خطر جنگ در اوکراین

خطر جنگ در اوکراین

جایگاه جنبشهای سیاسی و اجتماعی در تحولات  اوکراین

بحث و اختلاف حول تحولات اوکراین اخیرا به یک بحران جهانی تبدیل شده است. در میان جریانات سیاسی ایرانی هم مباحث داغی را دامن زده است. اما این موضوع تا جایی که به بحث سیاسی جریانات ایرانی مربوط است همه گرایشات سیاسی تلاش میکنند گوشه هایی از این تحولات را به امیال خود گره بزنند. در حالیکه ابتدا و در قدم اول باید دید که این تحولات بر متن و بستر دنیای امروز اتفاق افتاده است. کسی که این بستر عمومی را نبیند نمیتواند تحلیل درستی از تحولات اوکراین را تبیین کند. در غیاب یک تبیین درست اتخاذ سیاست درست هم غیر ممکن میشود.

بستر عمومی و تحولات اوکراین

وقتی از بسترعمومی جهان امروز حرف میزنیم، قاعدتا باید هم موقعیت و جایگاه جنبشهای سیاسی و اجتماعی را مد نظر داشته باشیم و هم موقعیت قطبهای اقتصادی جهان امروز و تحولاتی که از سر گذرانده و موقعیتی که هر کدام از آنها اکنون در آن بسر میبرند. کسی که فقط یک مولفه از دو فاکتور بالا را مبنای تحلیل خود قرار میدهد، آگاهانه یا نا آگاهانه به دام تحلیلهای سطحی و یک جانبه میفتد و نمیتواند دو قدم بعدی را ببیند. برای ورود به بحث تحولات اوکراین ابتدا لازم میدانم موقعیت قطبهای اقتصادی و رقابت این قطبها را اختصارا بررسی کنم.

نگاهی به تحولات بعد از جهان دو قطبی

یک مولفه بسیار برجسته در دوران پیروزی قطب راست بورژوازی غرب در دهه نود میلادی این بود که بلوک شرق متلاشی شد و عربده کشی غرب گوش دنیا را کر کرده بود. آنچه رسانه های بورژوازی جهانی در این تحولات بطور برجسته ای مطرح کردند “مرگ کمونیسم” و “حقانیت دمکراسی و بازار آزد” بود. اما در این میان همزمان ناسیونالیسم روس هم به شدت تحقیر شد. با تحولات اوخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ میلادی دوران عظمت ناسیونالیسم روس که بنیان گذار آن استالین بود پایان یافت. یلتسین در اوج تحقیر ناسیونالیسم روس به قدرت رسید و کلینتون با حقارت تمام او را به عنوان نماینده شکست خورده ناسیونالیسم روس تحقیر کرد.

در این اثنا نمایندگان فکری و سیاسی بورژوازی روس به خود می پیچیدند و آرزوی احیای ناسیونالیسم روس را میکردند. بعد از آن تحولات دو دهه گذشت تا بورژوازی روس در مقابل سیاستهای دیکته شده غرب کمر راست کند. آنچه امروز در جدال غرب و روسیه شاهد آن هستیم سهم خواهی و عظمت طلبی ناسیونالیسم روس است که به نوعی کمر راست کرده و در رقابت با غرب، سهم خود را درعرصه سیاست و اقتصاد جهانی میخواهد.

احیا ناسیونالیسم روس به رهبری پوتین

پوتین در دوره اول ریاست جمهوریش تلاش کرد که در مقابل آن تحقیر و سرخوردگی اوایل دهه ٩٠  “عظمت” ناسیونالیسم روسیه را احیا کند. اینکه مددوف با حمایت پوتین بعد از یک دوره ریاست جمهوری دوباره جایش را به پوتین داد، تنها نتیجه تقلب در انتخابات و مهندسی انتخابات نبود. بلکه اساسا نتیجه نیاز بورژوازی و ناسیونالیسم روس بود که میخواست این نماینده “قاطع و عظمت طلب” خود را در تعیین سیاستهای بورژوازی روسیه در قدرت نگهدارد.

