در گرامیداشت زندگی و مبارزات النور مارکس (٢): ” زنان کارگر در برابر فمنیسم بورژوازی ”

مقدمه:

در مقاله قبلی که در رابطه با زندگی و مبارزات النور مارکس نوشته بودم، به پروژه مشترک او با خواهرش لورا مارکس و لوئیز کائوتسکی که در جهت “درست کردن” گرایشات زنان سوسیالیست اتریش نسبت به فمنیسم بورژوازی بود، اشاره کردم. در آنجا ترجمه بخش هایی از مقاله “چگونه باید سازمان یابیم؟” را که توسط  او در سال ۱۸۹۲ میلادی خطاب به این زنان نوشته شده بود خدمت علاقمندان ارائه دادم.

در این مقاله می پردازم به ادامه همان مبحث، و بطور مختصر به سه مقاله بعدی او که خطاب به زنان سوسیالیست اتریشی نوشته شده بود و در همان زمان نیز در “روزنامه ویَن” منتشر گشت؛ اشاراتی خواهم کرد. آخرین مقاله النور مارکس از این سری مقاله ها، پاسخی است به مقاله خانم “ایشِن هاوزا” “Ichenhauser” که از روی منبع دیگری در ژورنال زنان کارگر اتریش “اربایترینن سایتونگ” “Arbeiterinnenzeitung” منتشر شده بود، و من در اینجا ترجمه بخش هایی از آن را برای خوانندگان علاقمند ارائه می دهم.

(۱) درباره جنبش زنان کارگر در انگلستان

 

در دو مقاله ای که پس از مقاله “چگونه بابد سازمان یابیم” نوشته شد، النور ابتدا به پیشرفتهایی که از زمان آغاز اتحادیه گرایی نو در اتحادیه های صنفی زنان کارگر انگلستان صورت گرفته بود اشاره هایی می کند، و به امکانات حاصل شده و نیز مشکلات موجود در آنها می پردازد.

این روند نو در اتحادیه های صنفی، عموما بوسیله اعتصاب کارگران سازنده کبریت، بنیانگزاری اتحادیه صنفی گاز – که النور در آن نقش سازماندهی و عضو اجرایی را بر عهده داشت – و نیز اعتصاب بزرگ کارگران بار انداز مشخص می شد.

وی اگرچه این پیشرفت و سازمانیابی کارگران را مسرت آمیز و بعنوان گامی به پیش می داند؛ اما بر این باور است که نمی توان چشمها را بروی این واقعیت بست که زنان هنوز بگونه قابل توجهی عقب اند، و نتایجی که در اثر سالها تلاش بدست آمده است بطور غم انگیزی کوچک اند. بعنوان مثال، حتی در صنعت پارچه، که اولین مکان سازمانیابی اتحادیه های صنفی کارگران زن بود، هنوز کمبودهای بزرگی وجود داشت: اولا، در بسیاری از موارد، زنان هنوز برسمیت شناخته نشده بودند، اگرچه چنین وضعیتی بتدریج در نتیجه درک اتحادیه ها از این واقعیت که شناخته نشدن زنان مبدل به سلاحی در دست کارفرمایان بر علیه شان می گردد؛ رو به کاهش بود. دوماً، زنان عضو اتحادیه های کارگری غالبا در امور اداره کردن اتحادیه های خود نقشی ندارند.

در مواردی دیده شده بود – مثلا در اتحادیه های زنان شهرهای لنکشِر و یورکشِر – که با وجودیکه تقریبا تمام کارگران زن به اتحادیه های صنفی تعلق داشتند، حق خود را بطور منظم می پرداختند و البته مزیت هایی هم از آنها دریافت می کردند؛ نه در رهبری این سازمانها نقشی، و نه در اداره کردن درآمدهای خود هیچگونه صدایی نداشتند، و تا هرگز نیز نماینده کنگره اتحادیه خود نشده بودند. نمایندگی و اداره کردن امور تماماً در دستهای کارگران مرد باقی مانده بود.

