نفرت پراکنی جمهوری اسلامی٬ ویروس ناسیونالیسم و اعتراضات “بختیاریها”

نفرت پراکنی جمهوری اسلامی٬ ویروس ناسیونالیسم و اعتراضات “بختیاریها

در دفاع از اعتراضات جاری در ایران

 عباس گویا

٢٢فوریه ٢٠١۴

اعتراضات و متعاقبا دستگیری صدها نفر از مردم در چندین شهر ایران از جمله تظاهرات ٢۵ بهمن در شهرهای دزفول٬ مسجد سلیمان٬ لالی٬ اندیمشک٬ اردکان و ایذه — که به بهانه توهین به بختیاریها در سریال تلویزیونی “سرزمین کهن” در شبکه سه تلویزیونی جمهوری اسلامی صورت گرفت — با حمایت بیدریغ حزب ما٬ حزب کمونیست کارگری٬ از این اعتراضات همراه بود. از آنجا که بهانه این اعتراضات ١) نفرت پراکنی علیه یک گروه از مردم٬ ٢) پوشش هنری نفرت پراکنی و ٣) سرمایه گذاری جمهوری اسلامی در تفرقه اندازی ناسیونالیستی و قومی بود٬ مخالفین بی پر و بال این اعتراضات با توسل به بهانه های نظری٬ با خلط مفاهیم تئوریک٬ مشخصا آزادی بیان و ناسیونالیسم٬ مخالفت خود با مردم معترض را توجیه کرده اند. این توجیهات عملا آنها را برای چندمین بار در کنار جمهوری اسلامی قرار داد. این نوشته جوابی به این توجیهات نظری و مخاطب آن فعالین چپ ضد جمهوری اسلامی است.

ویروس ناسیونالیسم

«بقول نادر بکتاش ناسیونالیسم و قوم پرستى مانند ویروسهایى هستند که در حالت خفته به حیات خودشان ادامه میدهند و تحت شرایط خاصى فعال میشوند و حتى گاه اپیدمى ایجاد میکنند.» منصور حکمت (*)

نادربکتاش و منصور حکمت هیچگاه فرصت نکردند به کالبد شکافی “ویروس خفته” ناسیونالیسم و قوم پرستی بپردازند. باید این ویروس را زیر میکروسکوپ قرار داد و اجزا متشکل آنرا شناخت تا در قدم بعدئ واکسن آنرا نیز یافت. مثل هر شناخت دیگری اجازه بدید از مشاهدات شروع کنیم. از توهین فیلم پروپاگاندائی جمهوری اسلامی علیه بختیاریها شروع کنیم. چه اتفاقی افتاد؟ چرا کسانی باید از توهین به بختیاریها ناراحت شوند؟ از همین اسم بختیاریها شروع کنیم. منصور حکمت در نقد ناسیونالیسم٬ بطور علمی نشان داد که نمیتوان با مختصاتی نظیر زبان٬ محل تولد٬ مرزهای جغرافیائی و فرهنگ مفهمومی بنام “ملت” را نتیجه گرفت. وقتی ملت وجود خارجی نداشته باشد٬ ناسیونالیسم نیز بی معنا میشود. او از این نقد به این نتیجه رسید که ناسیونالیسم نه یک واقعیت خارج از ذهن٬ که یک هویت موهوم٬ تصنعی٬ ساخته و پرداخته دستگاه ایدئولوژیک بورژوازیست. حکمت اما هیچک کجا نگفت ویژه گیهای عینی شرایط زیست مترادف با ناسیونالیسم است. بعنوان مثال٬ حتی در یک جامعه سوسیالیستی٬ اگر شما در آبادان زندگی کنید٬ ممکن است خود را آبادانی خطاب کنید٬ اگر لهجه متداول در آن شهر را داشته باشید ممکن است بگوئید لهجۀ من آبادانی است. آیا آبادانی خطاب کردن خود٬ بصرف اینکه محل زندگی ام شهر آبادان است٬ یا در توصیف لهجه ام ٬ برایم یک هویت ناسیونالیستی میتراشد؟ رفقائی به زبان کردی صحبت کنند٬ آیا کاربرد “کردی” در توصیف زبان٬ آنها را به ناسیونالیست کرد تبدیل میکند؟ ممکن است بگوییم٬ مستقل از معنای “آبادانی”٬ “کردی” و “کرد” در فردای ایران٬ امروزه روز “آبادانی” و “کرد” با پیشداوریهائی تداعی میشود که لزوما به محل زندگی یک فرد در آبادان و کردستان بستگی ندارد٬ در نتیجه اگر امروز کسی را “آبادانی” خطاب کنیم این پیشداوریها را تایید کرده ایم. حال٬ این پیشداوریها از کجا نشات میگیرند؟

