فرار مغزها، پیامد ستیز بی وقفه دین علیه علم

طبق آمار و اطلاعات انتشار یافته از سوی منابع بین المللی، ایران تحت حاکمیت استبداد دینی از نظر “فرار مغزها” در بین ۹۱ کشور توسعه نیافته سرمایه داری در جهان مقام نخست را دارا می باشد. به علاوه همین چندی پیش بود که وزیر علوم دولت “حسن روحانی” در جریان همایشی در تهران به خروج سالانه ۱۵۰ هزار نفر از نخبگان فکری از ایران اذعان نمود.
براستی چرا در طول چند دهه اخیر، خروج نخبگان فکری شامل متخصصان، کارشناسان، فارغ التحصیلان ارشد دانشگاهی، هنرمندان، روشنفکران و فعالین جنبش های اجتماعی پیشرو چنین روند شتابانی به خود گرفته و به یک مسئله و معضل اجتماعی به نام “فرار مغزها” تبدیل گردیده است؟
خروج نخبگان فکری ــ و نه پدیده فرار مغزها ــ از جامعه ایران تاریخاً استبداد زده و عمیقا درگیر سنت و دین، موضوع تازه ای نیست. آغازگاه تاریخی این بحث را بایستی در مقطع برخورد قاطع مدرنیسم و سنت گرایی در مراحل نخستین رشد سرمایه داری در ایران و ورود اندیشه ها و انگاره های نوگرا در عصر ناصری به ویژه در زمان صدارت امیرکبیر جستجو نمود که تا عصر کنونی به نوعی ادامه یافته است.
به دنبال تاسیس “دارالفنون” توسط امیرکبیر و اعزام دانشجو به اروپا، علوم جدید و آموزش به سبک مدرن و غربی راه ورود خود به ایران را باز یافت و در کنار آموزش دینی و طلاب و آخوندها که تا قبل از این بر نهاد آموزش و پرورش و حوزه تعلیم و تربیت سلطه بلامنازعه داشتند، رقیب و هماوردی جدید قد علم کرد. علوم جدید و نسل تازه علم ورزان به رغم آنکه با مقاومت سرسختانه دینداران و انکار پیوسته و احکام متعدد تکفیر و ارتداد از جانب آنان روبرو شد، لیکن به مسیر دشوار و پرتلاطم رشد و نفوذ خود در عرصه اندیشه اجتماعی ادامه داد و دیر زمانی نپائید که در عصر مشروطه در عرصه عمل اجتماعی نیز در کسوت یک جنبش سکولار و نواندیش پا به عرصه ظهور گذاشت.
مصادف با برآمد نهضت مشروطه، گستره و دامنه خصومت و تصادم دین و سنت گرایی با علم و مدرنیسم پردامنه و عمیق تر گردید و جریان دینداری آن مقطع، موسوم به “مشروعه خواه” و در راس آن، “شیخ فضل الله نوری” به ستیز و عناد دیرپای خود در حوزه فرهنگی و آموزشی علیه علوم و مدارس نوین شدت بخشید. در همین مقطع بود که شیخ فضل الله نوری یا به قول “خمینی”، “شیخ شهید”، رفتن دختران به مدارس جدید را خلاف شرع اسلام می دانست و می گفت: «قوام اسلام به عبودیت است و نه به آزادی.» در همان زمان نماینده تبریز در مجلس مشروطه به ثقه¬الاسلام نوشت: «صدای ملایان بلند است، یکی در مورد آزادی مطبوعات معترض اند و خواهان ممیزی و سانسور هستند … دیگر ماده، لزوم تحصیلات اجباری است که به اعتراضات مضحکه می پردازند و می گویند پسرهای خوشگل نباید به مدرسه بروند و دخترها هیچ حق تحصیل ندارند.»
روشنفکران سکولار عصر مشروطه با ایستادگی در برابر جریان دینداری به درستی می دانستند که «تفکر مذهبی همواره سد راه آزاد اندیشی و تفکر علمی است.» آنان نشان دادند که «ظلمت دیانت به مثابه نیرویی تاریخی در مقابل نیروی محرک تاریخ قرار می گیرد.»
