ابراز نا امیدی منصور حکمت از حزب کمونیست کارگری ، تکرار تاریخ

ابراز نا امیدی منصور حکمت از حزب کمونیست کارگری ، تکرار تاریخ

در حاشیه انتشار سخنرانی آخر منصور حکمت در حزبش

از: سعید صالحی نیا

salehinia@aol.com

۹ فوریه ۲۰۱۴

مقدمه:

داستان عروج و سقوط حزب کمونیست کارگری ، بخشی از نوسانهای چپ و کمونیزم ایران است. کمونیزم ایران، عروجها و سقوطهائی داشته.امواج اول را سوسیال دموکراتها و حزب کمونیست ایران و حزب توده داشتند.موج دومش فدائیزم بود و اگر از چند نیمچه موج صرف نظر کنیم، موج سومش تحزب کمونیزم کارگری. با هر موج ، بخشی رادیکالتر به جامعه عرضه شد، تاثیرات مهمی بر فضای فرهنگی و سیاسی جامعه گذاشته شد و متاسفانه پسروی و سقوط شروع گردید. چرا پسروی؟ بخاطر اینکه این جریانات به فرقه ایزم منجر گردیدند یا به راست جامعه غلطیدند. از اجتماعی شدن وا ماندند. شکست خوردند ابتدا از خودشان، دچار انشعاب شدند و درون پیله های ذهنی و ایدئولوژیکشان به فاز انکار واقعیت رسیدند.

تاریخ کمونیزم تمام نشده و جامعه در انتظار عروج موج دیگری از کمونیزم کارگری خواهد بود که این بن بستها را خوب شناخته باشد و با برنامه ای مدون تر و اجتماعی تر پا به عرصه سیاسی بگذارد.

انتشار آخرین سخنرانی منصور حکمت در جمع حزبش(۱) از دید من تاییدیست بر این حکم که حتی منصور حکمت هم فهمیده بود که کار حزبش حتی در زمان زنده بودنش تمام است. این سخنرانی، شبیه سخنرانی لنین است در کنگره شوراها در اواخر عمرش که رسما اعلام کرد که تلاشهای او به ساختن یک دولت سرمایه داری منجر شده! اعلام شکست توسط رهبر یک جنبش.

تا آنجا که به حرفهای منصور حکمت مربوط است خود خواننده می تواند قضاوت کند که او چه گفته.من سعی می کنم از زاویه انتقادی به بحثهای منصور حکمت نگاهی بیندازم و نشان دهم که حتی منصور حکمت در این نقد خودش به حزبش تا چه اندازه نیم بند دارد بحث می کند و تاکیید کنم که خود او عامل درجه اول شکست حزبش بود:

(۱)منصور حکمت چه گفت؟

منصور حکمت در این سخنرانی می گوید که حزب او نه بعد از مرگش بلکه در زمان حیات او ، از “خط منصور حکمت” پیروی نمی کند.”خط منصور حکمت و حکمتیزم” گروه فشار است در این حزب. او می گوید که خسته شده از اینکه مرتب رهبری این حزب را بدنبال خودش بکشاند.او می گوید که رهبری این حزب به اندازه کافی پویا نیست و او مجبور است اون رهبری را بدنبال خودش بکشد. او می گوید که دعوای اینده حزب بر سر لنینیزم خواهد بود. او خود را با لنین مقایسه می کند و مدعی است که همانطور که لنینیزم از بلشویزم متمایز است ، حکمتیزم هم از حزب کمونیزم کارگری متمایز شده است.

منصور حکمت می گوید که چسبی که اون حزب را کنار هم نگه داشته، “نادر” است و نه خط منصور حکمت و کمونیزم کارگری.او می گوید که حزب کمونیست کارگری نیروی محرکه جنبش کمونیزم کارگری نیست و “تخصصش خراب کردن اون جنبش است”. منصور حکمت می گوید که باید “حزبش وحدت را حفظ کند، بیشتر به هم احترام بگذارد و کدهای اخلاقی را رعایت کند.”

او بدرستی پیش بینی می کند که بعد از او این حزب فرومی پاشد و حزب جنبشش نخواهد ماند. اینها از دید من خلاصه حرفهای اوست.

(۲)نکات مثبت بحث منصور حکمت چیست؟

نکته مثبت بحث منصور حکمت این درک اوبجکتیو و شهامت اوست برای دیدن مستقل، برای حل نشدن در حزبش و داشتن دیدی تیز که ماندگی حزبش را بتواند اعلام کند. عقب افتادگی رهبری حزبش را ببیند، دینامیزم این ماندگی را حداقل در برخی جوانب نشان دهد. او نشان می دهد که دغدغه اش وجود حزب نیست.او حزب را ابزار پیشبرد یک جنبش می داند و تعهد به اون جنبش باعث می شود که محکم و صریح نگرانیش را در مورد عقب ماندگی حزبش اعلام کند.این خصلت منصور حکمت ستودنیست.باید ازش آموخت.

