صلیب وارونه ی آزادی کش

کامبیز گیلانی 
 
 
آزادی اندیشه، بیان و قلم، در هرجامعه، که به انسان به عنوان موجودی خلاق، آزاد و سازنده بها می دهد، پایه ی حرکت است.

در نظام جمهوری اسلامی، این ارزش وجود ندارد.

امروز دیگر، بیان این جمله، جزء بدیهی واقعیتی است، که با هیچ تغییری در روبنای این نظام، قابل اصلاح نیست.

از این رو، پیکاری که نیروهای آگاه جامعه، از سال ها پیش، علیه این نظام آغاز کرده اند، در اوج درستی اش، می باید پی گرفته شود.
 

روزنامه ی اعتماد ملی، در مطلبی، در تاریخ چهارشنبه دوازده تیر امسال، می آورد:

"اجازه دهیم مردم در بیان اندیشه هایشان آزاد باشند".

در شروع این مطلب می آید:

"سلطانی فر، عضو شورای مرکزی حزب اعتماد ملی و کاندیدای مجلس هشتم، خاطرنشان کرد: اگر توفیقی شده و وارد مجلس آینده شدیم مطمئنا در چارچوب قانون اساسی تلاش خواهیم کرد که زمینه و بستر آزادی بیان، قلم، اندیشه و فعالیت های سیاسی مورد نیاز مردم را فراهم کنیم."

و در ادامه:

"این کاندیدای مجلس هشتم با بیان این که برای نهادینه کردن آزادی بیان، خلاء قانونی هم داریم، افزود: نه اینکه مشکلی نداشته باشیم اما اگر ما بتوانیم قانون اساسی فعلی و قوانین مرتبط را به خوبی اجرا کنیم، بسیاری از گره های کار ما باز می شود.

البته طبیعی است که ما با توجه به باورهای فرهنگی خود، به شیوه ای که در جهان غرب، به عنوان آزادی بی قید و شرط وجود دارد، اعتماد نداریم، ولی آنچه که ما تالیف و تحلیل کردیم و مردم سالاری دینی و دمکراسی با باورهای مذهبی را ارائه کردیم، خیلی با آن چیزی که نیاز مردم و جامعه است، متفاوت است."

باز هم در ادامه:

"وی خاطرنشان کرد: فکر می کنم آن چیزی که اکنون به آن عمل می شود، دقیقا منطبق بر روح قانون اساسی و اندیشه های امام(ره) نیست و باید در چارچوب قانون اساسی و الهام از اندیشه های امام(ره) حتما رویکردمان، رویکرد جدیدی شود."

و، درآخرین بخش این نوشته:

" سلطانی فر، در ارزیابی از وضعیت فعلی آزادی بیان در کشور گفت: اکنون محدودیت ها یک مقدار بیشتر از دولت اصلاحات شده و بعضا نگران کننده است.

به عنوان مثال روزنامه ها در فشار هستند، احزاب آن چنان که باید و شاید اجازه ی انتقاد از مجلس، دولت و قدرت را ندارند.

اگر شدت این انتقادات افزایش یابد، به هرحال برای آنها محدودیت ایجاد می شود.
 
 

عضو شورای مرکزی یک حزب، کاندیدای مجلس، سی سال بعد از حاکمیت این نظام!

وای بر ما!!

اما کار پیچیده تر از تاسف خوردن است.

اشکال اصلی قضیه هم این است، که آزادی بیان، قلم و اندیشه بی اعتبارتر از آن شده است، که کسی بدنبال احقاق آن باشد.

همین جا، خارج کشور، را نگاه کنیم:

چقدر از این مفهوم استفاده می کنیم؟

چقدر در زندگی روزمره مان به آن وابسته ایم؟

اصلا چکار می کنیم که آزادی اندیشه و بیان، مثل نفس کشیدن برایمان ارزش داشته باشد؟ ارزشی که آرامش واقعی را در زندگی جاری کند.

کجا در کنش و واکنش های واقعی جامعه ای که در آن زندگی می کنیم، شرکت می کنیم، سهل است، سعی می کنیم، به اشکال گوناگون، کار عده ی کمی را هم که به دنبال تغییر دادن نابسامانی هایش هستند، بی ارزش جلوه دهیم.

از آن هم بدتر، کار اعتراضی دیگران را که بدنبال کسب واقعی این مفهوم، در ایرانند را هم با بهانه های مختلف زیر سوال می بریم.

از درگیری های سازمانها، احزاب، آدمها و غیره، نتیجه گیری می کنیم که مبارزه برای کسب آزادی شکست خورده است؛ این حرفها، فایده ای ندارد و آخرخط این که ما چه چیزی مان کمتر این و آن است که از مواهب زندگی، بخصوصدر داخل، استفاده نکنیم.

گو که حق هر انسانی است که از مواهب زندگی استفاده کند، اما بهایی که برایش پرداخت می شود هم، گاهی وقتها باید در نظر گرفته شود.