بدینسان در عصری که یاوه گویانی چون نویسنده “ناسخ التواریخ” از “عزاداری مورچه ها و ملخ ها در روز عاشورا” سخن می گفتند، جریان نوگرای علم ورز به نقد مذهب دست یازید و تعلیمات دینی را به مثابه “تریاک”، عاملی نشئه آور می دانست که مردم را به خواب غفلت فرو برده است و همانا تاکید می نمود: «ریشه اعتقاد تمام ملل به خدا و پیغمبر ترس و هراس است» و «اهل دولت و اهل منبر پاسداران این هراسند.» اندکی بعد در شماره ۱۰ نشریه “ملانصرالدین” به سال ۱۹۰۸ می خوانیم: «چند بار به شما گفتم که حرف های آخوندها را گوش نکنید؟ نگفتم ملا، ملاست. نگفتم ملای راستی و دروغی یکی است؟»
در فاصله سال های پایانی عهد قاجار تا اوایل به قدرت رسیدن رژیم سلطنتی جدید، تحولان پر اهمیتی در راستای تقویت و پیشبرد روند علم گرایی و اندیشه اجتماعی نوگرا بوقوع پیوست. ورود و انتشار افکار چپ و سوسیالیستی در ایران از رهگذر کارگران مهاجر در صنایع نفت قفقاز، تاسیس نخستین حزب کمونیست ایران در سال ۱۲۹۹ خورشیدی در بندر انزلی و سپس تشکیل گروه ۵۳ نفر توسط روشنفکر کمونیست دکتر تقی ارانی به نفوذ و روند روبه رشد علم گرایی و مدرنیسم جان و قوت تازه ای بخشید.
با آغاز سلطنت پهلوی اول و کاربست مدل غربی مدرنیزاسیون، شاهد عقب نشینی بیشتر جریان دینداری از حوزه های آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت هستیم. لیکن نمایندگان این جریان سخت جان که روز به روز سنگرهای بیشتری را از دست می داد، زیر فشار تحولات سریع اجتماعی، ضمن پنهان سازی خصومت ذاتی خود با علم و دانش نوین، تلاش نمودند تا با قرائت کمتر سنتی از دین، با نفوذ در دانشگاهها و مراکز آموزشی، چهره ای موجه و به روز شده از جریان دینداری ارائه دهند. ظهور افرادی همچون محمد مفتح، مرتضی مطهری، علی شریعتی و محفل حسینیه ارشاد در همین راستا قابل تبیین و فهم است.
لیکن عناد جوهری دین با علم و خصومت بی وقفه دینداران بر ضد علم ورزان که همانا از خلال ارائه تفسیر جدید وجودشناسانه و جامعه شناختی و در نتیجه بی اعتبار ساختن تفسیر دین در باب وجود و هستی و همچنین تفکر عقب مانده و رویکرد واپسگرایانه آن در خصوص انسان و مسائل اجتماعی، پایه های ایمان و نهادهای دینی را فرو می ریختند، پنهان باقی نماند و خصومت خود را از زبان آخوند “محمود طالقانی” چنین آشکار می ساخت: «سبکسران از فرنگ برگشته و خودباختۀ سخنان و ظواهر زندگی اروپائیان به میان افتاده اند و به کنایه و صراحت به بدگویی از علما شروع کردند … گاهی سخن از آزادی زنان به میان آوردند.»۱
در تداوم تاریخ پرتلاطم و خونبار ستیز دین علیه علم در عصر جدید، به دنبال سرکوب انقلاب ضد سلطنتی توسط جریان ارتجاع اسلامی و استقرار حاکمیت استبداد دینی، جریان دینداری به ضرر فرآیند علم گرایی، اندیشه و جریان اجتماعی نوگرا جان تازه ای یافت.
استبداد دینی حاکم بعد از سرکوب گسترده جنبش های اجتماعی پیشرو و نیروهای سیاسی رادیکال و مبارز، با تعطیلی دانشگاهها در جریان حرکت ضد علمی موسوم به “انقلاب فرهنگی”، سرکوب نیروها و دانشجویان چپ و کمونیست و مبارز در دانشگاهها، اخراج اساتید نوگرا و مترقی، گسیل عناصر حزب اللهی به مراکز علمی و آموزشی و بالاخره توسل گسترده و بیرحمانه به سرکوب، زندان و کشتار، لااقل در یک قلم مانع از انکشاف نوگرایی فکری و روند تولید علم در ایران گردید و بخش عظیمی از دستاوردهای تاریخی برخاسته از نبرد جهانی دین و علم و سنت و مدرنیسم را به نابودی کشاند.
این ستیز دائمی و بلاانقطاع تاریخی میان دو قطب متضاد جهل و دانش، خرافه و خرد و دین و علم در طول قرون تاریک سده های میانی در اروپا جاری بود و با ظهور جنبش خردگرایی و نوزایش فکری و سپس فرارسیدن عصر انقلاب های دوگانه صنعتی و سیاسی به اوج خود رسید. دین بعد از گرفتن قربانیان بیشمار، در تعاقب برآمد اصل لائیسیته یعنی جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش به سطح یک خواست عمومی و همگانی، ناگزیر از ارکان قدرت سیاسی و شئون زندگی اجتماعی، فرهنگی و آموزشی جامعه تا حد زیادی عقب نشست. لیکن این دستاورد بشریت متمدن، خردگرا و علم ورز که بهای سنگینی برای نیل به آن پرداخت و در این مسیر شاهد سوختن پیکر فرزندان اندیشمند خود چون “جیوردانو برونو” در آتش جهل دین باوران بود، پس از ظهور و استقرار حاکمیت استبداد دینی در ایران مورد دستبرد و تاراج دین باوران قرار گرفت و بدینسان دین سایه سیاه و سنگین خود را بر تمامی ارکان و شئون زندگی اجتماعی، فرهنگی و آموزشی جامعه بازگستراند و در ضدیت با علم و دانش، در راستای حفظ و تحکیم پایه های قدرت سیاسی خود به تولید جهل و خرافه همت گماشت.