(۳)ضعفهای دیدگاه منصور حکمت چیست؟

فقط بعنوان نمونه من نکاتی را مطرح می کنم:

الف: دیلمای رهبر و دنباله رو:

منصور حکمت تایید می کند که او همواره حزبش را بدنبال کشیده. تایید می کند که حزب او بدور او (نادر) تشکیل شده و نه بدور کمونیزم کارگری.این ضعف را می بیند اما خودش در ساختن این دینامیزم چه نقشی داشته؟ اگر تاریخ را برمی گرداندیم به ۲۰ سال قبل آیا او همینگونه “میانداری” می کرد؟ آیا میانداری او خودش عامل تسریع روند “نادر محوری” نبوده؟! فکر نمی کنم منصور حکمت در دوران طولانی رهبریش به این مسئله بطور عملی پرداخته بود. حزب او بتدریح دچارنادر محوری شد و هنوز هم احزاب متلاشی شده موجود همین سطح مانده اند.

 

ب:”خط منصور حکمت و حکمتیزم”؟

چرا منصور حکمت ، چاره حزب کمونیزم کارگری را “خط منصور حکمت و حکمتیزم” می نامد؟ چرا رو به حزبش نمی گوید که تله این حزب مثل تله تمامی احزاب کمونیستی اینست که بدنبال ایدئولوژی رهبر می دوند و یادشان می رود که کمونیزم کارگری تئوری دائما در حال رشد و جنبشی دائما در حال درگیر شدن با معضلات نوست و باید از چسباندن ایزم به اسم همه انسانها دوری جست؟ چرا خود منصور حکمت بنیان چنین خطائی را می گذارد تا بعد از مرگ او دعوا سر لحاف ملانصرالدینی بنام منصور حکمت و ارثیه اش بشود ابزار کشمکشهای احمقانه سیاسی هوادارانش؟

ج: “دعوا بر سر لنینیزم”؟!

منصور حکمت می گوید که دعوا بر سر لنینیزم ، دعوای تعیین کننده درون حزبش خواهد بود. خود او مدعی است که یک “انشقاق از لنینیزم(؟) که اومانیستی است را نمایندگی کرده. تلاشهای خود او در مورد تفسیر این تمایز با سایر لنینیزمها فقط در حدی بود که روشن کند که مسئله شکست لنینیزم بیشتر انجراف در اقتصاد سیاسی او بوده تا “دموکراسی”(بحثهای شکست شوروی) و در عین لنینیست خواندن خود، بطور غیر مستقیم از طریق برنامه دنیای بهتر، بواقع جدائیهای خودش را با لنینیزم روشن کرد تا مبادا لنینیستهای حزبش از دورش برمند! و در جائی هم با به شکل بامزه ای بعد از گذاشتن “اگر” اعلام کرده خودش لنینیست است!

لذا اجازه بدهید اعلام کنم که خود منصور حکمت در مورد اینکه واقعا مرزش با سایر لنینیسمها چیست دچار ابهام بوده و هنوز روشن نکرده بطور رسی که ایا حزب او باید لنینیست باشد ؟ آیا منظور او از لنینیزم، آنچیزی است که لنین در بعد از به حکومت رسیدن پراتیک کرده؟ یا..منظورش مداخله گری و تلاش برای کسب قدرت سیاسیت؟ که به سادگی او هنوز ، “لنینیزم” می نامد! از دید من این شترمرغی که منصور حکمت بنام “انشقاقی از لنینیزم” معرفی می کند ، خودش موضوع نزاع های بعدی در حزبش بوده و خواهد بود.

خلاصه کنم:

از دید من، بزرگترین ایراد منصور حکمت این بود که نتوانست حزبش را روی کمونیزم کارگری پایه بگذارد.حزب او تحت اتوریته فردی او ماند و هنوز هم احزاب موجود، دنبال منصور حکمت” هستند و توان باز کردن فضای فکری خود برای کاویدن تئوری کمونیزم کارگری و تجدید نظر در برنامه ۳۰ ساله خود را ندارند.این “نادر محوری” احزاب موجود را به فرقه های حاشیه ای تبدیل کرده.منصور حکمت اگر زنده بود احتمالا بسیاری از این مشکلات را می دید و این  “خیل هوادار” را مثل شبان به راه راست هدایت می کرد اما مشکل بود بتواند از اینها کمونیستهای کارگری مستقل و پویا بسازد.زیر این فعالین همان کمونیستهای قشری حاصل فرهنگ ایرانی پنهان است.خصوصا رهبریهای کنونی اینها. شاید بهتر بود منصور حکمت تقاضای استعفای جمعی اینها را می کرد بجای اینکه بهشان بگوید اخبار بخوانند !

از دید من منصور حکمت قبل از اینکه تفکر خودش را مدون کند و ضعفهای اساسیش را ببیند ، قبل از اینکه تکلیفش را با مارکیزم و لنیننیزم بطور اصولی تعیین کند و قبل از هزاران کاری که می توانست انجام دهد، مرد و این تراژدی است برای او و برای کمونیزم ایران. اما این مشکلات چاره دارد.دنیا به آخر نرسیده.جنبش کمونیزم کارگری با تلاش او الان روی صحنه است و تحزب کمونیزم کارگری باید بر اساس همه اون درسها احیا شود.این راهی است که اگر او زنده بود دنبال می کرد از دید من!

