و “خط رسمی”!؟

 و “خط رسمی”!؟

اواخر فوریه ۲۰۱۴ در یک “کنگره”، یک عده ای به نام “حکمتیست” تصمیم گرفتند که برای نشان دادن تمایز خود با دیگران، کلمه “خط رسمی” را به نام محفل خود اضافه کنند. یک سوال، اما، همچنان بی پاسخ است. حزب “حکمتیست”، بر اساس چه “خط”ی تشکیل شد؟ دارند برای “خودشان” آن خط را فرض میگیرند، و مساله را برای “دیگران” به مدافعان “رسمی و غیر رسمی” تغییر میدهند. اما این شامورتی بازی، قدری زیادی برای ذهنیات موژیکی براه افتاده است.

شاید این نمایش برای کسی که اسمی از منصور حکمت و کمونیسم کارگری شنیده است، و به احتمال زیاد خطاب به کسانی که با آن تاریخ آشنائی ندارند و در جریان آن هم نبوده اند، یک تقابل بین مدافعان خط منصور حکمت با دیگر خطوط در حزب کمونیست کارگری بطور اخص، و در تاریخ کمونیسم ایران، بطور عمومی، به نظر برسد.

کورش مدرسی، زعیم در سایه “خط رسمی” فعلی و “نقطه سر خط” قبلی، درست در دوره اوج اختلافات درونی حزب کمونیست کارگری، از اواسط سال ۲۰۰۲ به این سو، مصاف ها را چنین توضیح داد: حزب کمونیست کارگری بستر جدال دو “خط” بوده است. خط “حکمت” و خط “کمونیسم کارگری”. بعدها و به تدریج، و قطره چکانی البته، هر دو سوی این دو “خط”، و بنیانهای سیاسی و تئورک آن بیشتر “توضیح” داده شدند. کمونیسم کارگری به بستر اعتراض “ناسیونالیسم پرو غرب ایرانی” تعبیر شد و خود جناب کورش مدرسی یک تنه شد ستون دار خط “حکمت” و جبران کننده نقائص و کمبودهای منصور حکمت. چه، به تعبیر او، منصور حکمت هم نتوانسته بود در ایران، برخلاف “شلوغ کاریهای خارج کشوری”،  حزب سیاسی تشکیل بدهد و او با این “حکمتیسم” باز تعریف شده، دست اندر کار ایجاد آن بود.

هر دو وجه این مساله را  قدری توضیح میدهم:

تاریخ جدال و کشمکش گرایشات و “خط” ها در کمونیسم ایران واقعا چگونه بوده است؟

در تاریخ کمونیسم ایران (از مقطع ماههای آخر ۱۳۵۷ به این سو) میتوان دو دوره را به روشنی و با “تفاوتها”ی آن نشان داد. دوره اول، دوره جنگ و جدال فکری علیه سیستم حاکم بر بینش و دیدگاه کمونیسم ملی موجود ایران است که با “پوپولیسم” و “سوسیالیسم خلقی” شناخته میشدند. این دوره ای است که “مارکسیسم انقلابی” در برابر طیف رنگارنگ سازمانهای خلقی و پوپولیستی، تئوری های مدون و واقعا بدیع دارد.