در فاصله دو دهه بعد از جهان دو قطبی اکنون چند قطب اقتصادی مهم و غیر قابل حذف در دنیا عروج کرده اند. چین، اروپا، روسیه، برزیل و هند از جمله آنها هستند. این قطبهای اقتصادی برخلاف دوره جنگ سرد تابع بدون چون و چرای این یا آن قدرت سیاسی و نظامی نیستند. منافع مشترک و یا متضاد اقتصادی آنها با رقبای دیگرشان در مقاطع مختلف سیاستهای معینی را به آنها دیکته میکند.

در فاصله دو دهه گذشته بورژوازی روس توانسته است نه تنها روی پای خود بایستد و در مقابل سیاستهای دیکته شده غرب سرپیچی کند، بلکه تلاش میکند عظمت ناسیونالیسم روس را در جهان به عنوان یک قطب جهانی، صاحب سهم بیشتری کند. طبعا آمریکا و اروپا علیرغم اختلاف منافعی که با هم دارند در مقابل قدرت اقتصادی و نظامی روسیه در یک جبهه قرار میگیرند. از نظر غرب باید قدرت بورژوازی روسیه تا آنجا مهار شود که اگر به بخشی از قطب غرب تبدیل نمیشود حداقل چنان تضعیف و تحت تسلط باشد که نتواند در مقابل آمریکا و اروپا پایش را بیش از گلیمش دراز کند.

اما به دلیل واقعیت اقتصادی و نظامی موجود در روسیه سهم خواهی ناسیونالیسم روس روز به روز برجسته تر میشود. جدال روسیه و غرب در سوریه و حمایت روسیه از جمهوری اسلامی و امروز جدال آنها در اوکراین و جدال اینها در سال ۲۰۰۸ در گرجستان، همگی مومنتهایی از این جدال و رقابت جهانی هستند که غرب میخواهد نفوذ روسیه را به چالش بکشد. روسیه هم با کسب موقعیت اقتصادی بهتر و پشتوانه نظامی قوی حاضر به کوتاه آمدن و تسیلم شدن به سیاستهای غرب نیست. روسیه برای این سهم خواهی سلاحهای قابل اتکایی در دست دارد.

بویژه حدود ٣۵ درصد مصرف گاز و نفت کل اروپا و ۴۰ درصد گاز ونفت آلمان و صد درصد گاز و نفت بعضی کشورهای جنوب اروپا از روسیه تامین میشود. انگلستان بزرگترین شریک اقتصادی روسیه در اروپا است. مبادلات اقتصادی اروپا و روسیه سالانه نزدیک٢۴٠ میلیارد دلار است. درعین حال گاز و نفت روسیه از اوکراین به اروپا میرسد. اروپا نمیتواند در میان مدت خود را از خرید گاز و نفت روسیه بی نیاز کند. علاوه بر این روسیه در میان جهان چند قطبی بعد از جنگ سرد تلاش کرده است که متحدین دیگری را از میان کشورهای سرخورده از غرب پیدا کند. اگر ارتش مصر به یک باره قرار داد ٣ میلیارد دلاری خرید اسلحه با روسیه میبندد و عربستان سعودی حاضر به پرداخت این مبلغ میشود، تنها گوشه ای از تلاش روسیه برای پیدا کردن دوست و همپیمان از میان کشورهای منطقه تحت نفوذ غرب را نشان میدهد.

اینکه روسیه میتواند مصر و عربستان را از دست غرب در بیاورد یانه فعلا مورد بحث ما نیست اما یک واقعیت مهم سیاسی امروز را به ما نشان میدهد که این رقابتی جهانی بین دو قطب آمریکا و روسیه است. در این رابطه نباید این فاکتور را نادیده گرفت که ارتش مصر یک ارتش آمریکایی است و سالانه چند میلیارد دلار کمک بلاعوض از آمریکا دریافت میکند. با این حال سرخورده از سیاستهای آمریکا روی خود را به طرف روسیه چرخانده است. قرار داد تسلیحاتی اخیر در قدم اول نشان دادن کارت زرد به آمریکا محسوب میشود.

