکه شما هم خواهید شنید، شعری سرتاسر زن ستیز میسراید که در نوع خود  و درمقامِ زن ستیزی ادیبانه بی نظیراست. برای من این سوال پیش آمد که آیا بیخردیِ شاعر جوان اتفاقی است؟ آیا او در ضمیر تاریکش، در واهمهِء از دست دادنِ مردانگی و دچارشدن به “زن ذلیلیِ” اجتماعی به نگارش چنین اثری پرداخته؟     

برای اینکه شعر “خلقت زن” و نقد آن در برنامه امشب، مورد قبول دوستان و در حاشیهء دو گفتگوی اصلی گنجانده شود، باید استدلال میکردم که این اثر، بیانِ هنریِ افکارِ بخشِ قابلی توجهی از مردم دیروز وامروزِ ایران است…

شاعر نخست مردِ ذلیل و قابلِِِِ ترحمی را به تصویر میکشد که در کمندِِ زنی گیر افتاده. سپس قبل از اینکه به اصل موضوع بپردازد، به مخاطب شعر نصیحت میکند که مبادا به روز او بیافتد و بدین ترتیب با صراحت میگوید که مردان مخاطبین شعرش هستند. گوش کنید:

کیم من، دردمندی، ناتوانی

اسیری، خسته ای، افسرده جانی

 

تذروی آشیان برباد رفته

بدام افتاده ای، از یاد رفته

 

دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد

همه سوز و همه داغ و همه درد

 

بود آسان علاج درد بیمار

چو دل بیمار شد، مشکل شود کار

 

نه دمسازی که با وی راز گویم

نه یاری تا غم دل باز گویم

 

در این محفل چو من حسرت کشی نیست

بسوز سینه من آتشی نیست

 

الهی در کمند زن نیفتی

وگر افتی به روز من نیفتی

حال شاعر به موضوع میپردازد و از همان بیت اول زن را دشمنی خونخوار معرفی میکند، از خوی زن شکوه دارد، او را آتش میشمارد و خواستار نفرین خدا براوست. شاعر در این بخش، ما زنان را با واژگانی سرتاسر منفی همانند: حیله گر، مکار، مارگونه، زیانبخش، فریبنده و فسونگر مُزین میکند گوش کنید:

میان بربسته چون خونخواره دشمن

دل آزاری، به آزار دل من

دلم از خوی او، دمساز درد است

زن بدخو بلای جان مرد است

 

زنان چون آتشند از تند خوئی

زن و آتش ز یک جنسند گوئی

 

نه تنها نامراد، آن دل شکن باد

که نفرین خدا بر هرچه زن باد

 

نباشد در مقام حیله و فن

کم از ناپارسازن، پارسازن

 

زنان در مکر و حیلت گونه گونند

زیانند و فریبند و فسونند

 

چو زن یار کسان شد مار از او به

چو تر دامن بود گل، خار از او به

 

 

در این بخش، زن به دو دسته “پارسا” و “ناپارسا” تقسیم میشود. مقولات زن پارسا و ناپارسا در ادبیات کهن فارسی هم به چشم میخورد. رهی که مُرید سعدی است این واژگان را از او به عاریت گرفته. سعدی پارسائی زن را مکمل فرمان بری او میداند و میگوید: زن خوب فرمانبر پارسا کند مرد درویش را پادشاه! خصلت مشترک هردو دسته حیله و فن است. زن پارسا این خصوصیت را در خدمت مرد میگذارد و دسته ناپارسا که بیشک فرمانبر هم نیست از حیله و فن به نفع خود سود میجوید…

شاعر بعد از اینکه ذهن مخاطب را با این تصاویر وحشتناک پر کرده، دوباره به نصیحت شنونده میپردازد و او را از زن برحذر میکند:

حذر کن زآن بت نسرین برو دوش

که هر دم با خسی گردد هم آغوش

 

منه در محفل عشرت، چراغی

کزو پروانه ای گیرد سراغی

 

میفشان دانه در راه تذروی

که ماوا گیرد از سروی به سروی

 

وفاداری مجوی از زن که بیجاست

کزین بربط نخیزد نغمه راست

 

درون کعبه، شوق دیر دارد

سری با تو سری با غیر دارد

 

در این پنج بیت که خواندم لومپنیزمِِ روشنفکرمابِ ویژهء مردانِِ درس خوانده مشهود است و زن در پس واژگان شاعرانه و لطیف، وسیله لذت جنسی معرفی میشود…

شاعر حالا به سراغ سازنده گیتی میرود و تلاش میکند با زبانی عوامانه خلقت زن را توضیح دهد. برای این کار او از نگاهی سرتاسر عامیانه از طبیعت و جانورشناسی کمک میگیرد…گوش کنید:

جهان داور چو  گیتی را بنا کرد

پی ایجاد زن اندیشه ها کرد

 

مهیا تا کند اجزای او را

ستاند از لاله و گل رنگ و بو را

 

تکاپو از نسیم و مویه از جوی

ز شاخ تر گرائیدن بهر سوی

 

ز امواج خروشان تندخوئی

ز روز و شب دو رنگی و دوروئی

 

صفا از صبح و شورانگیزی از می

شکر افشانی و شیرینی از نی

 

ز طبع زهره شادی آفرینی

ز پروین شیوه بالانشینی

 

ز آتش گرمی و دم سردی از آب

خیال انگیزی از شبهای مهتاب

 

گرانسنگی ز لعل کوهساری

سبکروحی ز مرغان بهاری

 

فریب از مار و دوراندیشی از مور

طراوت از بهشت و جلوه از حور

 

 

ز جادوی فلک تزویرو نیرنگ

تکبر از پلنگ آهنین چنگ

 

ز گرگ تیزدندان کینه جوئی

ز طوطی حرف ناسنجیده گوئی

 

ز باد هرزه پو نااستواری

ز دور آسمان ناپایداری

 

جهانی را بهم آمیخت ایزد

همه در قالب زن ریخت ایزد

 

ندارد در جهان همتای دیگر

به دنیا در بود دنیای دیگر

 

ز طبع زن، بغیر از شر چه خواهی

و زین موجود افسونگر چه خواهی

 

این “شر” که شاعر را به فغان وا داشته چیز دیگری نیست بجز اعتراضِ زنان به شرایط زندگی شان که در دورهء شاعر ما شروع شده، در اشکال گوناگون رو به فزونی میگذاشت و بیشک باعث نگرانی بخش وسیعی از مردان بود. سپس شاعر آرزوی خود را که همانا گوشفرمانی و خاموشی زن است با صراحت بیان میکند…بدین ترتیب که:

اگر زن نو گل باغ جهان است

چرا چون خار سرتاپا زبان است؟

 

چه بودی کر سراپا گوش بودی

چو گل با صد زبان خاموش بودی

شعر در فضای بیخردی آنچنان ساده نگاشته شده که هر آدم بیخبر از پیچیده گی های شعر فارسی هم قادر به درک منظور شاعر است. این ویژگی میتواند آن را  توده گیر وخطرناک هم بکند. سادگی اش به بیخردی لومپنیزم حاکم برجامعه میگراید که در دو شاه بیت آخر شعر نهفته است…  در این دو بیت بکارت و مرگ زن از زبان یک حکیم مرموز مطرح شده است:

چنین خواندم زمانی در کتابی

ز گفتار حکیم نکته یابی:

 

دو نوبت مرد عشرت ساز گردد

در دولت برویش باز گردد

 

یکی آن شب که با گوهر فشانی

رباید مهر از گنجی که دانی

 

دگر، روزی که گنجور هوس کیش

به خاک اندر نهد گنجینه خویش

اما حکیم مورد اشاره شاعر اصلا مرموز نیست. زیرا به راختی می توان ادعا کرد که شاعر از اخلاقیات لومپنی حاکم بر جامعه شهری در ایران آموخته است. پرسش این است چه کسی از چه  کسی تاثیر گرفته؟ آیا این شاعر است که افکار و رفتارعوام را جذب کرده، در قالب شعر ریخته و آن را دوباره به خورد جامعه داده؟ یا اینکه او بی تأثیر ازجامعه، صرفا اوهام و تخیلات شاعرانه خود را به رخ میکشد؟ در حاشیه بد نیست بگویم که سینمای فیلمفارسی هم در یک دوره نسبتا طولانی ازدنیای لومپنیزم و ادبیات آن تغذیه میکرد و کثافات جامعه شهری را بعد از هضم هنری، دوباره به خورد مردم میداد.

سوال دیگر این است که جامعه روشنفکری سالهای بیست چه برخوردی به این شعر کرد؟ شاید گفتند: آنقدرعامیانه و بی مایه است که لایق نقد نیست! اما بی خبر از تاثیرات مخربش بر افکار عموم…

مردم آلمانی زبان شاید به سختی از زبان پیچیده و فلسفی نیچه چیزی سر درآورند؛ ولی در ذهنیت عوام این جملهء سادهء او حک شده است: “اگر سراغ زنان رفتی شلاق را فراموش مکن!” بین توده مردم هربار که صحبت نیچه است این جمله به ذهن خطور میکند، انگار که نیچه حرف دلشان را زده است. حالا تاثیر رهی را بین مردم در نظر بگیرید که فلسفه اش سرتاسر حرف عوام است!

فرانکفورت……..هشتم مارس دوهزاروچهارده

فریماه اصلی