+ احمد باطبی

فریدون گیلانی

 

gilani@f-gilani.com

http://www.f-gilani-com/

 

در آستانه نهمین سالگرد ۱۸ تیر ، احمد باطبی که به طرزی معجزه آسا ! از ایران به عراق و از آنجا به ایالات متحده رفته است ، به گروه چند دانشجوئی خریداری شده از طرف سازمان اطلاعات مرکزی ایالات متحده (CIA  ) ملحق می شود و سر از برنامه های فرستنده رسمی این سازمان – صدای آمریکا – در می آورد .

 

احمد باطبی که با بلند کردن پیراهن خون آلود دانشجوئی در وقایع خونین هجده تیر ۱۳۷۸ و خطر کردن عکاسی حرفه ای ، به عنوان یکی از آثار توحش لباس شخصی ها و سایر سرکوبگران اسلامیست های حاکم برایران در سطح جهان مطرح می شود ، و هشت سال و اندی هم در زندان جمهوری اسلامی مورد وحشیانه ترین شکنجه ها قرار می گیرد ، می توانست علیه جنبش دانشجوئی ایران ، شکار لذیذی برای سازمان سیا و بلند گوی تبلیغاتی این سازمان – صدای آمریکا – باشد . و درست به دامی می افتد که دلالان مظلمه برایش گذاشته اند . اگر چه در چند برنامه ای که او در این فرستنده ظاهر شده است ، هنوز می شود آثار شرمساری از این عمل را در چهره اش دید ، اما با نظمی که در طرز حرف زدن و بیان خاطراتش وجود دارد ، نمی توان باور کرد که هشت سال و اندی زندان و شکنجه و سکته ی خفیف مغزی ، از یاد او برده است که « صدای آمریکا » ابزار سنتی سازمان سیا برای ایجاد انحراف در جنبش های اجتماعی و مال خود کردن این جنبش هاست ، عملیات مخفی ایالات متحده برای تکرار تاریخ در ایران با چه بودجه کلانی آغاز شده است ، و این که در نخستین سالگرد همان هجده تیر ، دانشجویان آگاه دانشگاه رضائیه با علم به حرکات و مانورهای نفوذی سی آی ا ، فریاد سرداده اند که : « این جنبش دانشجوست /  نه جنبش آمریکا ! ».

 

آیا احمد باطبی ناآگاهانه به گروهی پیوسته است که اعضایش را که کوروش صحتی ، حسن زارع زاده اردشیر ، منوچهر محمدی ، علی افشاری ، امیرعباس فخرآور و … تشکیل می دهند؟  آیا احمد باطبی که به قول خودش در تیرماه ۷۸ دانشجوی ترم آخر جامعه شناسی بوده و آنقدر مورد اعتماد دانشجویان آن واقعه خونین قرار داشته که او را در هیئت اجرائی گذاشته بودند ، این شعر گویای احمد شاملو را نخوانده بوده ، و بعدها هم نخوانده است که :

مردی زباد حادثه بنشست

مردی ز برق حادثه برخاست

آن ، ننگ را گزید و سپر ساخت

وین ، نام را بدون سپر خواست ؟

 

یعنی احمد باطبی نمی توانسته آن مردی باشد که از برق حادثه برخاسته ، و در برق حادثه چنان ژستی در مقابل دوربین یک عکاس حرفه ای گرفته و نام را بدون سپر سی آی ا ، مواهب جنایتکارترین کشورجهان – دست کم پس از تصرف نیمی از مکزیک – در ۱۱۶ سال گذشته ، و فرستنده ی رسمی آن کشور زورگو و بی ترحم بخواهد ؟ وخودش را این گونه رسوا کند که آگاهانه از چاه به چاله ، یا به عکس ، از چاله به چاه بیندازد و ارزش های خود را به قول « ایبسن » به «دشمن بشر » بفروشد  ؟ آیا در دستگاه فکری و اجتماعی احمد باطبی و گروهی که به مزدوری ایالات متحده رفته اند ، جنایتکارانی به نام جمهوری اسلامی و ایالات متحده ، در سیاست و عمل تاریخی – اجتماعی تفاوتی با هم دارند ؟ و آیا می شود امید داشت که این جوان از آن دام مهلک به در آید و با خواندن کتاب های « بازی شیطان » رابرت دریفوس در بیان تاریخچه و ماهیت خون آشام اسلامیست ها ، و کتاب « براندازی » استیفن کینزر در بیان تاریخ جنایات ایالات متحده علیه بشریت – دست کم از سال ۱۸۹۳ تا کنون – متوجه شود که تن به رسوائی در داده است و اگر اسلامیست های حاکم خون ده ها هزار دانشجو و معلم و استاد و کارگر را ریخته اند ، ایالات متحده در سال ۱۸۹۸ خیزران به گلوی اسیران فیلیپینی فرو می کرده و در همین هفت سال گذشته ، چه بلائی برسر مردم افغانستان و عراق آورده است ؟ آیا احمد باطبی که پیراهن خونین بلند کرده بوده ، نمی دانسته که دانشجویان خط مقدم سال های ۵۸ و ۵۹ چه تلفات سنگینی داده اند ، بی آن که تن به ستم جمهوری اسلامی در دهند ، با بازجویان بی ترحم و حاکمیت خونین جامعه اسلامی کنار بیایند ، یا به « معجزه ی آمریکائی » دل ببندند ، و تازه خود را سخنگوی مدافعان حقوق بشر در ایران هم معرفی کنند ؟

 

احمد باطبی به زبان خود در یکی از صحنه های سناریو صدای سی آی ا ( معروف به صدای آمریکا) می گوید یک بار بازجویش به او پیشنهاد کرد که یا از زندان برود بیرون زبان در کام کشد ، یا وزارت اطلاعات به او پاسپورت می دهد تا از کشور خارج شود ، اما قبول نکرد . احمد باطبی همان زمان باید فهمیده باشد که وزارت اطلاعات می خواهد او را دو دستی تقدیم ایالات متحده کند – همان گونه که با منوچهر محمدی چنین کرد – ، تا جنبش دانشجوئی را از اعتبار اجتماعی بیندازد و برای شدت دادن به سرکوبی این جنبش و سایر جنبش های اجتماعی ، چنین وانمود و تبلیغ کند که سرنخ جنبش دانشجوئی و سایر جنبش های اعتراضی اجتماعی ، دست آمریکائی هاست . اما بعد ، فهمیده ، یا نفهمیده ، که دومین اش مورد سئوال است ، در فرودین همین سال ۱۳۸۷ که برای معالجه به مرخصی آمده بوده ، چون دو باره به دادگاه احضار می شود ، تصمیم به فرار می گیرد . یعنی می شود قبول کرد که وزارت اطلاعات ، همان پیشنهاد اول را به صورت غیر مستقیم در مورد او به اجرا نگذاشته تا جنبش دانشجوئی را که اکنون چون رعد می غرد و می میرد و « ذلت نمی پذیرد»، از اعتبار بیندازد و بر آن پایه ، فشار را بر آنان و سایر جنبش های اجتماعی و کارگری ، به حد اکثر برساند ؟ کسانی که در اتفاقی ، قهرمان شده اند و از پشت به دوستان و به مردم خود خنجر زده اند ، در تاریخ ایران و