دلائل متنوعی برای بوجود آمدن پیشداوری وجود دارد. ممکن است پیشداوری نتیجه یک تجربه فردی باشد٬ ممکن است محصول سیستماتیک دم و دستگاه دولتی باشد. اما قدر مسلم اینکه پیشداوری در یک سطح وسیع و اجتماعی حاصل یک کار سیستماتیک است. پیشداوری در مورد افغانها در ایران حاصل تبعیض نهادینه شده دولت جمهوری اسلامی در تمام عرصه های اقتصادی٬ اجتماعی٬ سیاسی و فرهنگی علیه شهروندان افغان است. پیشداوری در مورد زنان٬ از همان نهاد خانواده شروع میشود. الگوی نهاد خانواده ایدئولوژی حاکم بر جامعه (مذهب٬ دستگاههای قضائی٬ اداری٬ سیاسی٬ آموزشی و تولیدات ادبی و هنری)٬ یعنی حاصل یا متاثر از نگاه دم و دستگاه حاکمه به زن است. پیشداوری یک بلوچ از یک گیلکی ممکن است بندرت حاصل یک تجربه شخصی باشد. یک زاهدانی ممکن است قبل از اینکه اساسا یک رشتی را دیده باشد مجموعه ای از پیشداواریها را در مورد او داشته باشد و برعکس. یک گیلک ممکن است از یک بلوچ٬ از یک لر٬ از یک آبادانی بسیار پیش از آنکه آنها را در عالم واقع دیده باشد پیشداوری داشته باشد. نه تنها این٬ اغلب ساکنان ایران یک پیشداوری از سرخ پوست و سیاه پوست آمریکائی دارند بدون اینکه حتی یک سیاه پوست و سرخ پوست آمریکائی را دیده باشند. این موارد٬ که احتمالا ٩٩ درصد از پیشداوریها را شامل میشوند٬ حاصل یک کار سیستماتیک است: از اجحافات اقتصادی گرفته تا جوکهائی که گفته میشود٬ از اجحافات سیاسی گرفته تا پیشداوریهای تولید شده در محصولات هنری. پیشداوریهای یاد شده لذا حاصل یک کار تبلیغاتی است که در ترکیب با پیشداوریهای سیستماتیک در مورد رنگ پوست٬ زبان٬ محل تولد افراد٬ ویروس ناسیونالیستی و قومی را تشکیل میدهند. بنابراین “آبادانی” بودن دیگر صرف بیان واقعیت و فاکتی نظیر جغرافیای سکونت٬ یا شرایط خاص آب و هوائی آبادان٬ یا لهـجه معمول در آن شهر نیست٬ بلکه با صفتهائی خودساخته تداعی میشود که بمنطور هویت تراشی قومی و ناسیونالیستی برای سکنه آبادان تنظیم شده اند. پیشداوری ویروس خفته قومی و ناسیونالیستی است.

اگرچه حتی در یک جامعه سوسیالیستی٬ جامعه ای که ریشه این پیشداوریها خشکانده میشوند٬ ممکن است هنوز هم کسانی در تجارب فردی پیشداوریهائی داشته باشند٬ اما میدانیم که نود و نه و خرده ای درصد از این پیشداوریها با از بین بردن زمینه های مادی آن از بین میروند. یکی از ابزار مهم پیشداوری سازی در دنیای امروز نفرت پراکنی است. نفرت پراکنی اساسا یعنی تبلیغات و شانتاژ علیه گروهی از مردم بمنظور ایجاد پیشداوری و یا خشونت علیه آنها. علاوه بر قوانین دولتی٬ دستگاه تبلیغی جمهوری اسلامی از طریق فتواهای مذهبی علیه زنان٬ آژیتاسیون علیه مهاجران افغان در ایران٬ و تبلیغات در اشکال مختلف و از جمله تولیدات فکری (از جمله در ادبیات و هنر) و حتی جوک سازی سیتماتیک٬ پیشداوری را مدام بازتولید میکند. تبلیغات بمنظور ساخت یا باز تولید پیشداوری نام دیگر نفرت پراکنی است.