درست در شرایطی که “کومه له”، که از نظر بینشی در طیف راست پوپولیسم ایران قرار گرفته بود، کنگره دوم خود را ( فروردین سال ۶۰) با جهت گیری بسوی مارکسیسم انقلابی پشت سر گذاشته بود، تنها موضع “تئوریک” که به شکل “منسجم” و مکتوب و به قلم کورش مدرسی علیه مارکسیسم انقلابی بر روی کاغذ آمد، سرمقاله “رزم انقلابی” بود. محفلی که کورش مدرسی در راس آن قرار داشت. تنها و فقط در نتیجه شکست و اضمحلال و بحران درونی چنان محافل و سازمانهائی بود که “رزم انقلابی”، انتقادهای مکتوب علیه مارکسیسم انقلابی را به عنوان “شتر دیدی ندیدی”، به طاق نسیان سپرد و با موج و  ۥمد “همراه” شد. وقتی آخرین بازمانده های محافل سوسیالیسم خلقی راهی جز این نداشتند، دیگر کسی “مَته به خشخاش” نمیگذاشت و چه بسا بایگانی نقد تا دیروزشان را به حساب “درایت” و “فرصت شناسی” میگذاشتند و کسانی که “حس درک زمان” دارند. اما به نظر میرسید که “فریز” موقتی آخرین مجاهدت های “تئوریک” در برابر مارکسیسم انقلابی برای “احیاء” و فعال شدن مجدد آنها در دوره “مناسب” دیگری بود. در “تزآوردن”های کورش مدرسی در متن اختلافات درونی حزب کمونیست کارگری با “افکار بلند”، آن مواضع فریز شده چند ساله، زنده و فعال شدند. معلوم شد که اپورتونیسم تمام عیار از چه قدرت صبر و مقاومتی برخوردار است. علی القاعده خط “رسمی” حکمتیست نمیتواند خود را به پیشینه تاریخی “تز” های ورشکسته به تقصیر زعیم خود وصل کند. مگر اینکه همانطور که فوقا نوشتم عیار اپورتونیسم سیاسی و تئوریک، هر دو، بسیار بالا باشد. و البته باید انصاف هم داشت. کمتر کسی چنان “شهامت”ی داشت. رعایت نزاکت سیاسی و احترام به خوانندگان  من را بر آن داشت که کلمه مناسب تر  و  همخوان تر با چنان “جسارت”ی را قلم بگیرم. این در دوره اول.

دور دوم، اما، با پایان و به سرانجام رسیدن جنبش فکری و دیدگاهی مارکسیسم انقلابی علیه پوپولیسم، و به پایان رسیدن یک “ائتلاف” علیه مبانی نظری و سیاسی سوسیالیسم خلقی، یا ختم پدیده ای که “چپ ۵۷”ی نام گذاشته شد، و “پس” از تشکیل حزب کمونیست ایران، تازه “آغاز” شده بود: دوره جدال کمونیسم کارگری با خصلت ائتلافی جنبش “فکری” علیه انواع سوسیالیسم های ملی، خلقی و میهنی. در تمام دوره دوم، برخلاف دور اول که صف مبارزه ضد پوپولیستی، “۵۰ تا ۶۰” فعال و اکتیویست داشت، منصور حکمت “تنها” است. اما جالب است که بدانیم در دوره تعرض ناسیونالیسم کرد به مبانی کمونیسم کارگری، در تقابل “چپ و راست” در حزب کمونیست ایران و در صفوف کومه له و در “اردوگاهها” تا مقطع پلنوم ۱۶ حزب کمونیست ایران – آبان سال ۱۳۶۷، اوخر اکتبر ۱۹۸۸- کورش مدرسی در نقطه مقابل و در جبهه “راست” قرار دارد. جستجوی “پیشینه” در دوره دوم هم، راه بجائی نمی بَرد. “خط رسمی” کذائی، علاقه ای به بازگوئی “طوطی وار” این دوره نیز ندارد.

“خط”حمید تقوائی– که خود او هیچگاه و تا شروع اختلافات در دورن حزب کمونیست کارگری پس از مرگ منصور حکمت خود را صاحب چنان خطی نمیدانست- در دور اول و آن هم حداکثر تا سمینار مقدماتی برای تدارک تشکیل حزب کمونیست ایران، موسوم به سمینار شمال، اواخر زمستان سال ۱۳۶۱- اواخر زمستان ۱۹۸۳- هنوز یکی از نمودهای خط مارکسیسم انقلابی است. با اینحال تدوین کننده تزهای همین سمینار و نیروی محرکه برای تشکیل حزب کمونیست ایران کماکان منصور حکمت است. این را هیچکس و خود حمید تقوائی، به شهادت اسناد و نوشته ها و مواضع ثبت شده، کتمان نکرده و لااقل در آن دوره کتمان نکردند. حمید تقوائی یکی از ۵۰ – ۶۰ نفر اکتیویست “اتحاد مبارزان کمونیست” و از اعضاء کلیدی آن بود. اما با تشکیل حزب کمونیست ایران و پیوستن اتحاد مبارزان کمونیست به آن حزب، پس از انحلال داوطلبانه، تنها کسی که در رابطه با مصافهائی که پیشاروی کمونیسم و جنبش کمونیستی و مارکسیسم قرار گرفته بودند، “خط” داشت، منصور حکمت بود. مبانی آن خط به فاصله کوتاهی پس از کنگره موسس حزب کمونیست ایران، شهریور ۱۳۶۲- سپتامبر ۱۹۸۳- توسط منصور حکمت در مباحث گوناگون، در بحث بر سر علل شکست انقلاب اکتبر، سیاست سازماندهی کمونیستی در میان کارگران و  بسیاری موضوعات پایه ای دیگر در “بولتن مباحثات” و در بسوی سوسیالیسم” ها، “کمونیست”ها  و … تدوین شده بودند. “مبانی کمونیسم کارگری” در تبیین سیستماتیک همان “دیدگاه” و “خط”،  ارائه شد. اولین سمینار مبانی کمونیسم کارگری- مارس ۱۹۸۹ – در دوره ای برگزار شد که منصور حکمت خود در رهبری حزب کمونیست ایران بود.