منابع بیشتر:

(۱)بخشی از سخنان منصور حکمت در جلسه دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری ایران( ۷ و ۸ ژوئیه ۲۰۰۱)

http://www.azadi-b.com/J/2014/02/post_259.html

(۲)سعید صالحی نیا: سخنی با فعالین جنبش کمونیزم کارگری

http://monazere-siasi.com/مقالات-سیاسی/مقالات-سال-٢٠١٣/۴۹۷-سخنی-با-فعالین-جنبش-کمونیزم-کارگری

(۳)سعید صالحی نیا: توضیحی بیشتر در نقد فرمول بندی منصور حکمت در تعریف انسان

http://monazere-siasi.com/مقالات-پزشکی/۵۴۵-توضیحی-بیشتر-در-نقد-فرمول-بندی-منصور-حکمت-در-تعریف-انسان

(۴)سعید صالحی نیا: منصور حکمت و “لنینیزم”, پاسخی به ش.بهرامی

http://www.azadi-b.com/arshiw/?p=17007

(۵)آرشیو نقد لنینیزم (از: سعید صالحی نیا)

http://monazere-siasi.com/در-نقد-لنینیزم

 ایرج فرزاد

۵ فوریه ۲۰۱۴

من اینجا یک کم بلند بلند فکر میکنم، از این نظر، هم بحثم زیاد شسته رفته نیست و هم اینکه موضوعات زیادی میتواند در این رابطه مطرح باشد. راستش اینکه در نامه ها نوشته شده که اگر من نباشم خط حزب چه خواهد شد، بحث درستی نیست، برای اینکه وقتی که من هستم حزب سر خط نیست. تمام زندگی سیاسی من این بوده است که یک جمعی را که نمیخواهد به این سمت برود، متقاعد کنم که بطرف این خط برود، نترسد، و مایه بگذارد. اما مایه نمیگذارد، اینطوری نیست که حزب کمونیست کارگری با وجود من، روی خط کمونیسم کارگری است. نیست! همانطور که در بحث رهبری مطرح خواهم کرد این بحث هیچ ربطی به خط منصور حکمت و به “حکمتیسم” ندارد. خط منصور حکمت در حزب کمونیست کارگری یک گروه فشار است. مدام این خط( کمونیسم کارگری)سعی کرده است که حزب (کمونیست کارگری) را از یک وضع “داده”ای، از یک “وضع موجود” بکند و ببرد یک جای دیگر. در کنگره اخیر(کنگره سوم) همین بحث را داشتم و در کنگره قبل(کنگره دوم) هم،چنین موضعی داشتم. در بحثهای “سبک کاری” حرفهایم را زده بودم، در مباحث تئوریک  حرفم را زدم. من نمیدانم هر کسی چه فکری میکند، اما مجموعه نوشته ها( که هنوز بیان کاملی نیست) و یا شاید مجموعه افکار و نظراتی که من در این بیست سال بیان کرده ام، یک سیستم منسجم قابل توضیح اند. همانطور هم که در کنگره گفتم که اگر شما بروید به یک استاد دانشگاه که در مورد گرایشات سیاسی  و تاریخ افکار سیاسی کار میکند، مراجعه کنید و به او بگوئید که من این کتابها(کتابهای منصور حکمت) را به  شما میدهم. این تاریخ سیاسی آن کشور است و این  نوشته ها در لحظات تاریخ سیاسی آن کشور بیان شده اند، در رابطه با تحولات سیاسی معینی نوشته شده اند، یکی در باره شوروی و سقوط آن است و این تحلیلها در این مورد نوشته و بیان شده اند، دیگری در باره جنگ خلیج است، این تاریخ سیاسی دنیای امروز است و به همین ترتیب. اگر شما از آن استاد دانشگاه بپرسید که این چه خطی است؟ به شما میگوید این یک دیدگاه است،این خط یک اشتقاقی از لنینیسم است. اومانیسم اش را قبول کرده است و پراتیک را از  تزهای فوئر باخ مارکس در آورده است و بحث کرده است، خیلی عمل گرا است، در عین حال معتقد است جامعه و دنیا خیلی رادیکالتر از تصاویر غیر واقعی آن است. به شما میگوید، این یک سیستم فکری است،این جایگاه را برای  فرد قائل است وآن جایگاه را برای  فکر قائل است، این  رابطه را بین حرف و عمل برقرار میکند که کدامیک بر دیگری پیشی میگیرد. آن قدر عامل “سوبژکتیو” برایش مهم است و آن قدر هم فاکتور “ابژکتیو” ،برایش اهمیت دارد. عنصر “پراکتیکال” را در تاریخ میبیند. در مورد سوسیالیسم در تاریخ چنان قضاوتی دارد و در باره “سوسیالیسم در یک کشور” آن بحثها را داشته است. در رابطه با “رویزیونیسم” آن تعابیر و تفاسیر را دارد، چرا  به مائوئیسم و ترتسکیسیم  آن تعبیر را گفته  است، این یک دیدگاه است، خوب باشد، بد باشد و یا هر چه. اگر “گرامشی” را داریم، این دیدگاه را هم داریم. حتی گرامشی نظرات و دیدگاهی را که بیان کرده در سه صفحه جا میگیرد. در صورتی که اگر چالنجی را که این خط در تاریخ سیاسی آن مملکت پیش برده نگاه کنید که الیت سیاسی آن جامعه را تغییر داده و با خودش همراه کرده است، نگاه کنید، متوجه میشوید که این یکی از تاندانسهای( tendance ) نسبتا موفق کمونیستی در تاریخ چپ است که وضع موجود را به درجه زیادی تغییر داده است، عده زیادی را با خودش همراه کرده و توانسته است یک افکاری را جا بیاندازد. این قابل بحث و تامل است. اما هیچکس در بالای این حزب به این دیدگاه و سیاست و تاریخ، به این صورت به آن نگاه نمیکند. یارو میگوید من ترتسکیستم، رفیق ما هم بگوید مطابق این دیدگاه من کمونیسم کارگری ام. معلوم است که دارد فعالیت میکند، شبها دیر میخوابد و آدمهائی را میبیند. اما نه در راستای این خط و دیدگاه. اگر این آدمها سر خط بودند، لازم نبود که من این اندازه دوندگی بکنم. کنگره اش را یکی دیگر اداره میکرد، پلنوم اش را یکی دیگر و نشریه اش را کس دیگری در می آورد. من هم یک کارهایش را میکردم. در مبارزه ضد پوپولیستی پنجاه شصت نفر بودیم،کار میکردیم،منهم کاری برعهده میگرفتم. اتحاد مبارزان کمونیست را کسانی مثل حمید تقوائی و خسرو داور و حبیب فرزاد و مهدی میرشاهزاده و کسان دیگر پیش میبردند. من هم یکی از اکتیویستهای جنبش ضدپوپولیستی و  مدافع مارکسیسم انقلابی بودم. یکی از چند نفر اصلی اش هم بودم. اما آن سازمان پر بود از فعالان خط خودش. انقلابی بودم و دوندگی هم مبکردم. اما اینقدر که حالا هست همه چیز به من گره نخورده بود. کسی احساس تنهائی نمیکرد. اگر هم احساس خستگی میکردی میرفتی توی ماشین ات مینشستی، اما اتحاد مبارزان کمونیست به کار خودش ادامه می داد. علت این وضعیت این است که حزب کمونیست کارگری روی خط کمونیسم کارگری نیست و اصلا رهبری هم اهمیتی به این نمیدهد که یک مجموعه دیدگاههای معتبر سیاسی، متدولوژیکی، اقتصادی و فلسفی و  پراتیکی، عملی و سبک کاری و تاکتیکی را میشود در رهبری حزب بدست گرفت. رهبری اینها را به عنوان یک سیستم که میشود آن را قبول و یا رد کرد، در نظر نمیگیرد. ترتسکیسم اینطور نیست. کسانی که مدافع این دیدگاه اند، “حکمتیست های جنبش ما” یا پائین اند و یا بیرون و در راس حزب نیستند و در “بالا” نمایندگی نمیشوند. خیلی ها که با نوشته های من زندگی شان را عوض کرده اند،در صفوف پائین و در بیرون هستند. اگر اینطور بود لازم نبود برای پاسخ به مساله ای، من را خبر کنند، میرفتند به اسم خودشان حرف میزدند و جواب میدادند. در نتیجه من نگران خط حزب نیستم. به نظرم سرنوشت جدال خط ها مثل حزب بلشویک بر سر “لنینیسم” خواهد شد. عده ای خواهند گفت که “قبول” ندارم و راهشان را جدا خواهند کرد. بطور واقع خواهند گفت که اینها نتوانستند خط خودشان را ادامه بدهند. ریشه های این ناتوانی را هم به من خواهند رساند.