نفرت پراکنی

یکی از مکانیسم های ساخت٬ باز تولید و یا فعال کردن ویروس قومی و ناسیونالیستی نفرت پراکنی است. نفرت پراکنی هرگونه تبلیغات و شانتاژی است که علیه یک گروه از انسانها بدلیل جنسیت٬ محل تولد٬ عقیده٬ مذهب٬ سن٬ تعلق سازمانی و … صورت گرفته به پیشداوری یا خشونت علیه آن گروه از مردم منجر بشود. عبارت کلیدی در اینجا علیه گروهی از انسانها است٬ نه علیه گروهی از عقاید. اینکه این گروه از مردم خود را با چه هویتی تداعی و معرفی میکنند (خواه “هوادارن کره مریخ” یا “بختیاری”) مع الفارق است. اینکه چرا و چگونه گروهی از مردم خود را با یک هویت مشخص معرفی میکنند نیز هیچ توضیح و توجیهی در مشروع شمردن نفرت پراکنی علیه یک گروه از مردم نیست. مردمی که ممکن است خود را مسلمان٬ مسیحی٬ اهل کره مریخ٬ ایرانی٬ طرفداران موی ایمو (که با نفرت پراکنی حکومت عراق به سنگسار ١٠٠ نفره محصلین منجر شد) یا عاشقان برک دنس بدانند. باید تاکید کرد که عکس این قضیه صادق نیست. توهین به عقاید توهین به افراد نیست٬ نفرت پراکنی نیست. نه تنها این٬ که توهین به عقاید یکی از معیارهای آزادی بیقید و شرط بیان است. تفاوت زیادی بین اسلام با مسلمان٬ مسیحیت با مسیحی٬ یهودیت با یهودی٬ ایرانیت با ایرانی٬ کمونیسم با کمونیست وجود دارد. اسلام٬ مسیحیت٬ یهودیت٬ ایرانیت٬ کمونیسم عقاید هستند٬ مسلمان و مسیحی و یهودی و کمونیست انسانها هستند. ایرانی٬ فردی است که به هر دلیل خود را با ایران تداعی میکند.

امروزه در قوانین بسیاری از کشورها (از آمریکا٬ انگلیس٬ آلمان٬ سوئد و کلا اروپا گرفته تا آمریکای لاتین و آسیا) “بیان نفرت پراکنی” hate speech و “جرم نفرت پراکنی” hate crime دو مقوله مکمل هستند. جرم لزوما با یک بیان و سخنرانی تعیین نمیشود. ضرب و جرح و قتل یا خسارت زدن به خاطر عقیده٬ مذهب٬ محل تولد و … در کنار سخنرانی و تولید کار فکری هر دو در قلمرو عمل قضاوت میشوند چون مضمونشان نفرت پراکنی است. اگر به سوابق قوانین “نفرت پراکنی” در تمام کشورهای بالا دقت کنید٬ متوجه میشوید که این قوانین از روز اولی که بورژوازی حاکم شد وجود نداشت. مشخصا در آمریکا اصلا استثنائی برای آزادی بیان قائل نشده بودند. اما وقتی نفرت پراکنی باعث خللی در اداره امور جامعه شد٬ آنرا مدون کردند. در آمریکا با نفرت پراکنی در محل کار خیلی کنکرت و شدید برخورد میشود٬ اما همان عواقب برای نفرت پراکنی در رسانه ها وجود ندارد. رسانه ها تابع یک چارچوب محلی و بین المللی در باره مضمون نفرت پراکنی هستند.