در پیامد تداوم استیلای چنین شرایطی در ۳۴ سال گذشته، امواج بلند سرخوردگی های عمیق اجتماعی، فرهنگی و روانی، خیل عظیمی از اعضای جامعه به ویژه نسل جوان جویای شگفتی ها و تازگی های جهان را درهم کوبید و به کنج یاس و ناامیدی راند و متعاقباً، انفجار معضلات و مسائل اجتماعی و فرهنگی عدیده در کنار فقر و گرسنگی میلیونی، در طول چند دهه حاکمیت استبداد دینی به مرزی بی سابقه به درازای تاریخ معاصر ایران رسید. بدینسان از جمله تنها در ۳۴ سال گذشته و مصادف با سلطه یابی استبداد دینی بر جامعه ایران، موضوع خروج نخبگان فکری، متخصصان، روشنفکران و فعالین جنبش های پیشرو اجتماعی به سطح یک پدیده و معضل اجتماعی ارتقاء یافت و خود را به صورتی جدید یعنی فرار مغزها بازنمود.
تردیدی نیست که فقدان امنیت اقتصادی و اجتماعی و سرکوب های خشن سیاسی در بروز و تشدید پدیده فرار مغزها در طول چند دهه گذشته بسیار موثر افتاده اما جدا از این فاکتورها، نفس حاکمیت یک رژیم تئوکراتیک خدامحور و دینی که در ماهیت و سرشت خود با خردورزی و علم گرایی سر ستیز دارد، بستر و زمینه های فکری و فرهنگی ظهور این پدیده را مهیا ساخته است.
بنا به تجارب تاریخی و همچنین با توجه به ماهیت و سرشت مغایر دین و علم، اصولا تصور آشتی پذیری و همزیستی این دو ناممکن است. ستیز و هماوردی میان دین و علم امری دیرینه و تاریخی است و از دیرباز دین باوران علم ستیز تمامی مساعی معنوی و مادی خود را بکار گرفتند تا با بهره جویی از کلیه امکانات ممکن ــ خواه تحمیق و فریب مردمان و خواه دار و درفش و آتش ــ مانع از استمرار روند توقف ناپذیر خردورزی، علم گرایی و گسترش روش های شناخت عقلی و تجربی به نفع حفظ حیات تاریک اندیشی، جهل و خرافه گرایی و تحکیم نهادهای دینی گردند. اینک و در زمانه ما، دین باوران حاکم، فاجعه را به حدی رساندند که اعلام نمودند «دانشگاه و مراکز آموزش عالی منشاء فساد در جامعه است» و «تولید علم منهای حوزه علمیه و روحانیت ممکن نیست.»۲
حال آیا در چنین فضای تنگ و تاریک و آکنده از استبداد و وحشت و جهل و خرافه، اساسا مجالی برای جولان آزاد اندیشه و سپهری امن و خیال انگیز برای پرواز پرنده جان و خرد باقی می ماند و آیا علم ورزان و فرهیختگان فرصتی فارغ از غم نان و آب و ترس و وحشت در راستای تحقیق و تفحص و تولید فکر و اندیشه ناب باز می یابند؟
تا آن هنگام که استبداد دینی و حاکمیت جهل و خرافه و ارتجاع، همچنان به حیات علم ستیزانه و وحشت آفرین خود در ایران ادامه می دهد، بی تردید پاسخ پرسش هایی از این دست منفی خواهد بود. یگانه مسیر پیش رو، خلاصی از شر استبداد دینی حاکم بر ایران از رهگذر پی افکندن انقلابی اجتماعی با اتکاء به نیروی بیکران توده های کارگران و زحمتکشان است. تنها در افق و چشم انداز جامعه ای سوسیالیستی، رهایی کامل اندیشه و عمل اجتماعی از قیود دین و ارتجاع متصور است، جامعه ای که در پرتوی آن، انسان مجال می یابد تا نیروهای مادی و معنوی خویش را آزاد سازد.

پانویس ها:
۱٫ بهرام افراسیابی، طالقانی و تاریخ، ص ۵۴
۲٫ محمدمهدی حسینی‌ همدانی٬ نماینده ولی فقیه رژیم در استان البرز

۲۷ دیماه ۱۳۹۲ برابر با ۱۷ ژانویه ۲۰۱۴