معلوم است که حزب کمونیست کارگری مدافع یک خط رادیکال، اومانیست، برابری طلب و غیره است، اما موتور کمونیسم کارگری را با خودش ندارد. و این ممکن است در پیچ بعدی، کنترل جاده از دستش خارج شود. در نتیجه من این سوال که بعد از من حزب کمونیست کارگری چه خواهد شد را ول کرده ام. من فکر میکنم تازه در غیاب من است که یک عده ای میروند کتابهای من را بخوانند، و در جملاتش دقت کنند. خیلی از بحث ها را هم لازم نیست زیاد دقت کنند. میروند به سمینار مبانی کمونیسم کارگری انجمن مارکس یک بار دیگر گوش میدهند. از این نظر بحث سابق “جواد مشکی” که کمونبسم کارگری یک واقعیت عینی است و منصور حکمت آمده آن را توضیح داده است، بی پایه و کشک است. کمونیسم کارگری یک مجموعه از استنتاحات پراتیک و تئوریک از مارکسیسم است که یک کسی آنها را گفته است، از خودش و از “عینیت” اش در نیامده اند. در اردوگاههای کومه له هم چنین سراغ بحثهای من آمدند. خود من هم به همین روش رفتم مارکس و لنین را خواندم. که بفهمم مارکس چه میگوید، لنین چه میگوید.

