در گرامیداشت زندگی و مبارزات النور مارکس: “چگونه باید سازمان یابیم؟”

در گرامیداشت زندگی و مبارزات النور مارکس:

“چگونه باید سازمان یابیم؟”

از: زهره مهرجو

۱۶ ژانویه ۲۰۱۴

 

 

مقدمه:

 

۱۶ ژانویه ۲۰۱۴ مصادف با صد و پنجاه و نهمین سالگرد تولد مبارز بزرگ سوسیالیست، و دختر کوچک کارل مارکس “النور مارکس” می باشد.

او تنها ۴۳ سال زندگی کرد، اما در عمر کوتاه خود فعالیتهای بسیاری در جهت دستیابی به اهداف انساندوستانه و سوسیالیستی خود انجام داد، و آثار متعدد و مفیدی به جا گذاشت که برای همیشه زنده خواهند ماند.

اثر او با عنوان “چگونه باید سازمان یابیم؟” که در اینجا می خوانید؛ سالها پیش نوشته شد. اما امروز پس از گذشت بیش از صد و بیست سال از اولین انتشار این مقاله، هنوز ارکان و بسیاری از نکات مطرح شده در آن همچنان به قوه خویش باقی می مانند؛ و بنابراین لازم به تعمق کردن و آگاهی یافتن از آنهاست.

در این مقاله ابتدا بطور خلاصه می پردازم به زندگی و کارهای النور مارکس، و سپس ترجمه بخش هایی از مقاله “چگونه باید سازمان یابیم؟” را که توسط  او در سال ۱۸۹۲ میلادی خطاب به “جنبش زنان سوسیالیست” کشور اتریش نوشته شده بود، حضور خوانندگان علاقمند ارائه خواهم داد.

لازم به یادآوری است که “فردریش انگلس” در کار نوشتن این نوع مقاله ها، که بخشی از یک پروژه مشترک النور، خواهرش لورا مارکس و لوئیز کائوتسکی، در جهت “درست کردن” گرایشات زنان سوسیالیست اتریش نسبت به فمنیسم بورژوازی بود؛ مستقیما النور را تشویق می کرد.

در اوائل دهه نهم قرن نوزدهم میلادی، جنبش زنان سوسیالیست آغاز به شکل گیری کرده بود. با وجود نفوذ “کلارا زتکین” در رهبری این جنبش، سایر بخشهای آن در زمینه آگاهی مارکسیستی دچار ضعف بودند. متاسفانه بسیاری از این زنان تازه سازمان یافته، همانطور که انتظار هم می رفت؛ به اندازه زیادی تحت تاثیر محفلهای فمنیستی بورژوازی قرار گرفته بودند. ضعف زنان در زمینه شناخت مارکیسسم و گرایشات فمنیستی در میان آنها در واقع دلائل مهم توسعه رویزیونیسم در این جنبش، و در حزب به رهبری افرادی چون “لیلی براون” گشت. اگرچه در هنگام نوشتن مقاله زیر، گرایش به رویزیونیسم هنوز آشکار نگشته بود.

تاسیس “گلایش هایت”Gleichheit  یا “برابری” در سال ۱۸۹۱ میلادی در آلمان یک گام به پیش بود. زنان سوسیالیست اتریشی نیز تصمیم به شکل دادن سازمان خود تا پائیز همان سال گرفتند، اما اولین نشر “ژورنال زنان کارگر” تا ژانویه سال بعد طول کشید. یکی از افرادی که در ماههای آماده سازی سازمان همکاری می کرد “لوئیز کائوتسکی” همسر سابق “کارل کائوتسکی” بود که بعنوان مباشر کل انگلس در خانه او در شهر لندن سکنی داشت. لوئیز بهمراه فردریش انگلس بغیر از نوشتن برای ژورنال زنان کارگر، در کار هماهنگ کردن کمکهای دریافتی به ژورنال از کشورهای خارج نیز همکاری می کردند.