سوال این است که پس چگونه ممکن شد که از دوره بعد از کنگره سوم حزب کمونیست کارگری- اکتبر ۲۰۰۰- کمیته مرکزی در اوج بی میلی سیاسی برای همه هشدار ها و “بیدار باش” های منصور حکمت، شانه بالا انداخت؟چرا مدام تاکید میکرد که در بالای حزب، کمونیسم کارگری “اکتیو” ندارد و نمایندگی نمیشود و خود او “تنها” است؟  او داشت هشدار میداد که بستر مادی و تاریخی کمونیسم کارگری دارد” می لغزد”، و به مکان، زمان و بستر مادی “جنبش” های دیگری سیر و حرکت میکند و “هیچ کس” در بالا “راهش را کج نمیکند. او در جریان شروع آن لغزش و انقطاع، در ماجرای شبیخون مدافعان دوخرداد، به صراحت گفته بود، که اگر او نبود، کمیته مرکزی و حزب با مستعفیون رفته بودند و آن لغزش و آن ۥسّر خوردن اجتماعی و مادی دیگر، با “توافق” و “همراهی” کمیته مرکزی صورت میگرفت. دریغا و درد که در فقدان “ابهت” منصور حکمت، دیگر، “اختلافات درونی” عملا به آن ۥبّرش و لغزش مادی و اجتماعی “انتقال” یافته بود. آنجا دیگر میشد با خیال آسوده تزهای دو خردادی را در آن “قاچ” طرح کرد و خطاب به کمیته مرکزی هم گفت: “به حزب کمونیست کارگری بعد از منصور حکمت خوش آمدید!” برای کل کمیته مرکزی هم دیگر ساده تر شده بود که مصاف گرایشات در درون حزب کمونیست کارگری، به تقابل “خط حمید تقوائی”، که گویا مظهر “کمونیسم کارگری” بوده است، و کورش مدرسی، که گویا خط “حکمتیست”، تنزل یابد. چنان مصاف و تقابلی در تاریخ کمونیسم ایران وجود خارجی نداشت.