گاهی وقتها استفاده از بعضی مواهب، از درون استخوانهایی بیرون می آید، که چندی پیش در کنار ما حرکت می کردند.

و، اما سلطانی فر!

می گوید، آن هم با ضمیر اول شخص جمع، که در مجلس بعد، اگر به آن راه یابد، در این چارچوب تلاش خواهد کرد.

من از آنهایی هستم، که همیشه امیدوار هستند.

امیدوارم که، نه تنها شما به مجلس آینده راه پیدا نکنید، بلکه در جارجوب این نظام، مجلسی باقی نماند، که شما مدعی آزادی در آن باشید؛ از آن هم فراتر، که اساسا نظامی این چینن ضد اجتماعی بر جای نماند، که این چنین ناجوانمردانه، تمام ارزشهای انسانی را قلب کند.

نگاه کوتاهی به همین افشاگری های اخیر یکی از آدمهای جناح مخالف سلطانی فر، که دبیر کمیته تحقیق و تفحص قوه قضاییه هم است، به نام عباس پالیزار، بخوبی نشان می دهد که منظور آدمی مثل سلطانی فر، از آزادی  و ورود مجدد به مجلس چیست.

این نماینده ی سابق مجلس، که مخالف آزادی های بی قید و شرط در غرب است، ظاهرا معترض به پوشیدن دامن کوتاه، پیراهن رکابی و به دیسکوتک رفتن است؛ اما، در مورد دوازده معدن آیت الله واعظ طبسی، یا غارت چوب های شمال ایران توسط حمید یزدی پسر آیت الله یزدی، یا داماد آیت الله مکارم شیرازی که با یک رشوه ی هفت صد میلیارد تومانی در ارتباط قرار دارد، یا قضییه یک سوم جزیره کیش و پارک جنگلی چیتگر که به پرونده ی اتهامات خانواده ی رفسنجانی بر می گردد، چیز
ی نمی گوید.

تازه، این اتهامات را نه مخالف واقعی و براستی آزادیخواه این رژیم به او، که جناحی از آن به جناح دیگر همان فاجعه، وارد می کند.

و اما در خصوص مفهوم آزادی اندیشه، بدنیست این جمله را هم اضافه کنم:

"آی، مردم جهان!

اینجا زن را به زندان می برند، جنازه اش را تحویل می دهند".

آدم وقتی این جمله را می شنود، بی اختیار بیاد اول انقلاب می افتد، بیاد روزگاری که به جرم فروش روزنامه، دخترها، پسرها، مردها، زنها، پیرمردها و پیر زنها را کتک می زدند، می بردند، هزار بلا سرشان می آوردند و بعد هم، احتمالا آزادشان می کردند؛

بیاد بیش از سی سال پیش!

و اما در ادامه ی این جمله:

"می رویم در خیابان فقط به خاطر اینکه شادی مان رو ابراز کنیم. روز زن است. دیدید چه کردند؟ همین ـ دلارام علی ـ که سقراط وار خودش را به زندان معرفی می کند و جام شوکران را می نوشد، در هجوم پلیس، روز بیست و دو خرداد هشتاد و پنج که زنان جمع شدند، دستش شکست. گواهی پزشکی قانونی بردیم، عکس بردیم، استشهاد بردیم، من از رییس نیروی انتظامی در دادسرای عمومی شکایت کردم. می دانید چه شد؟ سه بار بازپرس، رییس نیروی انتظامی را احضار کرد که بیا و توضیح بده. او فقط در پاسخ گفت که اینها خلاف قانون در خیابان جمع شدند…

من صحبتم با افرادی است که سر زن بلا می آورند. یک دختر تحصیلکرده، دکتر، به جرم اینکه در خیابان با همکار مردش راه می رفته و صحبت می کرده، به زندان فرستاده می شود. در زندان رفتار توهین آمیز با می کنند.

او در همدان نیم ساعت قبل با همکارش تلفنی صحبت کرده بود و روحیه ی خوبی داشت.

بعد از نیم ساعت جسدش را تحویل خانواده اش می دهند که آثار کبودی روی بدنش داشت. شما به من بگویید آیا این دختر ظرف نیم ساعت خودکشی کرده است؟

زهرا کاظمی چند تا شد؟"

این جملات، بخشی از سخنرانی شیرین عبادی اند که در کنفرانس مطبوعاتی حقوق زنان در کانون مدافعان حقوق بشر، خطاب به جهانیان آورده است.

و، اما بازهم برویم سراغ سلطانی فر، با توجه به موقعیت اجتماعی اش.

او می گوید که مفهوم آزادی در این دوره از دوره ی قبلش هم بدتر است: " اکنون محدودیتها یک مقداری بیشتر از دولت اصلاحات شده است".