در ماههای مذکور لوئیز کائوتسکی جهت دریافت کمک برای کار ژورنال با دو دختر مارکس: النور در لندن و لورا در پاریس، در تماس بود. در نامه ای که از جانب لوئیز به انگلس نوشته شده بود، هدف این سه نفر در استفاده کردن از کمکهای دریافتی برای شکل دادن ارتباط با “روزنامه اتریش”، از طریق ارسال نظرات خود به آن و در برابر قرار دادن نظرات فمنیسم سوسیالیستی و فمنیزم بورژوازی؛ جهت مبارزه با نفوذ عقاید فمنیسم بورژوایی در میان جنبش زنان اتریش بود.

انگلس در نامه ای به تاریخ دوم اکتبر ۱۸۹۱ عنوان کرد که “مقالات شما در میان جنبش حقوق زنان آلمان و اتریش بسیار تاثیر گذار خواهند بود، زیرا سئوال واقعی و پاسخ به آن؛ تا کنون هیچگاه به صراحتی که شما سه نفر آنها را بیان کرده اید مطرح نشده اند. زنان کارگر آلمان، طبق گزارشات “بِبِل” با اشتیاق بسوی جنبش سوسیالیزم “هجوم” می آوردند، و اگر اینگونه باشد، متفکرین کهنه حقوق زن خرده-بورژوازی بزودی به عقب رانده خواهند شد.”

سه همکار نام برده در این پروژه: النور مارکس، لورا مارکس (لافارگ) و لوئیز کائوتسکی در طول سال ۱۸۹۲ میلادی بطور مرتب برای “روزنامه اتریش” مقاله می نوشتند. برجسته ترین موضوعی که هر سه نفر به اشکال متفاوت به آن اشاره می کردند، موضوع “خصومت فمنیستهای بورژوا نسبت به قوانین حمایت کننده از زنان کارگر” بود. موضوعی که منجر به مطرح شدن مسئله مهم “اختلاف طبقاتی” در جنبشهای مدافع حقوق زنان گشت، و به آن موجودیتی واقعی بخشید که از آن زمان تا به امروز همچنان زنده می ماند: “کدامین زنان؟ کدامین حقوق ..؟”

مقاله های مذکور عمدتا به شکل رپرتاژ – گزارشی – و نه برنامه ریزی شده و تحلیلی، می باشند و بنابراین بهتر است که بصورت قطعه های منتخب و گلچین از آنها استفاده کرد. از میان آنها، امروزه نوشته های النور مارکس به دلیل نحوه نگارش و بیان روشن ماهیت آنها می توانند بخصوص برای ما ارزشمند باشند.

 در این مقاله تنها به اولین نوشته النور به روزنامه اتریش تحت عنوان “چگونه باید سازمان یابیم؟” اشاره خواهم کرد. اما قصد دارم که در مقاله ای در آینده همچنین به نوشته های بعدی او از این سری مقالات بپردازم.

۱) خلاصه ای از زندگی و کارهای “النور مارکس

“جِنی جولیا النور مارکس” (۱۶ ژانویه ۱۸۵۵ – ۳۱ مارس ۱۸۹۸ میلادی) که بعدها بنام “النور مارکس اِوِلینگ” شناخته شد، در بامداد یک روز برفی زمستان در خیابان “داون استریت” در منطقه ی “سوهو”ی شهر لندن به دنیا آمد. او فرزند ششم و آخرین فرزند کارل مارکس ۳۷ ساله، و جنی وُن وِستفالن ۴۱ ساله بود. النور تنها فرزند این زوج بود که در انگلستان متولد شد، در همانجا زندگی و با آنها برای دستیابی به اهداف انسان دوستانه کار و مبارزه کرد.

او از همان دوران کودکی از خود علاقه زیادی به مسائل اجتماعی و سیاسی نشان می داد. بعنوان مثال برای شخصیتهای سیاسی آنزمان نامه می نوشت و به آنها از دید و با بیان خودش پیشنهاداتی برای تغییر وضع موجود می کرد. در دوازده سالگی، اعدام  فدائیان شهر منچستر او را به وحشت انداخت و تحت تاثیر آن تا آخر عمرش با گروه “فِنیان ها”* همدردی می کرد.