نفرت پراکنی یک پدیده در خود نیست بلکه عمدتا در متون نژاد پرستی٬ زن ستیزی و ضدیت با آزادی عقیده معنا پیدا کرده است. بنابراین٬ خود این پدیده را نه میتوان و نه باید مستقل از گرایشات اصلی جامعه حل و فصل کرد. نفرت پراکنی بیان گرایشات ضد انسانی هستند. وقتی این گرایشات را در متن جامعه امروز قرار میدهیم٬ معنایش گرایشات مختلف کمپ بورژوازی است. این معضل در خود جامعه بورژوازی حل بشو نیست٬ جامعه ای که نژاد پرستی و زن ستیزی و دشمنی با آزادی عقیده را بازتولید میکند نمیتواند نفرت پراکنی را از بین ببرد. تنها کاری که میکند٬ ممنوعیت آن در حد اختلالاتی است که ممکن است در روند زندگی روزمره سرمایه ایجاد کند.

بعنوان یک قاعده کلی٬ چه در ایران چه در هر کجای دیگر دنیا٬ دستگاه ایدئولوژیک بورژوازی ار طریق گرایشاتی ابراز وجود میکند٬ از جمله ناسیونالیسم و مذهب. تقسیم مردم به کرد٬ لر٬ بلوچ٬ عرب و ترک و… خلق و بازتولید پیشداوری در مورد آنها قدمتی باندازه تاریخ جوامع طبقاتی در ایران دارد. این واقعیت که بجز کردستان گرایشات ناسیونالیستی در عرصه سیاسی موجودیت ندارند٬ بمعنای حذف ویروس ناسیونالیستی و قومی ساکنین آن نیست. نفرت پراکنی روی این پیشداوریها سرمایه گذاری کرده٬ خود روی دیگر سکه ناسیونالیسم و مذهب است. کسی که به نفرت پراکنی علیه کرد٬ بلوچ٬ افغان دست میزند٬ حی و حاضر یک ناسیونالیسم دو آتشه است٬ حی و حاضر مردم را به گروههای قومی و ملی تقسیم کرده است. نفرت پراکنی اش ابزاریست که بکمک آن قرار است ویروس قومی و ناسیونالیستی را فعال کند. قرار است یک هویت ناسیونالیستی یا قومی برای گروهی از مردم—که ظاهرا علیه شان نفرت پراکنی میکند– بسازد. بنابراین مبارزه با نفرت پراکنی مبازره با ناسیونالیسم٬ مبارزه با گرایشات بورژوازی است. مبارزه با نفرت پراکنی٬ مبارزه با زن ستیزی است٬ مبارزه با نفرت پراکنی٬ برسمیت شناختن آزادی عقیده است. جمهوری اسلامی با این دید یک روز بختیاری٬ یک روز ترک٬ یک روز عرب٬ یک روز کرد را موضوع نفرت پراکنیش میکند. توجه کنید که هویت قومی و ناسیونالیستی یک هویت مقایسه ایست. لر در مقابل ترک و کرد و عرب و بلوچ معنا پیدا میکند. بنابراین٬ جمهوری اسلامی با این منطق قصدش نه تنها هویت تراشی برای بختیاری٬ که هویت تراشی برای سایر ساکنین ایران نیز هست. اگر موفق شود بختیاری را به این بازی بکشاند٬ آنگاه عرب و ترک و را در تقابل با هویت لر وارد این معرکه خواهد کرد و باین ترتیب٬ بین مردم تفرقه و دشمنی خواهد انداخت. این اما نیت جمهوری اسلامی است٬ نه لزوما توان آن. به این برمیگردم. قبل از آن باید تکلیفمان را با آزادی بیان روشن کنیم

