“لاولاو” / علی رسولی

“لاولاو”

مژه های نرمِ لاولاو*
جامه ی خواب می پوشند
بر نیزار،پیشِ چشمان جیرجیرک ها
دست های ریبوار* را می گیرد
بادبادک های شادی
بر کپرِ نگاهش آذین می شوند.

ریبوار،فصلِ نازکِ قصه را
در آسمانی از تگرگ رها می سازد
ترس را آونگِ چشمانِ لاولاو می کند
از شب می گوید
از پاییز که پیرهنِ بابونه است
از جویباری که نرم نرم
میان سنگ ها
سکوت را می پذیرد.

لاولاو می لرزد
زندگی ییلاقی ست که کرم های شب تابش
سرودِ نور را بلد نیستند
کوچک موج های لرزش
بر لبانش می چکند
و خنکای اشکی در نگاهش می ریزد
از پنجره می گوید
که خانه های ساده برآن پیداست
از هیاهو
از جاده ی کودکانه ای که گیسوانش را به دشت می رساند
ریزگل های نیلی،بر دامنش می میرند
و رقصی غمگین،مهمانِ بیدِ قامتش می شود
صدای گوشواره های آبی اش
نگاه جیرجیرک ها را می دزدد
و انتظار،بازهم
تقدیمِ آب می شود
تقدیمِ آبی
آبی،آبی و آبی
و زرد
و زرد،و زرد.

ریبوار از شب می گوید
از گذرِ فانوسی که زود بر پیچگاهی می افتد
از گندم زارِ یک خاطره
و مترسک هایی که داس را النگوی علف می کنند.

لاولاو می لرزد
از فردا می گوید
از فلس ماهی ها که حرکت را می فهمند
از آب
از آبی
از پژواکِ یک ترانه بر تپه های عشق ورزیدن.

گلبرگِ عشق،میانِ پرچینِ سستِ دست های ریبوار
شالی خاکستری را حلقه ی رگ هایش می کند.

لاولاو می لرزد
خوابش پاره می شود
سینه هایش دو بلدرچین با قلب های کوچکی ست
که از آوازِ کشتزار می ترسند
ماه نگاهش در حجابی تیره می لغزد
میانِ پنجره ی محبوس
بر عشق روبانی سیاه می بندد
خانه سیاه است
خواب سیاه است
عشق سیاه است
زندگی ییلاقی ست که کرم های شب تابش
سرودِ نور را بلد نیستند
شیهه ی اسبی ست که آرام
در غروبِ نارنجستانی پنهان می شود.

“علی رسولی”(اورست)

لاولا:اسم دختر.لبلاب
ریبوار:اسم پسر.مسافر.

https://www.facebook.com/ali1917
http://alirasoli.blogspot.com/