“رویدادی بزرگ” و “زلزله ویرانگری” پایه مادی کمونیسم کارگری را زیر و رو کرده بود و کمیته مرکزی به موقعیت “انسانهای کوچک” نه تنها قانع که بسیار هم مفتخر و “پرشور”  و مشت گره کرده ماندند. این شور و “هیجان” را میتوان در تمام ادبیات “دوره اختلافات” و دوره غَریو شادی و “کَف زدنها” ی یکجانبه قسمت “خط چپ” سالن در کنگره چهارم حزب کمونیست کارگری – دسامبر  ۲۰۰۳- تمام نما ورانداز کرد. دیگر براحتی میشد گفت منصور حکمت هم که نتوانست “حزب سیاسی و داخل” کشوری تشکیل بدهد. میشد  مجمع “پناهجو”یان را به عنوان کنگره ۵ حزب کمونیست کارگری – ژوئیه ۲۰۰۴- فراخوان داد و “پیروزی راست بر چپ” را جشن گرفت. میشد زیرآب “برنامه” کمونیسم کارگری را زد و با تقلب و دست کاری چند بند از همان برنامه سند “هویتی” متفاوتی را از تصویب کنگره چهارم گذراند. دیگر ایام ندامت سیاسی از کمونیسم کارگری فرارسیده بود و  میشد با آسودگی خیال، و چه بسا با روحیه ای “شرمنده” نسبت به سیاستهای منشویکی و دو خردادی در “حزب بعد از منصور حکمت”،  هزیمت کرده های سیاسی و “ناقهرمانان” را  احضار روح و از آنها اعاده حیثیت کرد. دیگر میشد برای ریشخند منصور حکمت و تحقیر کمونیسم کارگری از موجودات مذبذبی چون بهمن شفیق و آذرین امداد “تئوریک” گرفت و از آنها تشکر، و به آنان لوح تقدیر اهدا کرد. به این ترتیب دیگر ساده شده بود که به نام “حکمتیسم” از دوخردادیون طلب بخشش، و به نیابت از آنها و در مقام پاسدار “تز” های آنان، از منصور حکمت “انتقام” گرفت. کسی که متوجه آن تغییر مکان سیاسی و اجتماعی و “تئوریک” کمونیسم کارگری نشده و فقط بخاطر ترکش خلقیات متفرعن و “توطئه گرانه” و لحن تحقیر آمیز کورش مدرسی با اطرافیان،  “شخص” او را کنار میگذارد- تازه پس از مراسم “تودیع” پر جلال و جبروت و استعفای او- ولی همزمان تمام “مصوبات” جریان “خط رسمی” را متعلق بخود میداند و به آنها “متعهد”، هنوز اندر خم یک کوچه کمونیسم کارگری هم نیست.

همینجا لازم میدانم بر یک نکته اشاره کنم: حمید تقوائی، در طول دورانی که منصور حکمت زنده است، همیشه نظرات و مواضع خود را به صراحت بیان کرده است و از “وزن” واقعی خود در اتحاد مبارزان کمونیست، حزب کمونیست ایران و حزب کمونیست کارگری تعبیر منصفانه ای دارد. او در  پلنوم ۹ حزب کمونیست کارگری ایران- نیمه اول نوامبر ۱۹۸۸ – در مقابل اظهارات فروتنانه منصور حکمت که در همان پلنوم گفته بود “بدون حمید تقوائی دنبال فعالیت “متشکل” کمونیستی نمی رفت”( نقل به معنی) اصرارداشت که “ثبت” شده و “ضبط” شده و در حالتی پر احساس و بغض در گلو و اشک در چشم بگوید: برعکس! این خود او بوده است که هر جا منصور حکمت رفته است به “دنبال” او روان شده است ( نقل به معنی- این بیانات در نوارهای شفاهی این پلنوم موجود اند. من نسخه ای از فایلهای صوتی این پلنوم را در اختیار دارم)