آزادی بیان

بحث در مورد آزادی بیان در متن نفرت پراکنی حکومت جمهوری اسلامی فقط یک شوخی بیمزه نیست٬ اعلام حمایت از نفرت پراکنی است. کسیکه دم از آزادی بیان نفرت پراکنی میزند٬ بیش از اینکه چیزی از آزادی بیان بگوید٬ موقعیت خود را در اشاعه نفرت پراکنی مشخص کرده است. رسانه ای دولتی یک محصول هنری دستگاه پروپاگاندای جمهوری اسلامی را با مضمونی نفرت پراکن پخش کرده است. بیان تنفر علیه گروهی از مردم امتداد عملکرد نژادپرستی٬ زن ستیزی٬ مذهبی و ضدیت با آزادی عقیده است٬ امتداد عملکرد و خود بخشی از عملکرد این گرایشات ضد انسانی است. راه حل چیست؟ آیا این پدیده را میتوان در متن آزادی بیقید و شرط بیان حل کرد؟ راه حل٬ ممنوعیت نفرت پراکنی است و ما در برنامه “یک دنیای بهتر” آنرا مشخص کرده ایم. شما اگر دوست دارید اسمش را بگذارید محدودیت در آزادی بیان٬ استثنائی در آزادی بیقید و شرط بیان. استثنائی که بورژوازی امروز بما تحمیل کرده و شامل هر تبلیغ و شانتاژی علیه گروهی از مردم میشود. برقراری برابری زن و مرد نمیتواند با یک فضای وحشت از بی حجابی که ناشی از فتوای یک آخوند است معنای عملی پیدا کند. فتوای ضد زن آخوند را باید ممنوع کرد٬ اسمش را بگذارید محدودیت در آزادی بیان در خدمت برابری زن و مرد. با ممنوعیت نفرت پراکنی٬ وحشت مهاجر افغان در خیابان را بخاطر سخنرانی نفرت پراکن ناسیونالیست و یا نژادپرست ایرانی از بین میبریم. اسمش را بگذارید محدودیت آزادی بیان در خدمت رفع تبعیض نژادی. در جامعه ایکه نسلی از انسانها با پیشداوریهای قومی٬ ملی٬ مذهبی٬ جنسیتی بزرگ شده اند٬ هویت ملی٬ مذهبی و قومی و مردسالارانه بشکل “ویروس خفته” وجود دارد. نفرت پراکنی علیه یک گروه از مردم بخاطرهویتی که به آنها انتساب داده میشود بمنظور ایجاد پیشداوری یا اعمال خشونت علیه آنهاست. نفرت پراکنی درهر قالبی٬ که اساسا قالب بیان (چه سخنرانی و فتوا باشد چه قلم و فیلم و هنر) دارد٬ باید ممنوع باشد.

اما خوب با آزادی بیقید و شرط بیان چه میکنیم و چطور “دیکتاتور” نمیشویم؟ آیا استثنائاتی که امروز در آزادی بیان در غرب وجود دارد٬ آن جوامع را “دیکتاتور”ی کرده است؟ مگر همین امروز موضوعاتی مانند اذان خواندن یا تداخل آزادی بیان با زندگی خصوصی در فیس بوک مورد بحث نیست؟ آیا در همین غرب٬ مدام حد و مرز آزادی بیان به چالش کشیده نمیشود و بر سر آنها بحث و نتیجه گیری نمیشود؟ آیا نفرت پراکنی ممنوع نیست؟ آیا تولید شنیع پورنوگرافی کودکان — نه تنها تولیدش که حتی استفاده از ماتریال هنری اش نیز — ممنوع نیست و جرم جنائی محسوب نمیشود؟ استثنائات در متن همین جامعه سرمایه داری میتوانند و توانسته اند بکار برده شوند بدون اینکه اصل آزادی بیان زیر پا گذاشته شود. در فردای قدرت گیری حکومتی که مبنایش آزادی و برابری و برقراری روابط انسانی است که –بدون کوتاه آمدن از آزادی بیقید و شرط بیان—رفع و رجوع این استثنائات بسیار ساده ترند. در هر صورت٬ حتی همین استثنائات ناشی از تحمیل بورژوازی است. اینرا باید روشن گفت.

در دعوای جاری بین جمهوری اسلامی و “بختیاریها” قبل از هر چیز یک نکته روشن است. کسیکه بخاطر نفرت پراکنی محکوم است جمهوری اسلامیست٬ نه مردم معترض٬ حتی اگر کل آن اعتراضات را هم ناسیونالیستی و قومی تلقی کنیم. آنکه باید مهار شود٬ نفرت پراکنی اش ممنوع شود٬ به زیر کشیده شود٬ جمهوری اسلامی است٬ نه اعتراض بختیاریها.

