افاضات آقای سازگارا پیرامون جنبش همبستگی

طرح پروژه های معینِ سیاسی با محتوای اصلاحگرایانه، ترفندهایی است که در سالهای اخیر توسط ایدئولوگهای رژیم به قصد هدایت و تسلط بر فعالیتهای نیروهای اپوزیسیون تدوین شد. اگرچه هر یک از آنها عنوانهای متفاوتی دارند ولی همگی یک هدف معین سیاسی را دنبال میکنند؛ مبارزات اجتماعی مردم میبایست در حد مطالبات حداقل باقی بمانند تا فراشکنی علیه رژیم اسلامی پدید نیاید.

کوروش اعتمادی
koroush_etemadi@hotmail.com

****

«گفتمانِ اصلاح» رژیم و نه تغییر رژیم، با هدفِ تعدیل حوزهء قدرتِ ولی فقیه حکومت قدمتی طولانی دارد، بویژه در برون مرز. امّا گسترهء حضورِ گفتمان «اصلاح طلبی» در برون مرز میبایست پیشتر از آن جهت موردِ بررسی قرار گیرد که سرکردگانِ رژیم اسلامی پس از یک دهه فرمانِ کشتار و ترور مخالفین در خارج از کشور متّوجه این امر شدند که ادامهء این روش غیرانسانی پیگیردهای قانونی را بهمراه خواهد داشت و به لحاظ حقوقی دشواریهایی را برای رژیم پدید خواهند آورد. از این رو رژیم اسلامی در اندیشه یافتن تدبیر دیگری برای درهم کوبیدن و هدایتِ اپوزیسیون در برون مرز افتاد تا به طریقی هر ندای دادخواهانه ای که در فراسوی مرزهای کشور سر داده میشود در دم خاموش سازد.

طرح پروژه های معینِ سیاسی با محتوای اصلاحگرایانه، ترفندهایی است که در سالهای اخیر توسط ایدئولوگهای رژیم به قصد هدایت و تسلط بر فعالیتهای نیروهای اپوزیسیون تدوین شد. اگرچه هر یک از آنها عنوانهای متفاوتی دارند ولی همگی یک هدف معین سیاسی را دنبال میکنند؛ مبارزات اجتماعی مردم میبایست در حد مطالبات حداقل باقی بمانند تا فراشکنی علیه رژیم اسلامی پدید نیاید.

نخستین پروژه «اصلاح طلبی» که در حدود ده سالِ پیش از داخل بخارج آورده شده، طرح «برگزاری رفراندوم برای تغییر قانون اساسی» بود. این پروژه در دوره ای معین بعنوان گفتمانی «غالب» در بین محافلِ سیاسی خارج از کشور مطرح و تا حدودی مورد توّجه قرار گرفت. از سویی دیگر پیشتیبانان این طرح اصلاحِ رژیم تعدادی از شخصیت های شناخته شده اپوزیسیون در برون مرز نیز بودند که با تأییدات خود از این پروژه، بگونه ای تحقق آروزهای سردمدارانِ حکومت اسلامی در داخل کشور را برآورده کرده و نتیجهء بارز این حمایت، ایجاد یک دورهء طولانی یأس و سرخوردگی در بین جامعه شهروندی و بی اعتمادی مردم نسبت به جامعهء سیاسی در برون مرز شد.

