در حاشیه پیام ٢٢ بهمن رضا پهلوی

رضا پهلوی در پیام خود به مناسبت ٢٢ بهمن جناح بندی های درون حکومت را یک نوع بند و بست و توطئه خود رژیم خواند. او در این پیام از جمله چنین گفته است: “در حالیکه نهادهای مدنی و کُنشگران حقوق بشری و جامعه جهانی، فراتر از پرونده هسته ای، نگاه ویژه ای بر پرونده های بیشمار نقض حقوق بشر و برنامه های پشتیبانی از گروه های تروریستی توسط جمهوری اسلامی دارد، رژیم برای پنهانکاری چهره مافیایی خود در مقابل جامعه جهانی با خرج سرمایه های کلان اقدام به ساخت بدیل های درون نظامی «اصلاح طلبیون» و «اعتدالیون» کرده است، و با اجرای صحنه های نبرد سیاسی درون حکومتی به جهانیان «دمکراسی دینی» در کشورمان را به نمایش می گذارد. و همه این تلاش های بیهوده، تنها برای حفظ «بقای نظام خود» در تقابل «منفعت ملت و منافع ملی ایران» می باشد…”

بنابرین از نظر رضا پهلوی جناح بندیهای حکومت فقط اقدامی ساختگی برای پوشاندن “چهره مافیایی خود” و برای بقای نظام اسلامی است. این ارزیابی آنچنان سطحی و غیر واقعی است که کسی که کمترین آگاهی از وضعیت این حکومت داشته باشد قطعا به آن خواهد خندید. فکر میکنم امروز همه مردم از رقابتها و نزاعهای درونی و عمیق حکومت و شکافهای جدی درون آن آگاهند و میدانند که حکومت اسلامی یک حکومت بشدت شقه شقه شده است و بارها جنگ جناحهایش به حدی خونین و حاد رسیده و طرفین یک دیگر را به اعدام و ترور و سرکوب تهدید کرده اند. و هم اکنون هم نخست وزیر سابق و رئیس سابق مجلس اسلامیش در حصرند و شماری از سران سابقش هم بدون اینکه در حصر باشند تحت کنترل و فشار قرار دارند. دلیل اینکه رضا پهلوی شکاف و نزاعهای آشکار حکومت را انکار میکند هرچه باشد چنین ابراز نظری بخودی خود به معنای دادن یک امتیاز به نفع این حکومت است.

اما نکته اصلی که اینجا میخواهم بدان بپردازم اینست که  آیا جناب رضا پهلوی همیشه چنین موضعی در مورد جناحهای “اصلاح طلبیون” و “اعتدالیون” داشته است؟ آیا او همیشه معتقد بوده است که جناح بندی های حکومت یک توطئه مافیائی است و تنها برای حفظ نظام موجود است؟

رضا پهلوی شاید فراموش کرده باشد اما شواهد و فاکتهای نه چندان دور نشان میدهد که ایشان خود در مقاطع متعددی از همان “اصلاح طلبی” مافیائی درون حکومت اسلامی حمایت کرده است. وقتی در سال ٧۶ محمد خاتمی به حکومت رسید، رضا پهلوی و داریوش همایون جزو اولین چهره های خارج از حکومت بودند که به رئیس جمهور تازه اسلامی تبریک گفتند و دست دوستی بسوی او دراز کردند. بعدا متوجه شدند که از این امامزاده برای ایشان آبی گرم نمیشود. در سال ٨٨ نیز درست همان زمان که موسوی هنوز جرات داشت که از “بازگشت به دوران امام خمینی” سخن بگوید جناب رضا پهلوی خودرا حامی “جنبش سبز” و کروبی و موسوی اعلام کرد. و تا همین امروز هنوز همین موضع را حفظ کرده است و جنبش کذایی سبز و موسوی و کروبی را مورد حمایت و پشتیبانی قرار میدهد. مدت کوتاهی پس از این در سال ٨٩ رضا پهلوی با نشریه اشپیگل مصاحبه ای داشت و در آنجا نیز او اعلام کرد که خاتمی و رفسنجانی مسیر درستی را در پیش گرفته اند و توصیه ایشان به این دو آخوند جمهوری اسلامی این بود که در مسیر درست خود (یعنی همان به اصطلاح “اصلاح طلبی” کذایی درون حکومتی) پیشتر و سریعتر بروند.

رضا پهلوی از آن نوع شخصیتهای سیاسی است که هنوز تکلیفش را با خیلی چیزها روشن نکرده است. او را نمیتوان در صف اصلاح طلبان حکومتی قرار داد. گرچه نمونه های فوق گویای اینست که گاهگاه در مقاطع حساس او به این سمت چرخیده، اما در عین حال محکم نایستاده است. او را نمیتوان سرنگونی طلب نامید. چون زمانی که جماعت دوخردادی و موسوی چی بروبیایی پیدا کرده اند از سرنگونی دست شسته و ثنای اصلاح طلبان و “جنبش سبز” و امثالهم را گفته است. او حتی در جامعه ای که امروز عملا دیگر سکولار بودن شرط اول اپوزیسیون بودن است، فقط گهگاه از سکولاریسم حرف زده ولی در عین حال گوشه چشمی به قول خودش به “آیت الله های مستقل” داشته است. او همچنین در جامعه ای که امروز یک جنبش گسترده علیه اعدام وجود دارد، با گفتن اینکه “برخی از انقلابیون سابق به من گفته اند که ای کاش پدر شما ما را هم اعدام کرده بود” از اعدام چهره های اپوزیسیون در زمان پدرش بطور تلویحی و به نحو مشمئز کننده ای دفاع کرده است. رضا پهلوی نان پسر شاه بودنش را میخورد اما حتی جسارت دفاع از نظام پادشاهی را هم به خود نمیدهد. و وقتی از او سوال میشود که آیا شما میخواهید در آینده شاه شوید میگوید “بستگی دارد به اینکه مردم از من چه وظیفه ای بخواهند”!

او روشن است که به جبهه راست تعلق دارد. اما به هیچ وجه یک رهبر سیاسی در این جبهه هم نیست. او بیشتر تصویر کسی را از خود نشان میدهد که هر بخشی از اپوزیسیون راست و یا دولتهای بورژوایی بتوانند او را در آینده به خدمت بگیرند. اما برای همین  منظور هم جسورانه ترین کاری که ایشان بعنوان “ولیعهد سابق” میتوانست انجام دهد این بود که با صراحت از سیاستهای آبروباخته دیکتاتوری شاهنشاهی دوره پدر و پدربزرگش انتقاد میکرد و از آن فاصله میگرفت. این بنظر من میتوانست رضا پهلوی را از پسر شاه سابق به یک چهره سیاسی متکی بخود و مستقل تبدیل کند که قادر است فقدان رهبری و استراتژی را حداقل در بخشی از همان اپوزیسیون راست ناسیونالیست پرنماید. درایت زیادی نمیخواهد که انسان تشخیص دهد که حتی اگر امروز عده ای از سر استیصال بازگشت به دوره شاه را آرزو میکنند، اما بازگشت به نظام پادشاهی در ایران امری محال و غیرممکن است. اما انتظار این حد از درایت از ایشان روشن است که توقعی بیجاست.*