نگاهی دیگر به مسئله مذهب و دین

نگاهی دیگر به مسئله مذهب و دین…………………………..
در آرشیو اینترنتی تلویزیون کانال یک آلمان فیلمی هست که به مسئله مسلمانان سلفی‌ در این کشور اختصاص داده است. در فیلم دو خانوادهٔ معمولی (و نه مهاجر!) آلمانی نشان داده میشوند که مستقیما از طرف سلفیست‌ها دچار مشکل شده‌اند. از یک خانواده دخترجوانی و از خانواده دیگر پسری گرفتار این جریان ارتجاعی شده اند و پدر و مادر‌ها گیج و منگ که چه شده و از کجا این بلا سرشان آمده؟ پسر جوان برای جهاد به پاکستان می‌رود و آنجا در یک کمپ نظامی طالبان شرکت می‌کند و بعد از چندی در یک درگیری مسلحانه با ارتشیان کشته شده و همانجا به خاک سپرده می‌شود. ویدئوی این جوان که به خود نام «شهید ابومسلم آلمانی» یا چیزی شبیه به این داده بود در اینترنت موجود است. او در این ویدئو شعار می‌دهد که بهشت در انتظار اوست و غیرمسلمانان را از عقوبت جهنم می‌ترساند. روشن است که او را به زور آنجا نبرده بودند، برعکس، آزادانه و با پای خودش رفته و تصمیم خودش بوده است! در آخر ویدئو می‌توان چهره مرده او و قبری که برایش می‌کنند را دید.
در بخش دیگری از فیلم مادری که دخترش گرفتار سلفیست‌ها شده از این می‌نالد که تغییرات دختر جوانش رفته رفته بوده و او نیز وعدهٔ بهشت دریافت داشته است. وعدهٔ بهشت را می‌توان در سراسر فیلم جابجا دید. با جوانانی که میز پخش قران در شهر‌های آلمان گذاشته بودند مصاحبه می‌شد و آنان مدام از بهشت و دوزخ می‌گفتند. دختر جوان که در این فاصله با یک مرد ریشوی سلفی ازدواج کرده است در نامه‌ای به مادرش نوشته که: «آزادانه به این راه گام گذاشته و نه تنها پشیمان نیست خوشحال هم هست.»! اعضای فامیل دلیل این اقدام را شستشوی مغزی دختر میدانند. آیا این پاسخ برای توضیح مشکل کافی است؟ به هیچ وجه! شستشوی مغزی در کار سلفیست‌ها حتما هست، ولی مگر مذاهب دیگر چه می‌کنند؟ مسیحیت هم «شستشوی مغزی» می‌کند. وزارت داخله آلمان مجبور شده کمیسیون ویژه‌ای برای رسیدگی به مشکل سلفیست‌ها تشکیل دهد. سلفیست‌ها را مسلمانان دوآتشه‌ای میدانند که می‌خواهند قوانین شریعت دوران محمد را برقرارسازند. مقامات میگویند: «سلفیست‌ها هیچ گونه احترامی به قوانین کشور نمی‌گذارند. انگار اصولا نیازی به این کار نیست. اگر زورشان برسد در خیابان نماز جماعت برگزار می‌کنند و با چاقو به پلیس حمله ورمیشوند». سلفیست ها با وقاحت کم نظیری می‌گویند تا دوسال دیگر بسیاری از شهر‌های آلمان را سلفیست خواهند کرد. پرسش این است که: چگونه یک مشت ریشوی مرتجع که اگر دهان باز کنند یک راست اباطیل تحویل می‌دهند می‌توانند جوانان آلمانی را که فرهنگ ۳۰۰ ساله روشنگری را پشت سر دارند اینگونه تحت تاثیر قرار دهند؟ انگار که سلفی ها در راهروهای وزارت داخلهٔ آلمان موش‌ رها کرده و می‌دوانند؟ این‌ها چگونه می‌توانند برای خانواده‌ها اینچنین مشکلات دهشتناکی بسازند؟ آنهم در آلمان یعنی در کشوری که سیاست بین المللی تعیین می‌کند و در اقتصاد قهرمان جهانی صادرات است. حالا مقامات باید در این کشور برای مشکل سلفیست‌ها راه چاره بیاندیشند. پاسخی نظیر «شستشوی مغزی» قطعه کوچکی از این مسئله‌ بزرگ را می‌پوشاند. این مسئله بی‌شک چند سر دارد: یکم جامعه و شرایط آن چیست که این مشکل را می‌زاید؟ دوم سلفیست‌ها کیستند؟ سوم قربانیان این «شستشوی مغزی» که باید آن‌ها را «قربانیان آزاد!» نامید چه اشخاصی هستند؟ نقش سیاست رسمی، قانون و حاکمیت در این میانه چیست؟ سیاست رسمی (شامل دولتی و اپوزیسیونی، هردو) موافق است که اسلام در مدارس تدریس شود. استدلال این است که برای کنترل قضیه و کوتاه کردن دست مساجد لازم است که خودمان در مدارس اسلام را بیاموزانیم. در مورد ختنهٔ پسربچه‌ها نیز بازهم سیاست رسمی طرف مسلمانان و یهودیان را گرفته است. اسلامیزه شدن جوانان در آلمان طی سالهای اخیر اشخاصی را در بر می‌گرفت که از تبار مسلمان و خانواده مهاجرین بودند، از نسل دوم و سوم کارگران ترک و عرب. توضیحی که به نظر نگارند می‌رسید این بود که این به جوانان هنوز به چشم «خارجی» نگاه و هویت کاذب ناسیونالیستی ار آنان دریغ میشود. ار اینرو ایشان به دنبال هویتی دسته جمعی، هویت کاذب اسلامی را برگزیده‌اند. اما صرف نظر از اینکه این نگاه درست بوده یا نبوده آنچه جدید است گرویدن روزافزون جوانان آلمانی به اسلام است. کسانی که هیچ ربط آباء اجدادی به اسلام ندارند. اینجا باید قبل ازهرچیز مورد توجه قرار داد که – آنگونه که خود این جوانان گفته‌اند و می‌گویند – «آزادانه» به این بیراهه گام نهاده‌اند. بدین ترتیب است انطباق پایه ای آزادی و سرگردانی در این جامعه باردیگر نمودار می‌گردد. در ایران جوانان را مجبور می‌کنند که نماز بخوانند و روزه بگیرند اینجا خودشان در عین آزادی دنبال این مزخرفات می‌روند و در کارنامه آزادی نمرات جدید و چشمگیر ثبت می‌کنند. گویا آگاهی وارونه نسبت به شرایطی که در آن زیست می‌کنیم حد وحصری ندارد، انگار که جامعه در بسیاری زمینه‌ها به مسیرهای قهقرائی افتاده است.
به مذهب باید مثل یک ایدئولوژی نگریست و برخورد کرد. و دین دستگاه و نهاد اجتماعی است که از آن مذهب برخاسته، حافظ آن است و در ضمن از آن تغذیه میکند. اما رابطه سلطه به ایدئولوژی مذهبی محدود نمی شود. و نیز فرمانبرداری و اطاعت نه فقط در جامعه عشیرتی بلکه در جامعه مدنی هم وجود دارد و حتی اساس آن را ساخته است. «مبارزه سیاسی و مشخص» تا زمانیکه حداقل شناخت نیست به بیراهه رفتن است. مگر اینگونه نیست که «مبارزه سیاسی و مشخص» در مورد مذهب روشنگری و ایجاد شرایط برای تشخیص و تغییر یافتن اذهان است؟ اگر پاسخ آری است پس باید آنرا شناخت!