موضوع “ناتوانی” منصور حکمت در ایجاد حزب سیاسی و “داخل کشوری” را من قدری بیشتر توضیح میدهم. چرا که سیر  عواقب ماجراهای “داب”( دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب) با منتفی شدن خطرات “امنیتی”، که همواره حربه ای برای سد کردن هر گونه تعقل در سیاستهای ضد اجتماعی کورش مدرسی در برخورد به “داب” بوده اند، امکان بیان واقعی تر اصل ماجرا را فراهم کرده است. آنوقتها که او در راس حزب “خط رسمی” بر نقاط “ضعف” منصور حکمت انگشت میگذاشت، همراه با اخوی، بهرام مدرسی، مشغول  نه “جذب” جناح چپ “دفتر تحکیم وحدت” به “بدنه”، که “نصب” آنان، آنهم بصورت “دسته جمعی” در “راس” همان  حزب خط رسمی بودند. هشدار پشت هشدار به کادرهای حزب مربوطه، که با “آمدن” آن طیف، باید خود را برای گردن نهادن به هژمونی سیاسی و “فکری” چپ دو خرداد آماده کنند. پروسه عضویت “دسته جمعی” طیف مذکور، در یک ماجرای جیمز باندی و مانتی پایتونی ادامه یافت. من آنوقتها، دیگر در حزب مربوطه نمانده بودم و دیگر کسانی که انتقادهائی به آن پروسه داشتند،(از جمله محمود قزوینی) منزوی و مرعوب  شدند. اما این کودتای خزنده خط دفتر تحکیمی، میبایست با یک نمایش علنی در “داخل”، حتی اگر با ماجراجوئی و بی مسئولیتی تمام و به قیمت سرخوردگی آدمهای شریف بسیاری تمام شود، توام باشد. قبلا رضا مقدم، بعد از “استعفا” از “کمونیسم کارگری” همین هشدارها را داده بود که “جنبش های اجتماعی” دیر یا زود باید خود را برای گردن گذاشتن به هژمونی دو خرداد آماده کنند. این بار همان ندا از “درون” جریانی به نام “حکمتیست” سر داده شده بود. بحث منصور حکمت در جلسه دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری- ۷ و ۸ ژوئیه ۲۰۰۱، در ماجرای “مستعفیون سال ۱۹۹۹”  و اینکه اگر “ابهت منصور حکمت” نبود، همانوقت حزب روی خط دوخرداد میرفت، واقعا تکان دهنده است. معلوم شد در غیاب آن ابهت و در سکوت سنگین مدعیان طرفداری از کمونیسم کارگری میشد به نام منصور حکمت، بنیان حزب را به تحکیم وحدت و دو خردادیون سپرد و  حساسیت کسی را هم تحریک نکرد. این وادادگی و  تسلیم دسته جمعی و گشودن دگر باره دروازه  و این بار از “درون قلعه”بروی دو خرداد و دفتر تحکیم وحدت نه بخشودنی است و نه قابل توجیه. در دنیای واقعی تلاش قبلی مستعفیون سال ۱۹۹۹ برای ایجاد یک “فراکسیون دو خردادی”، این بار با رجعت به اصل تز ها و تئوریهای خود فراریان دو خردادی، با پرسوناژ گریم کرده ای یک حزب را به نام “حکمتیست” به تصرف درآورده بودند. توجیه این تسلیم سیاسی به دلیل “معرفتی”، دیگر حتی خودفریبی هم نیست. اگر جنگ بموقع بر سر حفظ یک سنگر در “میدان نبرد” واگذار شد، دیگر با وعظ و خطابه های “پر شور” بعدی در “مجلس سخنوری” قابل جبران و قابل اعاده نیست. “رضایت  و تسلیم دسته جمعی” در مصاف رودر رو، و  سپس بیرون از میدان نبرد، دل خوش کردن به  ایراد گیری های محفلی و نصایح مشفقانه در این یا آن خرده جلسه، دیگر  بی اثر بود. تز ها و سیاست های مستعفیون سال ۱۹۹۹، گاه حتی با عین همان عبارات و تعابیر، حالا دیگر بر سَر در حزب “حکمتیست” نصب شده بود و  صاحب امتیاز جدید آن، کوچه را  ۥقرق کرده و “نفس کش” می طلبید.

در ماجرای ۱۳ آذر سال ۱۳۸۶، ۴ دسامبر ۲۰۰۷، یک “سیاست” از جانب زعیم خط رسمی و بهرام مدرسی، که نماینده تام الاختیار ایشان در تشکیلات “داخل” بود، به داب توصیه شد. تظاهرات به مناسبت ۱۶ آذر آن سال را بطور علنی و در خارج دانشگاه برگزار کنید. دلیل از نظر او روشن بود. تصمیم برای ابراز موجودیت یک حزب “داخل کشوری” بر یک ارزیابی “متفاوت” از ارزیابی منصور حکمت استوار بود: جمهوری اسلامی از توان سرکوب های سیاسی سالهای ۶۰ برخوردار نیست و فعالان “داب” پس از دریافت یک تذکر از جانب “کمیته انضباطی” دانشگاه، به سنگر ایشان باز خواهند گشت و پایان “حزب خارج کشوری” کمونیسم کارگری را اعلام خواهند کرد. همانوقتها در درون داب یک جناح نسبتا قوی نیز وجود داشت که نسبت به این ماجراجوئی و تصمیم ناسالم و غیر مسئولانه برای “انشعاب عنقریب” در داب هشدار دادند. اما دیگر بسیار دیر  شده بود. تظاهرات علنی در خارج دانشگاه و با فراخوان بخشی از داب برگزار شد و دستگاه امنیتی رژیم که برای تکرار گوشه های دیگری از قدرت و سرکوب سالهای ۶۰ همه مراودات و “چت” ها را مونیتور کرده بود، بر سر فعالان داب ریختند و آنان را دستگیر و زیر فشار گذاشتند. سرنوشت آن فعالان و سیر “سرخوردگی” آنان را میدانیم به کجا کشید. زعیم خط رسمی اما کسی نبود که به سادگی از میدان بدر رود. همه خطا ها را به حساب “خودسری” فعالان داب گذاشت. فرمودند که داب چی و کشک چی، با یک “سیلی” همه چیز را اقرار کردند. در حالی که خود  ایشان قبل از این فرمایشات در مورد “وا دادن” داب، ، در یک مناسک  “حماسی” و در فضای شام غریبان و اشک ریزی حضار از صف “سیاست” و “خطرات” ناشی از آن، بویژه که اسم ایشان هم به لیست اینتر پول اضافه شده بود، با دریافت “دست گل” “استعفا” داد و “فلنگ” را بسته بود. این تمام جوهر صداقت و شرافت سیاسی  و “وفاداری” “خط رسمی” به مدافعانش بود. معلوم شد که  به هنگام خطر، در خالی کردن پشت رفیق خود دست کمی از موجودات  و آدمک هائی چون آذرین، شفیق و مقدم ندارند. من واقعا نمیدانم که ادعای حزب “خط رسمی” دایر بر اینکه “نظر” عده ای را در “داخل” به خود معطوف کرده است، تا چه اندازه بلوف است و یا لاف در ۥغربت، اما  با توجه به تجربه “داب”، باید از کسانی که در دوره خطر  و شکنجه و  زندان و شلاق، رفاقتها را  به نفع عافیت طلبی های خود معامله میکنند، برحذر بود.