 هیچکس بویژه در بالای حزب  با مجموعه و پیکره ادبیات کمونیسم کارگری اینکار را نکرده است. آدمهائی هستند که حتی از بر، جملات مباحث را میدانند و میدانند چطوری آنها را بکار ببرد و توی حزب هم نیست. اما در بالای حزب، “نادر” را میبینند، منصور حکمت و کمونیسم کارگری را نمی بینند. نادر را قبول دارند. اما کمونیسم کارگری را خیلی عمیق نفهمیده اند و حتی نخوانده اند. هیچکس در بالای حزب به این دیدگاهها کاری نداشته است. این یک جنبش فکری است که متاسفانه نفوذش بر بالای حزب کم است. این نکات را من در کنگره هم گفتم و مساله جدیدی نیست. به نظر من بالای حزب روی خط کمونیسم کارگری و بحث هائی را که کرده ایم، نیست و این فشار و دپرسیون زیادی را روی من میگذارد و وقت زیادی از من میگیرد. اگر بالای حزب مدافع این “مکتب” بود، دهها نماینده داشت و اگر یکی شان فوت میکرد حتی اگر ادبیاتش قدری با ادبیات منهم تفاوت داشت، مشکلی نبود. من فکر میکنم این مشکل برای لنین هم اتفاق افتاد. لنینیسمی نبود، بلشویسم بود، اما لنینیسم نبود. بلشویسم یک جنبش رادیکال چپ در مقابل منشویسم بود، برای انقلاب اکتبر، اما لنینیست نبود. من فکر میکنم اگر من نباشم این بحثها را عده ای میخوانند. از این نظر حزب از بین میرود تا طی چند سال دوباره بوجود بیاد. من فکر میکنم که اگر اتفاقی برای من بیافتد، این بحثها میمانند و عده دیگری میروند آنها را میخوانند. همانطور که ما رفتیم نوشته های آدمهائی را خواندیم که ۲۵ سال قبل از تولد ما، فوت کرده بودند. به همین ترتیب آدمهائی میروند سراغ این دیدگاه، نوارهایش هستند. کتابهایش هستند. به نظر من قضاوت خواهند کرد که این بحثها، از بحثهای لنین قوی ترند. خود من هیچ ابهامی ندارم که این بحثهائی که من طرح کرده ام،از بحثهای لنین،  عمیق ترند. لنین یک سری بحثهای تاکتیکی کرده است و با مخالفت رفته است جلو. مسائل با این پیچیدگی در مقابلش نبوده اند و این متدولوژی را ناچار نبوده است انتخاب کند. با کمونیسم شکست خورده روبرو نبوده است. بالای حزب این متدولوژی را نگرفته است،بخاطر اینکه (مبانی کمونیسم کارگری) بر مبنای تزهای فوئر باخ بنا شده اند و به جایگاه “پراتیک” در این اندیشه اهمیت میدهد. در پرنسیپها همه ما مشترکیم. همه ما آزادیخواهیم، در پرنسیپها همه به فرد احترام میگذاریم، همه مخالف زجر آدمها و موافق برابری مطلق آدمها هستیم، این پرنسیپها ارکان این سیستم کمونیسم کارگری هم هستند، اما موتور آن نیست. شاید بعضی موقع ها مجبور باشی از خیر یکی از پرنسیپهایت بگذری. نمیگذری می افتی توی چاه! جائی موتور جنبش و دیدگاهت به تو حکم میکند که “سازش” کنی، اما “سازش” نمیکنی  و پراتیک را فدای “اصولیت ناب” میکنید.الان به نظر من حزب کمونیسم کارگری فقط یک رادیکالیسم علیه جمهوری اسلامی را فهمیده است. من عضو حزبی هستم که هدفش انداختن جمهوری اسلامی و جایگزینی اش با یک جمهوری سوسیالیستی است. معلوم است که این پدیده در ایران منحصر بفرد است. یک حزب فقط میتواند اینکار را بکند، دو تا حزب نیست. آنهم چپی است که همه را نگه داشته است.

 آیا این حزب میماند؟ یا به عبارت دیگر آیا حزب کمونیست کارگری نیروی محرکه این جنبش است؟ تخصص این حزب خراب کردن جنبش اش است. وقتی فعالین کمونیست عراقی بدون هیچگونه تماسی، بر مبنای این دیدگاه به این جنبش میپیوندند، این حزب ده سال علاف شان میکند و نه در افق سازماندهیشان آنها را کمک میکند و نه در نبردهایشان در کنارشان قرار میگیرد. این حزب در این لحظه، حتی ابزار اشاعه کمونیسم کارگری نیست. یک حزب رادیکال کمونیستی است که میخواهد برنامه کمونیست کارگری را در ایران پیاده کند. این است!  ولی ابزار اشاعه جنبش این دیدگاه نیست. هنوز سایت بین المللی حزب کمونیست کارگری وجود خارجی ندارد. کسی اصراری ندارد که به دنیای بیرون بگوید چه فکر میکند. کسی که تازگی به حزب می آید با عقاید آن آشنا نمی شود و با آنها پرورش نمی یابد. کسی اصراری ندارد که برای عضو جدیدی که به حزب می پیوندد بگوید ما چگونه فکر میکنیم. اینها برای من “علامت” اند. اینطوری نیست که من به عنوان نادر(منصور حکمت) آنرا قبول ندارم، من به عنوان عضو حزب قبول ندارم، شما وعده هائی می دهید، که کس دیگری آنها را پیاده کند؟