چرا دولت و سیاست رسمی به اسلامیون باج می‌دهد؟ دولت و سیاست رسمی مدتهاست که با مسیحیت کنار آمده است، او را رام کرده و سرجایش نشانده است، مسیحیت در چارچوب قانون اساسی کارش را می‌کند. در عین حال دولت و سیاست رسمی به کلیسا نیاز دارد. کلیسا فونکسیون‌های مهم و معینی را در این نظام بعهده گرفته که بدون آن کار دولت و سیاست رسمی مختل و حتی شاید غیرممکن می‌شد. کلیسا کارخانه‌ای است که کالای اخلاق می‌سازد و بازتولید می‌کند. بدون این کالا چه برسر این نظم می‌آید؟ اخلاق مثل یک زیر ساخت برای این نظام حیاتی است. همانگونه که آب رسانی و برق رسانی حیاتی هستند. بسیاری در این جامعه که خود را «آ ته ایست» می‌نامند و به کلیسا مالیات نمی‌پردازند ولی از کالاهای کارخانه کلیسا می‌خرند و استفاده می‌کنند. اخلاقیات و خودآگاهی روزمره در جامعهٔ سکولار آلمان مذهبی است، این واقعیت اگر در نگاه اول مشاهده نمی‌شود می‌توان آنرا در نگاه دوم با کمی دقت دید. اینکه این اخلاقیات مذهبی و خودآگاهی وارونه ِ روزمره در جزئیات چیست موضوع خوبی برای بحث است، اینجا همانقدر بگویم که از مهمترینش پذیرش هرم اجتماعی، نگاه و سرسپردگی به بالا، اطاعت از قانون و پذیرش و حفظ نظم مالکیت است. کلیسا کارش را می‌کند واسمش را گذاشته‌اند: «پاکیزه نگاه داشتن روح و روان اجتماعی»! حالا نوبت اسلام رسیده است. البته فعلا باید بچهٔ ناخلف سلفی را ادب نمود. ولی سازمانهای عاقل مسلمانان هستند و قرار است از “مسلمانان عاقل” برای تدوین دروس اسلامی مدارس و تربیت معلم کمک گرفته شود. “مسلمانان عاقل” باید به هرصورت به بازی گرفته شوند. آنان تجربه نود وچند ساله دولت لائیک ترکیه را پشت سر دارند و حالا باید در آلمان و شاید در اروپا نقش خود را ایفا کنند.
به کل دستگاه دین در دنیا نگاه کنید: چندین نهاد غول آسای کلیسا و نهاد های اجتماعی وابسته به آن – از کودکستان گرفته تا بیمارستان و دانشگاه و بسیاری مراکز خیریه – در جهان امروز پراکنده اند و سرمایه ی تولیدی و مالی غیرقابل تصوری را بکار انداخته اند. اگر در دوران روشنگری اروپا کلیسا سیر افولی پیمود، قدرت از داد و در انقلاب کبیر فرانسه در ضعیفترین موقعیت خود قرار گرفت، باید گفت که کلیسا از اواسط قرن نوزدهم به بعد دوباره جان گرفت و به قدرت عظیمی که اکنون مشاهده میکنیم دست یافت. این مجموعه عظیم از مذهب و ایدئولوژی خود (خداباوری مسیحی) در جهان پاسداری و در عین حال از آن تغذیه میکند. دولت یا جامعه مدنی (که دو نام برای یکچیز است) در اروپا و آمریکا با کلیسا کنار آمده، او را سرجایش نشانده و از فونکسیون هایش برای اداره جامعه استفاده میکند. کلیسا تماما در خدمت نظم موجود درآمده است. این تکامل سکولاریسم درعمل بوده است. آیا بورژوازی مدافع سکولاریسم میتواند از خدمت مسیحیت صرفنظر کند؟ آیا میتوان جوامع مدنی سکولار را در اروپای غربی بدون ایدئولوژی مسیحیت و بدون نهاد کلیسا متصور بود؟ نه نمی توان! همانگونه که نمی توان آنانرا بدون سایر نهادهای اجتماعی نظیر اتحادیه های کارگری متصور شد! این نهادها ستون های نگه دارنده و بخشی از بدنه نظم مدنی مدرن هستند.