 با این توصیفات روشن است که  “خط رسمی” کذائی، از نظر “سنت”  یک حرکت و یک “استعفا “ی دوم از مبانی کمونیسم کارگری با تابلوی “حکمتیسم” بود. اینکه این “انتقال زمان و مکان و وجود” کمونیسم کارگری چگونه در یک خودفریبی دسته جمعی کادر رهبری حزب کمونیست کارگری و حول جدال دو خط در ناکجا آباد یک تاریخ واقعی میسر شد، هنوز به عنوان یک مساله گرهی حتی برسمیت شناخته نشده است. بحث فقط بر سر میزان مهارت و قدرت فریب کاری طرفهای این جدال و  “فرصت شناسی” آنان نیست. بحث مهم تر “ظرفیت”، یا به عبارت دقیق تر  بی ظرفیتی کادر رهبری حزب کمونیست کارگری در مواجهه با آن معضلات و نیاز های کمونیسم و تحزب کمونیستی در آن دوره و در تمام مسیر آن “تند پیچ” است. دست انداز و سراشیبی خطرناکی که نه فقط در دوره اختلافات از سال ۲۰۰۲ به این سو، که پیش تر با جریان دو خرداد در صحنه سیاست ایران و ماجرای مستعفیون در سال ۱۹۹۹ در مسیر کمونیسم کارگری قرار گرفته بود. به باور من لایه کادر رهبری حزب کمونیست کارگری از آن نقطه عطف تاریخی، و از آن “بوته آزمایش” سالم بیرون نیامدند. اگر، کسانی بعدا و در اوج گیری اختلافات داخلی توانستند “عکس مار” بکشند، حتما جمعیت خاموش و هاج و واج را هم در صحنه نمایش دیده بودند. با کلمات قصار که در آن دوره “کمونیسم کارگری نمایندگی نشد”، آن بی تفاوتی سیاسی دسته جمعی توجیه نمیشود. چه، همانوقتها کمترین انتقاد و مرزبندی، یا به حساب پاتک “۱۱ سپتامبر”ی در درون حزب گذاشته میشد و  یا از سوی راس “خط رسمی” به فعال شدن “سنت چادرهای کومه له”. سنتی که خود ایشان تا آخرین لحظه ای که همان چادرها را به قصد اعزام به اروپا ترک نکرده بود،“مشاور” و “ریش سفید”ش بود!!

