در حاشیه آمار جدید طلاق در ایران

در خبرهای مهم یکی دو هفته گذشته، خبر مربوط به افزایش ١٠ برابری طلاق در ١٠ سال گذشته در یکی از شهرستانهای ایران، که در واقع وضعیت کل جامعه ایران را منعکس می کند، جلب توجه می کرد.

در نگاه اول این احساس می تواند به خواننده دست بدهد که طلاق به خودی خود چیز بدی نیست. با مدنیت جدا شدن و اعصاب همدیگر را خرد نکردن، بهتر از دعوا و نساختن است. بهتر از سوختن و ساختن است. اگر دو نفر که در یک رابطه دوستانه هستند و در زمان مناسب علاقمند به ازدواج باشند، و روزی این رابطه دوستانه با دست انداز روبرو شد و دیگر همزیستی زیر یک سقف امکان پذیر نباشد، بهترین انتخاب همان طلاق و جدائی است. برای کسی که از این سر به موضوع نگاه کند، افزایش آمار طلاق در ایران می تواند شاخص استقلال زن را نشان بدهد. آمار طلاق در جوامع غربی مدرنتر همیشه بالاتر از جوامع سنتی بوده است. در کانادا آمار طلاق بالای ۴٠ درصد است. در آمریکا این رقم به ۵٠ درصد هم رسیده است. همین موضوع باعث افتخار امام جمعه ها، روشنفکران سنتی و ملی و مذهبی کشورهای عقبمانده تر بوده است که گویا روابط زناشوئی و در نتیجه پایبندی به مسئولیت در قبال زندگی و بزرگ کردن بچه و غیره در کشورهای غربی تضعیف شده است و آن را به صدها موضوع دیگر ربط می دهند که ثابت کنند فرهنگشان بهتر است و زنان با مسئولیت به خانواده برخورد می کنند. این یک تفسیر وارونه از دنیای امروز است. در جوامع غربی و یا همان به اصطلاح جاهایی که بقول ملاها و مرتجعین همه چیز تضعیف شده، انسانها آزادانه همسر و پارتنر خودشان را انتخاب میکنند. این انتخاب از سن بسیار پائین و جوان شروع می شود و دختر و پسر و زن و مرد هر دو، با چشم باز و انتخابی نسبتا آزاد و کامل پارتنر خود را انتخاب می کنند. ولی در ایران خیلی از ازدواج ها به زور اجبار است و ازدواج تحمیلی است. یکی از علل بیشتر شدن طلاق در ایران به همین دلیل است که دو نفر همدیگر را ندیده و نمیشناسند و به مرور اختلافات آنها مشخص میشوند و زندگی به جهنم تبدیل میشود.

استقلال زنان و طلاق
به نظر من آمار بالای طلاق می تواند مشخصه استقلال زنان باشد. منظورم از استقلال زنان، استقلال اقتصادی از مردان خانواده است. زن در جامعه ای سنتی ملک مرد است. زنی که از لحاظ اقتصادی به درآمد مرد زنده است، هم زندگی با همسر و هم طلاق برای او هر دو فاجعه اند. تن دادن به ازدواج با مردی که او را به اختیار خود در کمال آرامش و آزادانه انتخاب نکرده است، یعنی تن دادن به تجاوز هر روزه جنسی. طلاق هم به معنای بیخانمان شدن و از دست دادن تأمین اقتصادی زن و همچنین از دست دادن فرزندانش است. طلاق برای زنی که دستش به هیچ بیمه ای بند نیست، برای زنی که شغلی که زندگی حداقلش با آن تأمین شود، یعنی بیخانمانی و به دامن باندهای سواستفاده کن از ضعیفان و بی سرپرستان افتادن. و این سرنوشت امروزه زنان در ایران است. طلاق یعنی از دست دادن فرزندان، حق ندیدن فرزند برای همیشه، با طعنه و تحقیر دیگران روبرو شدن، ضربه خوردن روحی و غیره.
با این وضعیت چرا این همه زن به طلاق روی می آورند؟ از دید جامعه شناسی می توان به دو جواب متفاوت به این موضوع فکر کرد. اول اینکه زنان ایران دیگر حاضر به تمکین به این وضعیت نیستند و به همین دلیل هم بخش عاصی تر این جامعه همین زنان هستند. نسل جوانتر زنان ایران دیگر خودش را مقید و متعهد به تفکرات سنتی در آن جامعه نمی داند. اینطور فکر نمیکند که طلاق بد است و باید سوخت و ساخت. این نسل به جنگ این فرهنگ عقب مانده رفته و حاضر نیست زندگی خودش را بخاطر فرهنگ عقب مانده ایی که به جامعه تحمیل شده است فدا کند.