اما حمایت آمریکا از اخوان المسلمین و مرسی، در مقابل سیاست عربستان و ارتش مصر برای قدرت گیری ارتش در مصر، رقابتی را دامن زد که ارتش مصر رویکرد دیگری اتخاذ کند و عربستان هم برخلاف انتظار آمریکا، با پرداخت تمام سه میلیارد دلار معامله ارتش مصر و روسیه چراغ سبزی به روسیه نشان داده است.

در سوریه این رقابتها فکر نمیکنم احتیاج به فاکت و استدلال زیادی داشته باشد، اگر حمایت روسیه نبود اسد با وجود حمایت جمهوری اسلامی و حزب الله و … نمیتوانست بیش از چند ماه عمر کند. همچنانکه بخشی از بورژوازی آمریکا بارها تاکید کرده اند در مناقشه سوریه عظمت آمریکا تحقیر شده و راه پس و پیش برایش گران تمام میشود.

در جدال اوکراین بر سر منطقه نفوذ که بورژوازی روس و غرب (شامل آمریکا و اروپا) درگیر آن هستند، بقیه قطبهای اقتصادی جهان مستقیم در کنار هیچکدام از آنها قرار نگرفته اند. هر قطب اقتصادی به فکر این است که کلاه خود را بچسبد و در عین حال همه آنها از جمله اروپا هم دوست دارند یکه تازی آمریکا لطمه بخورد و به یک شریک مساوی با بقیه در جهان تبدیل بشود. حتی در همین جدال اوکراین هم وقتی که اوباما از محاصره اقتصادی روسیه حرف میزند، راه حل مرکل راه حل دیپلماسی و مذاکره است. زیرا بلافاصه با این نگرانی مواجه شده است که با قطع صدور گاز و نفت روسیه به آلمان، اقتصاد آلمان فعلا هیچ جایگزین دیگری ندارد. آمریکا تلاش میکند که بحران اوکراین را به بحران اروپا و روسیه تبدیل کند و خودش مانند برادر بزرگتر به اروپاییان امر و نهی کند.

اروپا هم از این داستان غافل نیست. با این حال آلمان در ایجاد بحران و کمک به احزاب ناسیونالیست و راست اوکراین بیشتر از هر کشوری دخالت مستقیم و غیر مستقیم داشته است. تا جایی که کلیچکو بوکسر معروف آلمان که از اوکراین آمده است اکنون با حمایت آلمان از میدان بوکس به میدان سیاست هدایت شده است. او اکنون در راس یک حزب سوسیال مسیحی قرار گرفته است که همتای حزب خانم مرکل است. به دلیل همین حمایتها و پول خرج کردنها اکنون کلیچکو به یکی از افراد مهم اپوزیسیون تبدیل شده است که در کنار ناسیونالیستها و فاشیستهای اوکراینی یک طرف معامله و مهندسی تحرکات اخیر را به عهده گرفته است.

اما آمریکا در سطح جهانی به سهم فعلی خود به عنوان یک شریک مساوی با بقیه قطبهای اقتصادی قانع نیست و در سنت و سیاست بورژوازی آمریکا هنوز تلاش برای سرکردگی آمریکا در جریان است. سیاستمداران آمریکا در هر فرصتی تلاش میکنند که موقعیت ضربه خورده و تضعیف شده بورژوازی آمریکا را احیا نمایند. بحران اوکراین یکی از آن فرصتهایی است که آمریکا برای رسیدن به این هدف از آن استفاده میکند. بر بستر چنین تقابل و رقابتی ناسیونالیسم روس فرصت را غنیمت شمرده که با مقاومت در مقابل غرب اعتباری کسب کند که بعدا بتواند پایگاه و منطقه نفوذ خود در کشورهای جهان را گسترش بدهد. بنا بر این نمیتوان انتظار داشت که در نزدیک کاخ کرملین غرب بر اوکراین مسلط بشود و بورژوازی روسیه عکس العملی نشان ندهد.

