دو شعر… “سرود ِ کشتزار” … “و زندگی….” / علی رسولی

“و زندگی….”

به دورِ خانه ات
کپرهای کوچکی می سازم
و صدای ساز دهنیِ خسته ای
هر روز
از کپری که گیسوانش در غروب است
بر مژگانِ پنجره می نشیند.

من را همین بست است
که به جستجوی صدا
پرده های آبی را می گشایی
و شاید که بخندی.

من،عجولانه
همچون قاصدکی که عشق باد را پذیرفته ست
خود را در آبیِ پنجره می بازم
و زندگی
تنها غروبی غم انگیز است.

“علی رسولی”(اورست)

https://www.facebook.com/ali1917
http://alirasoli.blogspot.com/

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

“سرود ِ کشتزار”

کودکان با اندامی برهنه
تمام گندم زار را رقصیدند
تیغ ِ خوشه ها
لب هایشان را پاره کرد
و تنها رنگ ِ خون بود
که در نی نی ها لغزید.

سرود خوانان در سفر
راز ِ آرزوهای زخمی را فهمیدند
فهمیدند که نان از خون آبستن است
و زندگی،کشتزاری طولانی ست.
تا دورترین ها باید رقصید
رقصید
تا روئیا و ترانه
تا آواز ِ مرگ ِ مترسک ها.

“علی رسولی”(اورست)

https://www.facebook.com/ali1917
http://alirasoli.blogspot.com/