النور در ادامه این مبحث عنوان می کند که دلایل بی علاقگی و کندی پیشرفت زنان کارگر – در مقایسه با کارگران مرد – به آسانی قابل شناخت و بررسی است. او یکی از دلائل عمده این معضل را در “ستم مضاعف” روا شده بر زنان به تصویر می کشد. اینکه هنوز هم زنان دو وظیفه را باید ایفا کنند: در کارخانه کارگر مزد بگیر باشند، و در خانه بردگی کنند و خدمتگزاران بدون مزد همسران، پدران و برادران خود باشند. حتی پیش از رفتن به کارخانه در صبح زود، زنان آنقدر باید کار انجام بدهند که اگر مردان به همان اندازه کار می کردند؛ آنرا بعنوان بخش بزرگی از کار یک روز خود در نظر می گرفتند. در آخر روز هم، که مردها آنرا اوقات فراغت خود برمی شمارند، زنان هنوز باید به کار کردن ادامه دهند. کارهای خانه باید انجام بگیرند؛ از بچه ها باید مراقبت شود و لباسها باید شسته و تعمیر شوند.

بطور خلاصه، اگر مردان در یک شهر کارگری در کشور انگلستان بطور متوسط ده ساعت کار کنند، زنان باید حداقل شانزده ساعت از اوقات روزانه خویش را صرف کار کردن نمایند. در اینصورت، زنان چگونه این توانایی را در خود پیدا کنند تا نسبت به چیز دیگری بغیر از کار کردن، فعالانه علاقه نشان دهند؟ بطور فیزیکی غیر ممکن است.

با اینهمه در همین شهرهای کارگری، زنان در کل بخوبی نقش ایفا می کنند. آنها مزدهای “خوب” می گیرند، مردان بدون کار آنها نمی توانند ادامه دهند، و بنابراین بطور نسبی مستقل هستند. تنها هنگامیکه شهرها و استانهایی را بررسی می کنیم که در آنها کار زنان معنایی بغیر از اعمال شاق ندارد، و بخش بزرگی از کار برای انجام دادن در خانه – برای کارفرمایان – به آنها داده می شود، بدترین شرایط  و در نتیجه بزرگترین نیاز به سازمانیابی را درمی یابیم.

در سالهای اخیر کارهای زیادی برای مواجه شدن با این مشکلات انجام یافته اند، ولی من وظیفه خود می دانم بگویم که نتایج حاصل شده مناسبتی با تلاشهای انجام شده ندارند. بهرحال، از نظر من این نتایج نسبتا کوچک، همیشه بخاطر شرایط بسیار سختی که کارگران زن در آنها زندگی می کنند نیستند. من فکر می کنم، که بخش مهم آنها به چگونگی تاسیس شدن و هدایت کردن اتحادیه های زنان مربوط می شود.

اکثر این اتحادیه ها بوسیله مردان و زنانی که متعلق به طبقه بالا هستند هدایت می شوند. شکی نیست که این افراد تا نقطه مشخصی، قصدهای مثبت دارند، اما آنها نمی توانند و نمی خواهند بدانند که جنبش طبقه کارگر بواقع چیست. آنها بیچارگی و فلاکت را می بینند، ناآرام می شوند و دوست دارند شرایط کارگران بدبخت را “اصلاح” کنند. اما، آنها به ما تعلق ندارند.

در این زمینه النور مثالهایی از اتحادیه های صنفی کارگران زن در شهر لندن می زند، که بوسیله مردان و زنان بورژوا هدایت و حمایت می شدند، و با توجه به وضعیت نارضایتبخش آنها توضیح می دهد که چرا ثروتمندان و افرادی که به طبقه استثمار کننده متعلق اند عملا به شرایط کارگران اهمیتی نمی دهند، و اهدافشان نمی تواند بغیر از کسب سود و امتیازات بیشتر برای خویش باشد.

او ادامه می دهد که امیدوارانه بر این عقیده است که در آینده نزدیک زنان کارگر درباره امور مربوط به خویش “علاقمندی هوشیارانه ای” نشان خواهند داد، و اینکه آنها را به دست خودشان خواهند گرفت، و مهمتر اینکه آنها در جنبش بزرگ و مدرن پرولتاریا بخش بزرگ و زنده ای را تشکیل خواهند داد. مسئولیتی که تا کنون تا حد مشخصی انجامش داده اند.

در مقاله بعدی که النور به تاریخ ۲۰ ماه مه ۱۸۹۲ میلادی می نویسد، به تاثیرات “اتحادیه گرایی کهنه” و “اتحادیه گرایی نو” در جنبش زنان کارگر انگلستان، و نیز بررسی شماره ای از صنایع و وضعیتهایی که زنان فعال در آنها درگیر بودند می پردازد.