جایگاه انقلابات و جنبش اشغال

به عنون یکی از فاکتورهای بستر عمومی جهان امروز

در متن رقابت و جدال دولتها و قطبهای بورژوایی همزمان مردم تحت ستم و جنبشهای انقلابی و مترقی به یک جدال مهم با حکومتهای یک درصدی دست زده اند. انقلابات شمال آفریقا و خاورمیانه و جنبش اشغال در متن تحولاتی که در جهان سرمایه داری اتفاق افتاده است سر بر آورد. انقلابات دو سال گذشته و جنبش ۹۹ درصدیها بر بستر بی اعتبار شدن دمکراسی و بازار آزاد شکل گرفتند. انقلاباتی که باعث سرنگونی دو متحد سنتی و به ظاهر آهنین غرب در تونس و مصر شد. این اتفاق به قول کیسنجر ریختن دیوار برلین غرب بود. اعتماد به نفس و به میدان آمدن مردم و تقابل با حکومتهای بورژوایی و یک درصدی، تحول مهم و تعیین کننده ای در جهان امروز بود و این حرکت علیرغم افت و خیز آن ادامه دار خواهد بود. به لطف رسانه های اجتماعی و نقش اینترنت اکنون مردم بدون رسانه امکان اینرا پیدا کرده اند که نقش رسانه های رسمی را تا حدود زیادی به چالش بکشند. برای مثال علاوه بر استفاده مردم از این رسانه ها برای سازمان دادن اعتراضات خود، نشان دادن چهر واقعی این اعتراضات هم یک امر مهم در اطلاع رسانی بود که جهانیان را با حقانیت آن اعتراضات آشنا میکرد.

اگر در سال ۸۸ رسانه های “رسمی” و دولتی تلاش میکردند که کل آن حرکت را به جیب موسوی و کروبی بریزند، مردم و فعالین آزادیخواه و مترقی با استفاده از رسانه های دیگر مانند یوتوب و فیسبوک و تویتر و … توانستند چهر واقعی آن جنبش را به جهانیان نشان بدهند. رسانه های اپوزیسیون انقلابی هم با اتکا به این تصویر واقعی در مقابل تلاش بی بی سی و صدای آمریکا و … صدا و سیمای واقعی مردم معترض را نشان دادند. به همین دلیل رسانه های رسمی دولتی نتوانستند چهره واقعی آن حرکت و خواسته های آزادیخواهانه مردم را روتوش کنند. این تحولات بعد از جهان دو قطبی در کمپ بورژوازی غرب دو حکومت متحد آمریکا (مصر و تونس) را سرنگون کرد. انقلابات و اعتراضات ضد کاپیتالیستی از یک طرف  بی اعتباری دمکراسی و بازار آزاد را به صدا در آورد و از طرف دیگر میدان بازی بورژوازی روسیه را گسترش داد. اما در اوکراین علیرغم وجود فقر و بیکاری و وسیع و اعتراض مردم به حاکمان فاسد، ما نه در رسانه های رسمی و نه در رسانه های اجتماعی چهره ای جدا از چهره جنبش ناسیونالیستی و فاشیستی را شاهد نیستیم. متاسفانه در اوکراین مردم تحت تسلط و با پرچم جنبش ناسیونالیستی به خیابان آمدند و به همین دلیل نتوانستند سمپاتی مردم جهان را به خود جلب کنند.   

تغییر تعادل قوا در میان قطبهای بورژوایی

ناسیونالیسم روس امروز با اتکا به یک اقتصاد رو به رشد و نیروی نظامی قابل اتکا و اسلحه گاز و نفت برای تقابل با غرب هر چند با احتیاط اما به مصاف کشورهای غربی بویژه به مصاف آمریکا رفته است. این تحولات مهم که فوقا به آن پرداختیم بویژه سرنگونی دو دیکتاتور در جهان عرب، تبعات درازمدتی در کمپ کشورهای پروغربی خواهد داشت. آمریکا میکوشد در مقابل این تحولات فوق و پیامدهای آن، رقیب یک بار شکست خورده خود (روسیه) را یک بار دیگر شکست بدهد تا مانع رویگردانی کشورهای نا امید از آمریکا به سمت روسیه بشود. زیرا در میان قطبهای اقتصادی جهان این تنها روسیه است که مناطق تحت نفوذ خود را در رقابت با غرب میخواهد گسترش بدهد. بقیه قطبهای اقتصادی نه قدرت نظامی و نه سابقه و سنت تاریخی چنین سیاستی را دارند.