منتسب به بختیاری” یا “بختیاری”؟

ما که خارج از ایران زندگی میکنیم٬ با تجربه پیشداوریها و احتمالا راسیسم علیه “خارجیها” و “ایرانیها” مواجه شده ایم. صرفنطر از اینکه من خودم را کمونیست و بی وطن میدانم٬ من از دید اجحاف کننده و نژاد پرست “ایرانی” و “خارجیم”. در نتیجه اگر بعنوان مثال دولتی٬ گیریم دولت کانادا٬ آمریکا٬ سوئد و آلمان اعلام کند: “ایرانیها چون مسلمانند مشروب نمیخورند”٬ این حکم شامل حال من کمونیست ضد مذهب و ضد ناسیونالیسم هم میشود. صرفنظر از اینکه من مشروب خور باشم یا نه٬ یک پیشداوری علیه من ٬ در درجه اول با پیشوند “ایرانی” درست کردند. خوب٬ من در نتیجه میرم اعتراض میکنم که چرا پیشداوری علیه ام درست کردید. اما انگیزه ام برای اعتراض “هویت” ایرانیم نیست. من به ایرانی منتسب شدم٬ نه تنها این٬ که ایرانی بودن به مسلمان بودن متصل و همه کسانیکه متولدین ایران هستند به یک پیشداوری در مورد مشروب خوردن محکوم شده ایم. خوب من میرم میگم که نه ایرانیم٬ نه مسلمان. به هیچ کس هم ربطی نداره که مشروب خور هستم یا خیر. این کار شما نفرت پراکنی است و باید بریم دادگاه. من همراه بسیاری دیگر که خود را به هر دلیلی با ایرانی بودن و یا مسلمان تداعی میکنند در این اعتراض به دولت آلمان در یک صف هستیم. آیا میشود ادعا کرد کل این معترضین “منتسب به ایرانی” هستند؟ حتی اگر ضد ناسیونالیستها (که لزوما فقط کمونیستها نیستند) در اکثریت هم باشند باز نمیشود به کل معترضین٬ یا به کل جمعیتی که دولت آلمان آنها را ایرانی خطاب کرده است “منتسب به ایرانی” گفت. همانطور که چون یک نفر که خود را مسلمان میداند نمیتوان او را “منتسب به اسلام” خطاب کرد٬ هر قدر که من با عقیده او مخالف باشم. این نوع خطاب کردن٬ واقعی نیست و میتواند آنتی پاتی ایجاد کند. “جمعیت معترض متولد ایران” بعنوان مثال٬ عینی تر از “منتسب به ایرانی” است. “جمعیت معترض ایرانی” همانند “پناهندگان ایرانی”٬ “زنان ایرانی”٬ “کودکان ایرانی” لزوما یک پروپاگاندای ناسیونالیستی نیستند. در اینجا گوینده محتوا و بار سیاسی آنرا تعیین میکند. ما بعنوان کمونیستهای ضد ناسیونالیست لازم نیست هر بار که کلمه ایران و ایرانی را بکار میبریم یکبار دیگر کل ادبیات ضد ناسیونالیستی مان را تکرار کنیم. ما را میشناسند. اما با لفظ “منتسب” ٬ یعنی با تسری دادن ذهنیت خود به عینیت یک آنتی پاتی بوجود میاوریم.

با مقدمه بالا میتوان بسراغ اعتراضات رفت.

به یمن هوشیاری مردم و به یمن فعالیت حزب کمونیست کارگری ایران٬ جمهوری اسلامی نتوانست اعتراضات را به غلبه قومی گرائی و ناسیونالیسم در اعتراضات تبدیل کند بلکه بر عکس٬ از دید معترضین جان به لب آمده٬ نفرت پراکنی جمهوری اسلامی به بهانه ای برای ضدیت با جمهوری اسلامی تبدیل شد.