آیا این حزب به این شکل میتواند بماند؟ به عنوان حزب چنین جنبشی؟ به نظر من نه! چند وقت پیش یک پلی خراب شد و رفتند و مطالعه کردند و دیدند که با وجود اینکه همه ستونهای پل سر جای خود بودند و اتوبان از روی آن رد میشد،اما بر روی یکی از باندها وزنی خارج از ظرفیت  ستون حامل آن حمل شد، یکی از طنابها پاره شد و بار روی پایه دیگری افتاد که ظرفیت تحمل ۵۰ درصد و نه هفتاد درصد بار را داشت و در نتیجه پل چرخید و واژگون شد. نه بخاطر اینکه پل ضعیف بود،  بلکه به این خاطر که آن وحدت و توازن در توزیع وزن وارد شده، بهم خورد. حزب کمونیست کارگری  پل را خراب کرده است. من معتقدم که حزب را شما از هم می پاشید.  پائین حزب می آید میگوید ما در خدمتیم. اتفاقا من اگر نباشم، از نظر عاطفی ترک حزب میتواند چنان بد کاری باشد که تصورش سخت نیست. اما بالای حزب وحدت را حفظ نمیکند، بخاطر اینکه اتحادتان را حفظ نمیکنید و برای همدیگر احترام قائل نیستید. بخاطر اینکه هیچکس متحد کردن دیگران با خودش در “آجندا”(  agenda ) یش نیست. هیچکس آجندایش این نیست که بقیه را با هم متحد و یونایت(unite ) کند. در نتیجه شکاف در بالای حزب بیشتر باز میشود و همه فکر میکنند که هر طرف این شکاف حق دارد. اما هر کس از طرفی سر لحاف را میکشد. اگر من نباشم چنین میشود. منظورم الزاما سرنوشت  “جنبش” در یک چشم انداز درازمدت نیست که ممکن است سیر متفاوتی داشته باشد.

 یک مثال بزنم:

 قضیه “مستعفیون( آوریل سال ۱۹۹۹) که پیش آمد، اگر من نبودم حزب به معنی واقعی همان موقع از بین میرفت. چنان گیجی در کار تشکیلات بوجود می آمد که هیچکس نمیتوانست آنرا جمع و جور کند. غیر از ابهت منصور حکمت کس دیگری نبود که به آن پنج نفر بگوید شما کمونیست کارگری نیستید، اگر من نبودم هیچکس نبود که به آنها بگوید شما نه کمونیست کارگری که اکونومیست کارگری هستید!  من گفتم به نوشته های من دست نزنید، از من نقل قول نکنید. ساکت شدند. اگر نه به اسم کمونیسم کارگری رفته بودند. اگر من نبودم میگفتند اکونومیسم همان کمونیسم کارگری است. سیاست را واگذار میکنیم به خاتمی و ما هم اکونومیست هستیم. این تعریف اکونومیسم شان بود که ابتدا سعی کردند به نام کمونیسم کارگری قالب کنند. به نظر من هیچکس نبود که از عهد ه شان بر بیاید. بالای حزب “پانیک” کرد. در یک استادیوم که ظرفیت ۳۰ هزار نفر را دارد، اگر با حادثه ای پانیک بشود، ۱۵ هزار نفر زیر دست و پا کشته میشوند. هیچکس با عطسه و سرفه کشته نمیشود، اما یک بندباز که روی طناب است با یک عطسه ممکن است پانیک کند و سقوط کند و بمیرد. حزب اینطوری نیست که ما یک مدیر جامع الشرایط و مدبر  را داریم از دست میدهیم،حالا برویم آن کارهائی را که او بلد بود،یاد بگیریم تا کارها درست بشوند. حزب دارد یک کار خلاف جریان را رهبری میکند و اگر شما عطسه ای بکنید، خورد میشود نه اینکه به عقب میرود، که کنترل خود را حفظ کند. مهم در آن لحظه این بود که از پانیک جلوگیری کنیم و “نگه داریم”.