آنچه که از اشتراکاتِ جریانات گوناگون وابسته به طیف اصلاح طلبان میتوان برشمرد؛ این است که آنها هرگز امید و باوری به نیروهای بالقوه اجتماعی که قادر به تغییرات سیاسی بنیادی در ایران کنونی هستند ندارند، و اساساً در شرایط کنونی از وقوع هر تحول سیاسی که منجر به فروپاشی جمهوری اسلامی شود استقبال نمیکنند. مجمع طیف اصلاح طلبان در حالِ حاضر معتقد به سقوط رژیم به دلایل متعددی نیستند. برخی از این نیروها و شخصیت ها این دیدگاه اصلاح طلبانه خود را اینگونه توجیه میکنند؛ در شرایط کنونی اگر حاکمیت جمهوری اسلامی سقوط بکند، جامعه به دلیل بی سر و سامانی نیروی جانشین دستخوش جنگ داخلی و نهایتاً کشور تجزیه خواهد شد. این اندیشه تا بدانجا پیش میرود که هیچ رسالتی نه برای خود و نه برای هیچ نیروی اپوزیسیونال قائل نیست که بتواند نیروی جانشین و آلترناتیو رژیم اسلامی شود. نهایتِ اقدامی که این تفکر در سر میپروراند و بدان عمل میکند، دل بستن به یک سری پروژه های اصلاح طلبانه در چارچوب نظام و مهُر تأیید بر پیشانی حاکمیتِ مطلقهء ولی فقیه حکومت است که او را نگهدارنده ایران میدانند.

دسته ای دیگر از قماش اصلاحگرایان رژیم یادآور میشوند؛ به سبب ریشه دار بودنِ هزار و چهارصد سال باورهای مذهبی در بین افکار عمومی، امر ناممکنی است که بتوان تغییرات سیاسی و فرهنگی بنیادیی در راستای مدرنیته و برپایی جامعه ای سکولار در ایران ایجاد کرد. از این رو نتیجه میگیرند؛ میبایست برای بهتر شدنِ وضعیت موجود سیاسی در داخل کشور تلاش کرد و به طرح یک سری مطالبات حداقل بسنده کنیم که حاکمیت هم از طرح آنها چندان برآشفته نگردد.

در خلال بررسی پروژه های گوناگون اصلاح طلبانه، متّوجه یک تشتت فکری در درونِ این طیف سیاسی در رابطه با انتخابِ راهکار مبارزاتی برای رسیدن به هدف میشویم، اگر چه همهء آنها در این اواخر در «همایش ها» و گفتارهای سیاسی خود در مقابل رژیم از «مانیفست سیاسیی» دفاع کردند که در چهار بند مطالباتی خلاصه میشد؛ نه به اعدام، آزادی زندانیان سیاسی، لغو حجاب اجباری و رسیدگی به وضعیت معیشتی مردم.

بارزترین موردِ اختلاف این جدلها، راهکار پیشنهادی آقای سازگارا است با الگوبرداری نادقیق و غیرواقعی از روش مبارزاتی جنبش همبستگی مردم لهستان در آغاز دههء ۸۰ میلادی است که ایشان آنرا مدلِ راهنمای مبارزاتی «جنبش همبستگی» خود و یاران داخل و خارج شان برگزیده است. اگر چه آگاهیم ایشان به آشکار از بیان اهداف واقعی جنبش همبستگی لهستان طفره میروند و تفسیری بغایت غلط از ماهیت این جنبش ارائه میدهند. جنبشی که در حدود سه دههء پیش به قصد درهم کوبیدن تاروپُود دولت نظامی آقای «یاروزلسکی»، نه اصلاح دولت او، در قلب اردوگاه سوسیالیسم آن روزگار سامان یافت که بعدها گشاینده دریچه آزادی برای دیگر جنبشهای همبستگی در شرق اروپا و جهان شد.

آقای محسن سازگارا تلاش میکنند با توجیه تئوریک به سبک خود و همسان سازی آکتورهای سیاسی و سمبولیک جنبش همبستگی لهستان با «جنبش همبستگی» خود و یارانش بگونه ای سخن بگویند که همگان گمان برند یکبار دیگر، امّا اینبار در قلب مشرق زمین، الگوی واقعی از مبارزات رهائبخش جان تازه ای یافته است که مبتکر آنهم ایشان است. آقای سازگارا هیچ ابایی هم ندارند برای تحمیق افکار عمومی در رابطه با ماهیت «جنبش همبستگی» خود، به یک تحلیل مارکسسیتی آبکی از شرایط اقتصادی کنونی ایران روی آورند که تداعی شود روابط تولید درایران همانند روابط تولید در لهستان دهه ۸۰ میلادی است و از این رو وقوع جنبش همبستگی در ایران همانند لهستان دهه ۸۰ میلادی امری است اجتناب ناپذیر، منحای در نظر گرفتن سرنگونی جمهوری ملایان.