به گمان من “بازخوانی” آن مقطع از تاریخ کمونیسم ایران، با این پیش فرض موهوم که پرسوناژهای تقابل خطوط حول “نظرات” حمید تقوائی و کورش مدرسی میچرخید و کماکان می چرخد، جنگ با اشباح و نبرد با شمشیر چوبین در ناکجا آباد میدان سیاسی است. من تصور میکنم کورش مدرسی در خلوت خود، آنگاه که مواجهه با حقیقت وجدانش را آزار نمیدهد، قائل به چنان موقعیتی در تاریخ کمونیسم ایران برای خود نیست. تا جائی که من میدانم، او همواره در پی فرصتی بوده است که با بدهکار کردن دیگران، از پذیرش هر “مسئولیت سیاسی” که توام با “دردسر” و “جنگ اعصاب” و “خطر” باشد، “استعفا” بدهد. او  هیچگاه و در طول دوران فعالیت سیاسی اش، از کاریسما و قدرت جذب و متحد کردن دیگران برخوردار نبوده است. با اینحال طی سالهای سال زندگی سیاسی، من کمتر کسی را میشناسم که نسبت به وزن سیاسی خود، و به عبارت دقیق تر، بی وزنی سیاسی خود، به این اندازه متوهم باشد.

من فکر میکنم از روایت “درونی”  که مخاطب خود را در  طیف “خودی”ها، آنهم در آن ۥبّرش از کمونیسم ایران انتخاب میکند، باید دوری جست. ”تفسیر” از آن دوره، هرچند “عمیق” و همه جانبه، جای بررسی  سرراست، غیر غامض و صریح علل فقدان “عمل” و “اراده انقلابی” را نمیگیرد. تلاش ها، هر چند با نّیت خیر، به منظور “روشن کردن” همان طیف، که دیگر سالهاست “انتخاب” خود را کرده اند و به انتخاب خود راضی و گاه “مفتخر”، تناقض در خود است. به نظر من همانطور که در این یادداشت عنوان کردم آن کنارگرفتن از “نبرد” سیاسی، در آن تند پیچ، و همراه شدن با وضعیت و فضای موجود، هنوز مورد توجه کسی نیست. هنوز ریشه های این نوع مبارزه “پارلمانی” که درآن یک عده کمونیست برجسته “اختیار سرنوشت سیاسی” خود را به “غیر خود”  و برای مدتی نامعلوم واگذار کردند، شناخته نشده است. جدال بر سر سرنوشت کموونیسم کارگری انگار به نفس زندگی سیاسی و “روزانه” ”ما” و  “من” مربوط نبود، جدال “آنها” بود بر سر مساله ای که ظاهرا ابعاد “شخصی” نداشت. کسی در یک قطعه بجا مانده از ویرانه یک بنای عظیم، برای “خط خود”، از “حاشیه” به متن پریده بود و من و ما هم پذیرفتیم که “قاعده”  و “سنت”  و ۥنرم همان بود. اما شالوده کمونیسم، نه بر “نجابت” اخلاقی و وقار مودبانه، که بر حرکت انقلابی و سلبی استوار است و بر “خلاف” قاعده، اصل، بویژه در دوره های غیر متعارف، بر استثنا و “خلاف جریان” است. و رزمنده کمونیسم سیاسی از “انزوا” و فرا رفتن و حتی، زبانم لال، از در هم شکستن توقعات “افکارعمومی” و تَمّرد از آن نمی هراسد. من شخصا فکر میکنم ترس از همان “افکار عمومی” و دلشوره از سقوط “محبوبیت” و “نجابت” و “موقعیت” نزد “توده” تشکیلاتی و “محافل” خودی، نقش زیادی در آن سکوت و رضایت داشتند. فکر میکنم عشق به “مقام” و به “صندلی” نیز در آن دوره وانفسا میدان مناسبی برای بروز سراسیمه یافته بود.

در پایان لازم میدانم یک نکته “ظریف” را توضیح بدهم:

به “روایت” اسناد استدلال میکنند که این همسرائی با تز “دولت حجاریانی”، فقط از سوی “بخشی” از کادرهای حزب کمونیست کارگری، که البته پشت به سنتهای سیاسی خود در “کردستان” داشتند، انجام شد. آنها بودند که مخالف “رهبری جمعی” بودند و کاندید لیدری شان هم کورش مدرسی بود. مردم را به انبوه جدلهائی که با خط “راست” شده است، مراجعه میدهند. میگویند همانوقتها هم قطعنامه پشت قطعنامه آوردیم که همه اسناد اختلافات “علنی” شوند و این “راست” ها بودند که مقاومت کردند و بعد رفتند آن بیانیه “مک کارتیستی” را دادند. از این نظر، نوشته های “امثال”من را در بهترین حالت یک “انتقاد از خود صادقانه” ارزیابی میکنند که ممکن است اگر دوره “خانه نشینی” را به پایان برسانم، در سایه خط “چپ” از معضل کار فردی خلاص شوم و “حزبی” کارم را ادامه بدهم!  گفته اند و تکرار خواهند کرد که امثال من باید بسیار ممنون هم باشیم که “پرونده سیاه” آن دوره راست روی را برویمان نمی آورند. به نظر من این “خوش خیالانه” ترین توجیه بی تفاوتی “همگانی” کل رهبری وقت در برابر “زلزله” فروپاشی حزب کمونیست کارگری است. بحث من، در مقابل، نه توضیحی بر حاشیه گرایش “چپ” در برابر “راست”، که فراخوان به “تعمق” بر چگونگی ممکن شدن “انتقال” زمان، مکان و وجود کمونیسم کارگری به یک موقعیت غیر واقعی است. حقیقت را هم بخواهید من کمترین ابهامی ندارم که در کل طیف و محافل بازمانده از زلزله فروپاشی حزب کمونیست کارگری، چنین توقعی “بی محل” و “ایگنور” شده است و کماکان میشود و خواهد شد. من مدتهاست که به این نتیجه رسیده ام، که از این طیف و محافل نمیتوان “نیرو” گرفت.

حزب کمونیست کارگری ایران، دارای یک تاریخ بهم پیوسته بود، و یک بنا و عمارت با شکوه و پر عظمت در “تمدن” کمونیسم. در حالی که درست در بحبوحه جاری شدن سیل ویرانگر، ستونها فرو می ریخت و زلزله، ساختمان بتون آرمه را با خاک یکسان کرده بود، کل رهبری حزب کمونیست کارگری به “کپر” و “کومه”ای در یک جنگل پرت فرار کردند و در انزوای مطلق از  کل مبانی کمونیسم کارگری، به مناسک بالماسکه ای چپ و راست مشغول شدند. از نظر روانشناختی آدمها، نمیدانم که جنگ و هیاهو و قیل و قال بر سر “صندلی” و ۥپز راست و یا چپ، تا چه اندازه در آن سرپناه متروکه، “سناریو” زندگیشان بود و یا کماکان هست. اما هر چه بود، آن “مقطع” و آن دوره، از کل بستر واقعی تاریخ کمونیسم ایران کَنده شده بود. به کسانی که آن ۥبّرش را نمی بینند و حاضر نیستند که انتقال زمان، مکان و وجود کمونیسم کارگری را به یک خرابه متروکه تشخیص بدهند، فقط میگویم: “درود بر تو رفیق”!

در مهجور ترین و پرت ترین انزوای “کمونیستی” حتی اگر دو نفر هم باشند، رل و نقش”چپ” و “راست” را به تناوب با یکدیگر تقسیم میکنند. بحث، اما این است که کل ماجرا و هیاهوها و کل “ادبیات” و تمام “مرز بندی” ها در سراسر “بحث های درونی” و کل سیر “انشعاب”ها و “انشقاق” ها؛ به یک “بیغوله” متروکه، چه بسا با تصمیم آگاهانه و یا رضایت دسته جمعی کل رهبری حزب کمونیست کارگری، انتقال یافته بود. به نظر من کسی که به این  پناهگاه متروک سیاسی دل خوش کند، نمیخواهد ضایعه و فاجعه و “فاکت” زلزله سیاسی فروپاشی حزب کمونیست کارگری را برسمیت بشناسد. با تسلّی و تسکین خود در پس دیوارهای فرو ریخته یک ستون عظیم در دنیای سیاست ایران، نمیتوان گفت من درست در حین فرو ریختن آوار “چپ” بودم و “روحیه”ام  عالی بود و حالا هم به کوری چشم “راست” ها حالم خوب است. من این نوشته ها را برای کسانی که به حقیقت تلخ “بی تاثیر” شدن کمونیسم کارگری در فضای سیاست ایران و جهان کنونی بی اعتنا هستند، نمی نویسم.

۲۷ فوریه ۲۰۱۴

 iraj.farzad@gmail.com