مثال دوم در مورد وضعیت خودم است. من سرطان گرفتم. مساله این نیست که من ممکن است ۹۰ درصد یا ۳۰ درصد خوب بشوم. و جایگاه من در حزب هم برای همه معلوم بود. هیچکس شعاع فعالیتش را ذره ای تغییر نداد. هیچکس نرفت به کادرها بگوید ابعاد فقدان نادر این است، این عواقب را خواهد داشت، ما باید هشیار باشیم که عضو حزب دیپرس(depress) نشود. وقتی کسی زیر عمل جراحی میرود، حتی اگر برای عمل لوزه باشد. احتمال مرگ هست. من با مرض سرطان روبرو شدم و رفتم زیر عمل جراحی. بالای حزب نیامد بگوید اگر نادر به سلامت از عمل بیرون نیاد، چکار باید کرد؟ اگر پدر خودشان ناخوش شده بود به فکر می افتادند که خواهر و برادرها را خبر کنیم،مامان را چکار کنیم که غش میکند و غیره. هیچکس نیامد، و شما انتظار دارید که اعتماد من به این بالا جلب بشود؟ من، هم در ماجرای مستعفیون و هم در جریان مریضی ام، اعتمادم را که باید با یک تعهد و درایت حزب را حفظ کرد،از دست داده ام.  کسی راهش را کج نکرد، با عضوی صحبتی نشد، سخنرانی ای انجام نشد و تماسی در این رابطه با احدی برقرار نشد. همه بطور عاطفی و جنبشی ناراحت شدند، گریه کردند، به فکر بودند، به فکر خانواده ام بودند، ولی حزب کمونیست کارگری و سرنوشت اش ول شد. من بعد از عمل جراحی ممکن بود که نتوانم دیگر حرف هم بزنم. اصلا همین الان چه؟ اگر خبر این وضعیت و احتمال فقدان من بپیچد، چه؟ این من بودم که حتی چگونگی خبر دادن به مردم را تعیین کردم. در نتیجه به نظر من این حزب از هم می پاشد و شما از هم می پاشانید، و خوش بین نیستم. ابنطوری نیست که در پائین برای حزب دل میسوزانند. هر چه هست در میان این جمع بالا و در میان دفتر سیاسی است. اگر قرار است از دیپرسیون اعضا جلوگیری شود و یا فکری برای بی سوادی اعضا و کادرهای حزب کرد، از همین بالا ممکن است. مساله مالی برای مثال اگر یادش نیاندازی که پول برای حزب مهم است، و کسی در بالا این را آموزش ندهد، انجام نمیشود و میرود کار قبلی خودش را میکند. قبول نکرده است که بدون پول، حزب میخوابد. در مقابل اینکه عضو حزب ما به مجاهدین میگوید، “منافقین” ساکت است و ناظر. باید تاریخ جریان ما را گفت، سخنرانی گذاشت و غیره. کسی که سخنرانی نمیگذارد قصد ندارد که دیگران را با خودش هم رای کند. اگر کسی به عقاید و نظرات دیگران احترام بگذارد میرود انجمنی راه می اندازد که حرفش را در آن بزند و دیگران را با خود سهیم کند. اگر نه میرود قطعنامه ای میآورد و در مرجعی آن را به تصویب میرساند. در صورتیکه باید اول توضیح داد، متدولوژی را شکافت و در مورد نکات احتمالی انتقادی نظر را داد و بعد به قرار و قطعنامه  تبدیل کرد. توضیح عقاید برای مردم برای ما مهم است و از منظر مردم هم چنین است که از ما این تصویر بگیرند که عقاید ما برایمان مهم اند. کسی که اینکارها را نمیکند خیلی ساده یک بوروکرات است که احترامی برای کسی قائل نیست. چطور ممکن است که کسی در تیم پزشکی باشد، ولی برای همکارش وقتی که با همدیگر میخواهند به اطاق جراحی برود، توضیحی ندهد؟ به نظر من کسانی که بحث شان را نمی برند توی این جمع و با استدلال به فکر مجاب کردن رفیق شان نیستند،برای نظر رفیقشان احترامی قائل نیستند.  به نظر من یک مشکل اصلی بالای حزب این است که به همدیگر افتخار نمیکنیم. من یکی به تک تک شما افتخار کرده و افتخار میکنم، و هر فکر و نظر خودم را با شما در میان گذاشته ام. ولی برای شما اینطور نیست که اگر اتفاقی افتاد همدیگر را خبر کنید که بدانید چگونه فکر میکنید. برای اینکه هر کس فکر میکند که دیگران از خودش پائین ترند. من اینطوری ام، بدون رفقای معینی نمی روم توی این جنبش. در دوره قدیم هم بدون کسان دیگری نمیشد کاری کرد. با رفقائی از کومه له هم که سروکار داشتم همینطور بود، اگر میگفت من اینطوری فکر میکنم من به او میگفتم اینطوری فکر نکن، چون بدون تو کارم پیش نمیرود. من علاقه ای ندارم که ۱۵ نفر بادمجان دورقاپ چین بردارم و نشریه مثلا سیاست کارگری  را در بیاورم. اگر حزب بخواهد بماند قبل از هر چیز همین آدمها باید بدانند که بدون داشتن همدیگر هیچ نیستند. اگر کسی قصد متحد کردن دیگران با خود را دارد باید بنویسد، سمینار و سخنرانی بگذارد و فکر نکند اگر به او انتقادی کردند،  تعرضی به ساحت و مقام او شده است.