در همین رابطه عنوان میکنند؛ علیرغم اینکه ساختار اقتصاد ایران وابستگی بسیاری به تولید و درآمد نفت دارد ولی از سویی دیگر ۳۸ درصد درآمدهای دولت به تولیدات صنعتی غیر نفتی وابسته است و شاغلین صنعتی بخشهای غیر نفتی در ایران حدود ۶ میلیون نفر میباشند.

با چنین توجیهات سیاسی و اقتصادی است که ایشان به این نتیجه میرسند که هم اکنون همهء مؤلفه های لازم برای برپایی یک «جنبش همبستگی» در ایران همانند جنبش همبستگی لهستان فراهم است و مهمتر از هر چیز این جنبش هم «آدم میشکنین» خود را دارد و هم سمبول مبارزات کارگری آنرا آقای «اسانلو» و آنچه که باقی میماند تبعیت گروه های اجتماعی و سیاسی در داخل و خارج از کشور از تراوشات ذهنی ایشان است.

امّا در صحنهء این نمایش آقای «سازگارا» یک واقعیت را متوّجه نشده اند و شاید هم شده اند و قصد دارند آنرا ندیده به فراموشخانه تاریخ بسپارند. آقای سازگارا فراموش کرده اند که اشاره کنند هدف اصلی جنبش همبستگی لهستان و یا دیگرجنبشهای همبستگی در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی در شرق اروپا در هم کوبیدن نظامهای بسته و سرکوبگرایانه ای بودند که چندین دهه بر جان و سرنوشت مردم در این بخش از جهان حاکم شده بودند. آقای سازگارا فراموش کرده اند که بگویند؛ هدف اصلی جنبش همبستگی لهستان نه اصلاح دولت آقای «یاروزلسکی»، بلکه از بنیاد برکندن حاکمیتِ پلیسی نظامی بود که حمایتهای گستردهِ بزرگترین ابر قدرت شرق را هم با خود همراه داشت. کافی است برای تأیید این واقعیتهای تاریخی به اهداف و نتایح سیاسی مبارزات همهء جنبش های همبستگی در آن دوران در کشورهای شرق اروپا توجهی بیاندازیم و شرایط سیاسی امروز این کشورها که پس در هم شکسته شدن حکومتهای توتالیتر آن دوران، دمکراسی مدرن گفتمان غالب در این کشورها شد. و در پی پیروزی قطعی جنبش همبستگی لهستان بر دولت نظامی آقای «یاروزلسکی» است که مشاهده میشود جنبش همبستگی در چکسلواکی برهبری نویسنده و منتقد برجسته این کشور آقای «واسلاو هاول» به شاهراه ای میرسد که پیش از آن جنبش همبستگی لهستان در آن گام برداشته بود. و در تداوم رشد این تحول سیاسی است که امروز مردم اوکراین موفق میشوند در پناهِ اتحّادِ گسترده خود و برای دست یازیدن به آزادی، کاخ ریاست جمهوری این کشور را تسخیر کنند و پارلمان این کشور را مجبور سازند تا رأی به برکناری رئیس جمهور دست نشانده و انحلال دولت او بدهند.

انسان بواقع دچار شگفتی میشود از این همه جعل و تحریف وقایع تاریخی و همطراز دانستن «جنبش همبستگی» مطالب محور با جنبش همبستگی که با هدف درهم کوبیدن استبداد و استقرار دمکراسی مدرن و انسانی سامان یافت. جنبش همبستگی لهستان چراغ راه آینده همهء جنبشهای رهائبخش شرق اروپا و جهان است که از همان آغاز آزادی و دمکراسی را از اهداف استراتژیک خود برگزید، و نه چانه زنی در محدودهِ چهار بند سیاسی آنهم با رژیمی که بخشی از آن امروز، از رئیس جمهور آن گرفته تا وزیر ارشادش اش، داد سخن از تحقق همین چهار مطالبه سیاسی را سر داده اند.

.