بورژوازی روسیه اکنون میتواند به خود ببالد که رژیم مورد حمایت خود در سوریه را هنوز در قدرت نگهداشته است. علاوه بر این آمریکا از کارت زردی که مصر و عربستان به او نشان دادند به شدت نگران شده است.

در متن و بستر چنین تحولاتی است که روسیه با بزرگترین چالش خود با غرب بعد از دوران جنگ سرد مواجه شده است. قبل از اینکه مردم تحت ستم و ناراضی از قدرت مداران فاسد اوکراین به خیابان بیایند احزاب تحت نفوذ غرب و روسیه در جدالی چند ساله با همدیگر بودند. این جدال در مقاطعی به قدرت گیری یک یا چند حزب مورد حمایت غرب یا روسیه و یا ترکیبی از هر دو قطب منجر شده بود. اما امروز این احزاب تازه به قدرت رسیده همگی احزابی راست، ناسیونالیست و فاشیست متحدین غرب و آمریکا هستند که به قدرت رسیده اند.

در مارس ۲۰۱۴ بر بستر فضای نارضایتی مردم از حکومت فاسد یانوکوویچ که مورد حمایت روسیه در اوکراین بود احزاب پرو غربی و ناسیونالیست و راست افراطی توانستد مردم را به خیابان بیاورند و او را سرنگون کنند. کل این حرکت اما با مهندسی کشورهای غربی صورت گرفت. همان روزی که سه وزیر خارجه آلمان و فرانسه و انگلیس در کیف در کنار اپوزیسیون و در صف اول تظاهرات مردم در این شهر قرار داشتند، قراردادی با امضا دولت یانوکویچ و اپوزیسیون منتشر شد که فضای پایتخت را “آرام” کند!؟ اما بلافاصله روز بعد به جای اجرای قرار داد مورد توافق جنگ مسلحانه در پایتخت آغاز شد. اسلحه هایی که گفته میشود از غرب وارد اوکراین شده و اپوزیسیون را از قبل برای جنگ آماده کرده بودند.

در تمام دوران سه ماهه اعتراضات خیابانی در اوکراین علاوه بر پایین آوردن مجسمه های لنین که (طبق گزارش خبر گزاری رسمی آلمان تظاهر کنندگان اوکراین ۷۰ مجسمه لنین را خرد کردند) تظاهر کنندگان خواستی بجز سرنگونی دولت و ملحق شدن به اروپا را مطرح نکردند. مردم با پرچم و افق جنبش ناسیونالیسم افراطی اوکراین به خیابان آمدند و حکومت تحت نفوذ روسیه را سرنگون کردند. بنابر این مردم ناراضی و مخالف فساد حکومتی نه با پرچمی حق طلبانه خود، بلکه با افق و پرچم احزاب ناسیونالیستی همراه شدند. نهایت پیروزی این جنبشی که به فراخوان احزاب ناسیونالیست اوکراین به خیابان آمد حکومت بورژوازـ  ناسیونالیست پرو غرب اوکراینی است.

اقشار تحت ستم و ناراضی اوکراین در این تحولات اخیر نمایندگی نشدند و صدایی از آنها جایی شنیده نمیشود. در صف تظاهر کنندگان هیچ جا نشانی از یک خواست مترقی و انقلابی دیده نمیشود. اما قطعا مردم ناراضی از دو طرف این جدال از این فرصت استفاده میکنند و تلاش خواهند کرد که در قدمهای بعدی مطالبات و خواسته های خود را پیگیری کنند. ولی این یک حقیقت است که لازم است کمونیستها آنرا با چشم باز نگاه کنند و ببینند که در میان هیاهوی بر پا شده بوسیله ناسیونالیسم اوکراین و جدال غرب با روسیه هر صدای حق طلبانه ای دیگری را خفه کرده اند.