بی اختیار بیاد جمله ای می افتم که خیلی سال پیش، کسی در خصوص تقبیه استفاده از مواد مخدر، بویژه تریاک، با مثال آوردن از رضا شاه، می خواست کسی را ارشاد کند:

"… بله همینطور که رضا شاه با گماشته اش از خیابان رد می شد، دید در گوشه ای یکنفر بی حال است و دهن دره می کند.

از گماشته می پرسد که طرف چش است. او هم می گوید که طرف تریاکی است و چون مواد بش نرسیده، بی حال شده است. رضاشاه هم می گوید که اگر مشکل اینست، بش بدهید که به حال عادی برگردد.

که البته امرش، انجام می شود.

بعد از ظهر که داشتند بر می گشتند، می بینند که طرف باز هم همانجاست و باز هم بی حال است.

از گماشته می پرسد که مگر مواد به طرف نرسیده است؟ گماشته هم می گوید که روشن است که امر ایشان اجرا شده است.

با تعجب می پرسد که حالا دیگر چش شده است؟

گماشته هم با ترس و لرز می گوید که قربان در مرحله ی اول بی حالی از خماری بوده و این بار از نشئگی است."

حالا حکایت این روزگارست:

در دوره ی اصلاحات شکنجه و اعدام می کنند؛

در دوره ی احمدی نژاد شکنجه و اعدام می کنند؛

در دوره ی خمینی، قتل عام می کنند.

اینها نه از زبان انقلابی های آن دوران است ، آنها که هنوز هم بر سر پیمان خود ایستاده اند. بلکه حرفهای ترسو ها  و وادادگانی است که دست کم در دوره ای حساس، با سکوت و همکاریشان با دژخیم، امضای خونین جلاد را پر رنگ تر کرده بودند.

با این وجود، همانطور که آن روزها که گنجی تازه به خارج آمده بود، در ارتباط با یکی از سخنرانی هایش، مقاله ای نوشتم، معتقدم، هر کسی تا هرجا که رفته باشد، می تواند برگردد و در راستای واقعی ادای حق به آزادی اندیشه، بیان و قلم گام بردارد؛

هیچ کس هم نمی تواند در این ارتباط، شرطی بگذارد.

نظام اجتماعی ای که بر این پایه حرکت کند، بطور خودکار پویا می شود. و، دقیقا به همین دلیل می بینیم که پویایی در جامعه ی ایران، همیشه با ترمز محک زده شده است.

ترمزی که تا توقف کامل و باز گشت به عقب، باز دارنده بوده است. 

آزادی و فرزندانش را هیچ کس نمی تواند در مالکیت خود قرار دهد، چرا که این جوهر تنفس هستی است.

انسان می تواند آن را بشناسد و در مسیری که تکامل هستی و انسان را پی می گیرد، به کار گیرد.

تمام دروغ گویانی که با استفاده از ابزار گوناگون، سعی در تصرف آن دارند، کارشان به جنایت کشیده می شود.

آزادی اندیشه را می شود تعریف کرد؛ هزاران جور.

اما نمی توان دیگران را بر اساس این یا آن تعریف، مجبور به پیروی از آن کرد؛ چرا که درست در همین نقطه، آزادی دیگران لگد مال شده است.

قانون، برای نظم دادن به حرکت انسان وضع می شود؛ برای ادامه ی زندگی در چارچوبی که همه بتوانند در کنار هم قرار گیرند
.

اما قانونی گه با ادعای انجام این کار، راه اندیشیدنی دیگر را مسدود کند، سهل است، صاحبان آن را هم له کند، ضد آزادی می شود؛

ضد انسان.

این نظام که مدعی ارائه ی بهترین شکل آزادی هم هست، تبدیل می شود به آزادی کش و با هزار دروغ و حیله، صلیب وارونه را بر دوش جامعه سوار می کند و به تدریج آن را به قهقرا می کشاند.

و، سوالی که هر انسان آزاد اندیش، با هر تعریفی که خودش می شناسد، از خود باید بپرسد، این است که به دنبال چه باید رفت؟

آزادی و تمام راهی که از آن ناشی می شود، یا تن در دادن به دروغ های گوناگون، که عمر را سهل تر کند؟

همراهی با نظام و اندیشه ای که با هزاران حیله و تزویر، راه زندگی انسانی را بر مردم می بندد، یا در کنارش ایستادن و شریک جرم های سنگین اش شدن؟

بسیاری از این شرکاء، امروز به دنبال راه چاره می گردند، هر که بتواند، از آن می گریزد، یا سعی می کند با چنگ و دندان نشان دادن های هنوز بی خطر، او را از این هاری برهاند.

اما کار این نظام، خرابتر از این حرفهاست.

بعضی ها سالهاست که این جملات را تکرار می کنند؛

بعضی ها تازگی ها!

اما روزی که این نظام از آن نخواهد گریخت، روز سرنگونی اش است.

و،این انتقامی است که فرزندان آزادی از او خواهند گرفت…

آزادی اندیشه،

                 آزادی بیان،

                               آزادی قلم…