موازی با این، در کشورهای اسلامی از شمال آفریقا تا مالزی دستگاه مساجد، انواع نهادهای اجتماعی دینی نظیر مدارس علمیه، اوقاف، دستگاه عطیم سازماندهی حج و نمیدانم چه بسیار دیگر وجود دارد. اینها چند دهه است گام به جلو گذاشته اند و میخواهند ادای کلیسا را اینبار در کشورهای خودشان درآورند. اسلام سیاسی تنها به ایران مربوط نمی شود، در هر کشور شکل خاص خود را پیدا کرده است. گاهی از مفهوم «جامعه مدنی» که باید در مقابل نهاد های دینی قدرت یابد استفاده می شود ولی منظور از آن چیست و چه چیز قرار است با آن توضیح داده شود؟ خصوصا اینکه مفهوم «جامعه عشیرتی» در مقابل آن گذاشته میشود. آیا جامعه مدنی جائیست که در آنجا سکولاریسم اساس حکومت است؟ پس منظور از جامعه مدنی بی شک جمهوری اسلامی ایران، عربستان سعودی یا پاکستان نیست. آیا میتوان مالزی و ترکیه را جوامع مدنی دانست؟ در هرکدام از این کشورها یک نوع خاص از اسلام سیاسی حاکم است. اسلام سیاسی هم اکنون چهارنعل میتازد. برای اروپا و آمریکای مدنی اسلام سیاسی نوع ترکیه یا مالزی مقبولتر است، هرچند با عربستان هم کنار می آیند. شاید نوع ترکیه برای کسانیکه فکر میکنند «اسلام رفرم بردار» نیست جالب باشد. آنجا – که به لحاظ قانون اساسی اش کشوری لائیک است – حزب اسلامی اقتدار دولت لائیک را بدست گرفته است. از زمان تشکیل دولت ترکیه طبق قانون اساسی، دولت لائیک موظف بود امورات دینی مملکت را خود راسا بعهده بگیرد. ناسیونالیسم ترک پیش از آن در دوران رفرم های اجتماعی – دینی امپراطوری عثمانی که شامل حال دین اسلام شده بود، پا گرفت. اسلام در ترکیه ی تازه تاسیس چاره ای جز وفق خود با ناسیونالیسم ترک نداشت، خصوصا اینکه پیش از آن در جریان اصلاحات قرن نوزده در دوران عثمانی ضعیف شده بود. ناسیونالیسم ترک که ناسیون ترکیه را بنیاد نهاد و ساخت، به نوبه خود برای این پروژه باید از مصالح همان مردم سود میجست. مثلا زبان ترکی امروزی بسیار از آنچه تا صد سال پیش در آن منطقه بود تفاوت کرده، مدوّن شده، کلمات جدید بدان افزوده شده و دستور زبان ترکی تدوین شده است. مصالح زبان ریشه در ترکی قدیمی دارد ولی ترکی مدرن امروزی با ترکی سنتی قدیمی کاملا فرق دارد. این اتفاق به نوعی برای اسلام هم در ترکیه افتاد. مثلا – ملت و جامعه تازه تاسیس – دو عید مهم و اصلی اسلامی(قربان و فطر) را بدل به اعیاد ملی خود کرد. نهاد دین در قیمومیت دولت تازه تاسیس ترک درآمد. شئونات مذهبی تخت الشعاع شئونات ملی قرار گرفت. روز تعطیل هفته از جمعه به یکشنبه تغییر یافت و تقویم میلادی تقویم رسمی کشور شد. ناسیون (ملت؟) ترکیه دارای سه ستون است: ترک گرائی – اسلام گرائی – غرب گرائی. ظاهرا سه جزء کاملا متناقض. کمالیسم آنچه را که از غرب به عاریه گرفته بود در ترک – مسلمان بودن مردم ادغام کرد و جامعه مدرن (مدنی؟) را پایه ریخت. آنچه مهم است این فاکت است که آنجا در دین اسلام اصلاحات صورت گرفت. بین دین اسلام به مثابه یک نهاد و سازمان اجتماعی و مذهب اسلام به مثابه یک ایدئولوژی خداباورانه فرق هست. در ترکیه امروز یک حزب اسلامی حاکم است. بدین معنا اسلام سیاسی رفرم شده حاکم است. در ایران دراتفاقی برعکس افتاد. اینجا ناسیونالیسم ایرانی خود را با مذهب شیعه و نهاد دین وفق داد. دولت صفوی برای بنیان گذاردن ناسیون ایران از مصالح مذهب شیعه بدون هیچ گونه رفرمی درآن استفاده کرد. تازه بعد از آن مذهب شیعه و ناسیونالیسم ایرانی موازی با هم جان گرفتند…
بیژن بهزادی
آلمان….یکم مارس….دوهزاروچهارده