آنچه در اوکراین در جریان است رقابت ناسیونالیسم اوکراین با ناسیونالیسم روس است. در این تحول مهم اکنون ما با دو مولفه پایه ای مواجه هستیم. یکی نارضایتی مردم و اینکه مردم حق داشتند یک حکومت فاسد و ضد دمکراتیک را سرنگون کنند و دوم اینکه این نارضایتی عملا در متن فرهنگ و سیاست و سنت ناسیونالیسم اوکراین و تمایل به غرب به رهبری این احزاب راست اتفاق افتاده است. افق و نهایت پیروزی این جنبش وصل شدن به کمپ غرب است. پرچم این اعتراضات پرچم ناسیونالیسم تحقیر شده اوکراین در مقابل ناسیونالیسم روس است.

بورژوازی اوکراین اکنون به دو کمپ تقسیم شده است. عمده سرمایه داران و طبقه حاکم اوکراین با احزاب موجود شان به این نتیجه رسیده اند که وصل شدن به اروپا منبع سود آوری بیشتری برای آنها است. کمپ دولتهای غربی هم در متن رقابتشان با ناسیونالیسم و بورژوازی روس، در کنار احزاب ناسیونالیست و راست طبقه بورژوا در اوکراین قرار گرفته اند. این رقابت ادامه رقابتهای گذشته است که از دهه ۹۰ میلادی تا کنون تعیین تکلیف نشده است. این تحولات از نظر بورژوازی غرب قراراست سرنوشت کشور اوکراین را تعیین تکلیف کند و این کشور را همانند لهستان و چک و سلواکی و کروات و … از دایره نفوذ روسیه خارج و به دایره نفوذ کشورهای غرب اضافه کند. بخش دیگری از بورژوازی اوکراین همچنان خود را متحد روسیه میداند. اگر چه در این جدال ضعیف شده است، اما اهرمهای اقتصادی و نظامی مهمی با پشتیبانی روسیه هنوز برای جدال با غرب و رقبای داخلی خود در دست دارد.

بنابر این، جدال اخیر در این مقطع زمانی بر متن رقابت بورژوازی بروغرب و پرو روس در اوکراین اتفاق افتاده است و آرزو و امیال مردم تحت ستم اوکراین که از ستم و فساد دولتی به تنگ آمده بودند دست مایه قدرتگیری احزاب ناسیونالیست پروغرب اوکراین قرار گرفته است. اما در پس جدال بورژوازی داخلی اوکراین جدال بسیار مهمتر و جهانی تری در جریان است و آن جدال بورژوازی غرب با بورژوازی روسیه است. رقابت این دو قطب بر سر اوکراین فعلا سایه شوم جنگ داخلی را در اوکراین گسترش داده و احتمال درگیر شدن مردم منتسب به روس و اوکراینی هنوز منتفی نشده است. در عین حال جدال دو کمپ بورژوزی غرب و روسیه همچنان حاد تر میشود.

علاوه به موارد فوق آنچه ما باید با دقت مورد بررسی قرار بدهیم نقش جنبشهای سیاسی و طبقاتی است. در اوکراین این جنبشهای ناسیونالیستی هستند که یکه تاز میدان سیاست شده اند. جنبش کارگری و جنبش چپ و آزادیخواهانه مردم از جانب دو طرف این جدال خفه شده است و مجال ابراز وجود پیدا نکرده است.

اما مهار کردن بورژوازی دو طرف و جریانات ناسیونالیست کار مردم آزادیخواه و طبقه کارگر است. تا وقتی که این جنبش با پرچم خودش در این جدال به یک طرف حق طلب و منتقد دو طرف جدال موجود به میدان نیامده است جامعه با فجایع بیشتری مواجه خواهد شد.

محمد آسنگران

۵ مارس ٢٠١۴