بحث من برای شرایطی است که من نباشم. خودم هیچ قصد مردن ندارم، دکتر من هم چنین تصوری ندارد. برای من حزب کمونیست کارگری مستقل از بودن یا نبودن من، مهم است، اگر این حزب از بین برود، فاتحه جنبش هم خوانده است. من فکر میکنم که حزب را میتوان بدون منصور حکمت هم به قدرت رساند. چون معتقدم که خط منصور حکمت با فقدان منصور حکمت از بین میرود. من انتظار ندارم که کسانی که در زمان حیات من و در شرایط حضور خود من نیامدند گوشه هائی از بحث ها را بگیرند، بعد از حیات من این کار را بکنند. ولی برای پیش برد خط خودتان تلاش کنید. به نظر میرسد کسانی که قصد ندارند برای پیشبرد نظرات خود هم تلاش کنند، نظرات خودشان را هم مهم نمیدانند. سوال این است که آیا کسانی حاضرند همین حزب کمونیست کارگری را در دسترس طبقه کارگر ایران بگذارد و در صحنه سیاسی جامعه ایران نگهدارند؟ برای کسانی که میخواهند، این عملی است. و حتی بدون من هم عملی است. شرط آن وجود کسانی است که با تمام قدرت از حزب دفاع میکنند و در مقابل متعرضین و دشمنان کمونیسم قاطعانه میگویند خفه! حزبی که برای چاپلوسی متقابل نیست و کسی را که نمیخواهد با حزب بماند، با تملق و امتیازدهی نگه نمیدارد. اگر این وحدت بالا موجود باشد، کمتر فرجه ای باقی میماند که کسان متفرقه ای بگویند من “جناح فلان” حزب هستم. اگر بالای حزب ۸۵ درصد حزب را با خود داشته باشد آن ۱۵ درصد مخالف احتمالی نیز حرف خود را نگهمیدارد. برای همین است که بالای حزب تعیین میکند که این حزب بماند یا از هم بپاشد. به نظر من اگر چنین اراده ای در بالا وجود داشته باشد، قبل از اینکه هر بحث و جدل و اختلاف به مرحله قطبی برسد، با درایت حل و فصل خواهد شد. باید برای بحث کدهائی وجود داشته باشد. برای حل اختلاف باید کدهائی وجود داشته باشد. باید برای اینکه چه چیزهائی از نظر اخلاقی درست نیست کدهائی وجود داشته باشد. مثلا نمیشود به بحث خودت پاسخ ندهند، ولی تلفنی به یک شخص دیگری گفت. اوائل ما این موازین ومعیارها را داشتیم. جنبش ما بر اساس یک سلامت اخلاقی به جلو آمد. الان هم باید گفت اساس سازمان من بر مبنی اعتماد متقابل است. اینکه اگر نقدی دارید چرا در جلسه آنرا مطرح نمیکنید؟ این مهم است. اینکه “محفل” درست نکنید، این کدها باید وجود داشته باشند. اگر نه به دلیل اینکه همه با هم، هم خط نیستند هر چیزی بسادگی به یک دلچرکینی تبدیل میشود. کورش(مدرسی) گفت هر کس خط خودش را دارد.

کمونیسم کارگری و حکمتیسم خط حاکم بر این مجمع نیست. پرنسیپهای سیاسی اجتماعی بر این جمع حاکم است. چه قانون کاری را میخواهند، در چه جامعه ای میخواهند زندگی کنند و از این قبیل برای همه مشترک است. اما خصلت دینامیک کمونیسم کارگری و اینکه در شرایط متفاوت چگونه میتوان آن را نمایندگی کرد، یکسان و مشترک نیست و نگرش و متدولوژی مشترکی نداریم.

 حالا فعلا خطر پیشرفت غده سرطانی در گلو زیاد به نظر نمی رسد. سوالی که برای من مطرح است این است که آیا بقیه عمر باقیمانده ام را صرف این خواهم کرد که تعدادی را برای ادامه دفاع از ۱۵ درصد عقایدم کماکان هل بدهم؟ قرار نیست در کنگره بعدی، شش سخنرانی اصلی حزب را باز من ایراد کنم. در صورتی که زنده بمانم  برای بقیه عمر خود فکر دیگری خواهم کرد. ادامه روال تاکنونی برایم جالب نیست. با اینحال حزب مثل بچه من است، این حزب را بهر قیمتی دست هر کس نمیدهم. نه به عنوان منصور حکمت، بلکه به عنوان عضو حزب. اگر بدانم که با عدم دخالت من این موضعی که من دارم پیش نمیرود، میمانم. نه بخاطر “عشق به قدرت”، بلکه بخاطر پیشبرد سیاستی که به آن معتقدم. اما اگر بدانم که بی فایده است، از خیرش خواهم گذشت و حزب را میگذارم که هر کاری با آن میخواهند بکنند و در نتیجه از پذیرش مسئولیتی که پیگیری آنرا نمیتوانم تضمین کنم خودداری میکنم. چرا من باید عمرم را بگذارم که مواضعی را که چندین سال است طرح و پیگیری کرده ام، دوباره ترویج کنم؟ چرا من باید عضو رهبری حزب را وادار کنم که اخبار گوش کند و یا فلان عضو دیگر را تشویق کنم که بیشتر بجنبد و کمی از خود مایه و انرژی بگذارد و یا از عضو دیگر رهبری خواهش کنم که (از نظر افق سیاسی) پایش را از چهارچوب جغرافیائی کردستان قدری بیرون بگذارد؟ عمرم را که سر راه نیاورده ام؟! اگر کسی به من بگوید فلان کار را بکن من میروم و انجام میدهم.