با علم به مفرضات حاکم بر جامعه ایران٬ با آگاهی از وجود و بازتولید سیستماتیک پیشداوریها در ایران٬ یک نیروی کمونیست باید فعالانه در اعتراضاتی که علیه نفرت پراکنی جمهوری اسلامی صورت گرفته است شرکت کند. نفرت پراکنی جمهوری اسلامی استثنا قائل نشده است٬ شامل حال تمام “بختیاریها” میشود٬ از جمله کمونیستهای منتسب به بختیاری. آنها نیز مورد “لطف و عنایت” نفرت پراکنی جمهوری اسلامی واقع شده و باید در اعتراض به نفرت پراکنی ضد بشری جمهوری اسلامی معترض و فعال باشند. تا اینجای کار٬ کمونیست منتسب به بختیاری با ناسیونالیست بختیاری٬ حرفهای مشابهی میزنند. اما تفاوت کمونیست با ناسیونالیست از موقعی بروز میکند که کمونیستها در مقابل هویت ناسیونالیستی (یا قومی) پرچم هویت انسانی را بلند میکنند و برای ریشه کنی نفرت پراکنی٬ جمهوری جهل و تفرقه انداز جمهوری اسلامی را هدف قرار میدهند. جمهوری اسلامی عمدا زمینه رشد ناسیونالیسم را فراهم آورده٬ اما خوشبختانه سطح خودآگاهی معترضین از این بالاتر است و ویروس نهفته ناسیونالیسم نه تنها بطور اتومات بر اعتراضات غلبه نداشته است٬ که ناسیونالیست قوم گرا برای بلند کردن “زنده باد ایران”٬”زنده باد بختیار” باید عرق بریزد٬ باید از آوانس میکروفون وی او ای استفاده کند. باید توجه داشت که این اقدام جمهوری اسلامی امتداد کمپین آن بر علیه چپ سوسیالیستی در ایران است. خوشبختانه جامعه ایران “سوسیالیست تر” از آنست که با این حربه جمهوری اسلامی به راست بچرخد. چپ تر از آنست که بتوان به نفاق قومی و ناسیونالیستی دامن زد. در هر صورت میدان نبرد باز است٬ برنده کسی است که بتواند مردم را پشت سر خودش بخط کند. ما بهترین کاندید برای اینکار هستیم چون خواستهای مردم را ورای بهانه شان بیان میکنیم.

گرایشات سیاسی در جامعه مجهول نیستند و فقط در اعتراضات جاری دخالت نمیکنند. ناسیونالیستها و قوم پرستها٬ همراه با گرایش سندیکالیستی بعنوان مثال در اعتراضات کارگری نیز حضور دارند. هیچ ناسیونالیستی آنقدر ابله نیست که بگوید “چون اعتراضات کارگری است من در آن شرکت نمیکنم”. اما چپ هپروتی منتسب به حکمتیست٬ بعنوان مثال٬ این “نبوغ” جمهوری اسلامی پسند را دارد.

در خاتمه٬ موضوع اعتراض میتواند حکم آوانسی برای یک گرایش خاص اجتماعی داشته باشد. درست بهمین دلیل در اعتراضات جاری اتفاقا کمونیستها باید در مسابقه دو خود بر علیه جمهوری اسلامی و ناسیونالیستها (که روی ویروس ناسیونالیسم شرط بسته اند) بیشتر بکوشند٬ فعال تر شوند و سریعتر بدوند.

===============

(*)http://hekmat.public-archive.net/fa/0930fa.html

«هویت قومى و قومیگرى بطور کلى هم در بین میلیونها مردم ساکن ایران محلى از اعراب ندارد. اما این متاسفانه براى مصون داشتن مردم از فجایع و تراژدى هایى که قوم پرستى و قوم پرستان میتوانند ببار بیاورند کافى نیست

اینکه قومیت و قوم پرستى در جامعه ایران ریشه و زمینه قوى ندارد و اینکه خواست فدرالیسم جایى میان مردم ندارد، به این معناست که روندها و جریانات و جنبشهاى اصلى در جامعه به این سمت سیر نمیکنند. اما سوال اینست که چقدر جامعه در برابر تحرکات قوم پرستانه مصونیت دارد و چقدر از پیش در مقابل هجوم آتى این واپسگرایى و ارتجاع قومى آمادگى دفاع از خودش را دارد. بقول نادر بکتاش ناسیونالیسم و قوم پرستى مانند ویروسهایى هستند که در حالت خفته به حیات خودشان ادامه میدهند و تحت شرایط خاصى فعال میشوند و حتى گاه اپیدمى ایجاد میکنند. ناسیونالیسم و قوم پرستى در جامعه امروز ایران یک بیمارى سیاسى – فرهنگى رایج نیست. اما نه ریشه کن شده و نه جامعه در برابر آن واکسینه است. وجود همین فدرالیست ها و جماعات عقب مانده اى که از هم اکنون در اوج وقاحت و سفاهت صدور شناسنامه هاى قومى براى مردم در ایران را شروع کرده اند، گواه این است که این ویروس ریشه کن نشده است و میتواند، بخصوص در یک شرایط متحول و متلاطم سیاسى، مصائب زیادى ببار بیاورد.»