او در این رابطه مشکل عدم ادغام شدن اتحادیه های کارکران زن و مرد در کشور انگلستان را بررسی می کند، و دلیل اصلی آن را نیمه وقت بودن شغل های زنان، و همچنین نقش بخشی و مکمل داشتن درآمد آنها در خانواده می داند. دلیلی که از جانب مردها برای این مسئله عنوان شده بود، این بود که “زنان تقریبا همیشه به شغلهای خود بعنوان کارهای موقتی نگاه می کنند، و ازدواج را به مثابه پیشه جدی در نظر می گیرند که آنها را از نیاز به کار کردن برای مزد آزاد خواهد کرد.

البته در اکثر قریب به اتفاق این موارد هم، ازدواج نه تنها اندازه کار زنان را کاهش نمی دهد، بلکه بدلیل اضافه شدن مسئولیت در خانه؛ آنرا تقریبا دو برابر نیز می سازد. با این وجود، متاسفانه زنان غالبا به شغلهای خود بطور موقتی نگاه می کنند، و از گرایش مردهایی که شغل های خود را برای تمام عمر در نظر گرفته و در نتیجه به بهبود دادن شرایط کاری خویش بسیار بیشتر علاقمندند؛ دفاع می کنند.

بر اساس این یافته ها، النور از زنان دعوت می کند که به شغل های خود بطور جدی تری نگاه کنند، و تسلیم فشارهای وارد شده بر آنها در جهت ادامه یافتن نقش مکملی و وابسته به درآمد مردان بودن نشوند.

النور مارکس در ادامه بررسی مشکلات زنان کارگر در انگلستان، اشاره می کند که در بعضی از کارخانجات در این کشور دیده شده است که به زنان کارگر، علی رغم درآمدهای پایین تر آنها از کارگران مرد، شغلهای بهتری داده می شود. این سیاست جدید سرمایه داری وقت در جهت پایین آوردن سطح در آمد کلی کارگران بوده است. در این رابطه النور کارگران زن مورد نظر را فرامی خواند که نه در جهت تغییر دادن شغل خود، بلکه در جهت دستیابی به مزدهای برابر با مردان تلاش کنند، تا بدین نحو هم از آنچه که بدست آورده اند نگهداری کنند، و هم در جهت بالا بردن سطح کلی درآمد کارگران بکوشند.

(۲) اتحادیه های صنفی زنان کارگر در انگلستان

 

در مقاله چهارم با عنوان ذکر شده در بالا، النور مارکس به تفصیل بیشتری به دلایل در تقابل بودن اهداف فمنیسم بورژوازی با منافع زنان کارگر می پردازد، و توضیح می دهد که چرا این جنبش علی رغم شعارهایش برای “برابری زنان با مردان” نمی تواند مدافع منافع زنان طبقه کارگر باشد. بخشی از این مقاله افشای حقایقی است که در نوشته خانم ایشن هاوزا تحریف شده بودند و یا اطلاعات خیلی کمی از آنها ارائه داده شده بود. او برای روشن تر کردن دلایل خود در  رابطه با این موضع گیری، از تجربه اتحادیه های صنفی زنان در کشور انگلستان بعنوان مثال استفاده می کند و اینچنین می نویسد:

“یک ضرب المثل قدیمی می گوید: “جاده رو به جهنم با نیت های خوب سنگفرش شده است.” کارگران زن بخوبی خواسته های جنبش زنان بورژوا را درک می کنند، می توانند و حتی لازم است که نسبت به این خواسته ها با شفاقت برخورد کننده، ولی؛ اهداف کارگران زن و زنان بورژوا با هم بسیار متفاوت اند.

یک بار و برای همیشه، من می خواهم موضع خودم را بروشنی اعلام کنم، و بر این باورم که از جانب زنان بسیاری سخن می گویم. ما بعنوان زنان، حتما دستیابی به حقوق برابر با مردان را – از جمله همان حقوقی را که کارگران مرد تا به امروز بدست آورده اند – مهم می شماریم. اما معتقدیم که این “مسئله زنان” جزئی ضروری از مسئله عمومی رهایی کارگران است.

در موجودیت مسئله زنان شکی نیست. اما برای ما – که یا در خانواده های کارگری زاده شده ایم، و یا بخاطر تلاشمان در جهت بدست آوردن اهداف طبقه کارگر به این صفوف می پیوندیم – این مسئله به جنبش عمومی طبقه کارگر تعلق دارد. هنگامیکه زنان طبقه بورژوازی یا خرده بورژوازی برای حقوق بنیادینی مبارزه می کنند که بدست آوردنشان به نفع زنان کارگر نیز خواهد بود، ما درک می کنیم، با آنها همدردی می کنیم و در صورت لزوم به آنها کمک نیز خواهیم کرد. می گویم، می توانیم حتی به آنها کمک کنیم: آیا مانیفست کمونیست به ما نیاموخته است که حمایت کردن از هر حرکت پیشرونده ای که به طبقه کارگر فایده می رساند، حتی اگر متعلق به ما نباشد؛ وظیفه ماست؟

اگر هر خواسته ای که تا کنون توسط این زنان ابراز شده است امروز برآورده می شد، ما زنان کارگر هنوز هم در همان موقعیت سابق قرار داشتیم. کارگران زن هنوز هم بطور افتضاح آوری در ساعات طولانی، برای مزدهای پایین و در شرایط  ناسالم کار می کردند؛ و تنها انتخابشان هنوز هم بین فحشا و گرسنگی بود. هنوز هم حقیقت از هر زمان پیش روشن تر بود که، در مبارزه طبقاتی، زنان کارگر در بین دشمنان سرسخت خویش هم با زنان خوبی برخورد می کنند که ناگزیر باید با آنها، با همان سرسختی که برادران هم طبقه شان می بایست با سرمایه داران؛ مبارزه کنند.

مردان و زنان طبقه بورژوازی برای استثمار کارگران به میدانی “آزاد” نیازمندند. آیا آن ستاره جنبش حقوق زنان، خانم فاوسِت، خود را علناً در تقابل با هرگونه کاهش قانونی ساعات کار برای زنان کارگر اعلام نکرده است؟ جالب توجه و قابل ذکر کردن است که در این زمینه، هم طرفداران سرسخت حقوق زنان و هم دوست خوبم آقای بِیس، مقلد ضعیف “شوپِنهاوِر”، دقیقا موضع یکسانی می گیرند. برای آن دادگستر حقوق زنان، مثل این مرد متنفر از زنان، “زن” فقط زن است. هیچیک از آنها نمی بیند که در یکسو زنان استثمارگر طبقه بورژوا وجود دارند، و در سوی دیگر زنان استثمار شده طبقه کارگر.

برای ما بهرحال، این تفاوت وجود دارد. ما وجه مشترک بین فردی مثل خانم فاوسِت و یک لباس شوی زن را به همان اندازه می بینیم، که بین یک روتشیلد* و یکی از کارمندان اش. بطور کوتاه، برای ما تنها یک جنبش وجود دارد: جنبش طبقه کارگر.”

در قسمت آخر مقاله، النور مارکس اشاره می کند به اینکه لُردها و زنان خیٌر طبقه بورژوای انگلستان که وابسته به اتحاد زنان اند، سعی در “تعمیر کردن شرایط فاسد و پوسیده امروز” می کنند، در حالیکه موضع ما بر اساس دیدگاه نبرد – طبقاتی است:

“برای ما، از نقطه نظر سرمایه داران، “مسئله زنان” تفاوتی با “مسئله مردان” ندارد. هنگامیکه زنان طبقه بورژوا خواستار حقوقی می شوند که بدست آوردن شان کمکی یه ما خواهد بود، ما بهمراه ایشان مبارزه خواهیم کرد، همانگونه که مردان طبقه ما حق رأی دادن را تنها بخاطر اینکه توسط طبقه بورژوا کسب شده بود؛ رد نکردند. ما نیز هر امتیازی را که زنان بورژوا برای خودشان بدست آورند، و چه بر طبق میل و یا علی رغم میل آنها، برای ما نیز فراهم شود؛ رد نخواهیم کرد.

ما این امتیازات را بعنوان سلاح خود می پذیریم، سلاحی که ما را قادر خواهند کرد بهتر در کنار برادران هم طبقه مان بجنگیم. صف ما، از زنانی تشکیل نشده است که در جهت مبارزه بر علیه مردان کنار هم گرد آمده اند، بلکه از کارگرانی تشکیل شده است که در مبارزه با استثمارگرانند.

سایر منابع:

در گرامیداشت زندگی و مبارزات النور مارکس (۱) “چگونه باید سازمان یابیم؟” – از زهره مهرجو:

http://www.azadi-b.com/M/2014/01/post_8.html

النور مارکس –  زنان کارگر در برابر فمنیسم بورژوازی:

http://www.marxists.org/archive/draper/1976/women/5-emarx.html

توضیح:

* روتشیلد – به آلمانی: Ruthschild – به اعضای خانواده بسیار ثروتمند و پرنفوذ روتشیلد گفته می شود. این خانواده که فعالیتهای بانکداری خود را در قرن هجدهم میلادی آغاز کرده بود، در همان سده به اوج قدرت رسید و ثروتمندترین خانواده جهان محسوب می شد.