هنگامیکه النور خیلی کوچک بود، پدرش برای او داستان می گفت، و از آنرو او بتدریج علاقه زیادی به ادبیات پیدا کرد. در سه سالگی می توانست نوشته های شاعر و نمایشنامه نویس مشهور انگلیسی “ویلیام شکسپیر” را از بر بخواند. عشق النور به ادبیات و کارهای شکسپیر موجب تشکیل دادن کلوب “داگبِری” در سنین نوجوانی وی شد. در این کلوب النور بهمراه خانواده خود و خانواده دوستش “کلارا کولِت” نوشته های شکسپیر را با صدای موزون می خواندند، و پدرش کارل مارکس در حین انجام اینکار تماشایشان می کرد.

النور در سن شانزده سالگی معاون پدرش شد، و او را بطور مرتب در کنفرانس هایش در مسافرتهای خارج از کشور همراهی می کرد.

تجربه عشقی

در هفده سالگی النور عاشق خبرنگار فرانسوی بنام “لیساگاری” شد، که پس از شکست انقلاب کمون پاریس به دلیل فعالیتهایش ناگزیر به خروج از کشور شده و به لندن پناه آورده بود. کارل مارکس اگر چه لیساگاری را که در آنزمان ۳۴ ساله بود؛ به لحاظ سیاسی قبول داشت، ولی به دلیل اختلاف سن برای دخترش مناسب نمی دانست و با زوج بودن آنها مخالفت می کرد.

بهرحال، النور در همانسال خانه پدر را ترک گفت و برای زندگی کردن به شهر “برایتون” رفت. او در آنجا بعنوان معلم مدرسه کار می کرد. یکسال بعد، با لیساگاری در کار نوشتن کتاب “تاریخ کمون ۱۸۷۱” همکاری، و بعد آنرا به زبان انگلیسی ترجمه کرد.

پدرش با آنکه این نوشته را پسندید و از این کار آنها خشنود شده بود، هنوز با ارتباط این زوج قلبا موافقت نمی کرد. اما بتدریج نظرش را در اینباره تغییر داد و بالاخره در سال ۱۸۸۰ با ازدواج آنها موافقت کرد. اما در این هنگام النور خود در اینباره دچار تردید شده بود، و دو سال بعد به دوستی اش با لیساگاری خاتمه داد.

تجربه مرگ در خانواده   

در سالهای اول دهه هشتاد میلادی، النور ناگزیر به نگهداری از پدر و مادر ضعیف و بیمارش گشت. متاسفانه مادرش در دسامبر سال ۱۸۸۱ درگذشت. یکسال و یک ماه بعد در ماه ژانویه ۱۸۸۲ خواهرش “جنی مارکس لونگِت” در اثر بیماری سرطان مثانه درگذشت، و پس از آن پدرش کارل مارکس نیز در ماه مارس همانسال زندگی را بدرود گفت.

کارل مارکس پیش از مرگ خود، کار اتمام و انتشار دست نوشته های کتاب “کاپیتال” و نیز ترجمه انگلیسی آن را به النور واگذار نمود.

فعالیتهای سیاسی

یکسال بعد از مرگ پدر، در سال ۱۸۸۴ میلادی؛ النور به “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” که بوسیله “هِنری هیندمَن” رهبری می شد پیوست، و در آن به مقام ریاست انتخاب شد.

او در حین فعالیتهایش در این گروه با “ادوارد اَوِلینگ” آشنا شد و دوستی اش با او تا آخر عمر ادامه یافت.

در همانسال در فدراسیون انشعابی انجام گرفت و در پی آن النور گروه را ترک کرده، و  بهمراه “ادوارد اولینگ” گروه مخالفی بنام “اتحاد سوسیالیست – Socialist League” را بنیانگذاری کرد. یکی از مشهورترین افرادی که به این گروه پیوست “ویلیام موریس” بود.

انشعاب مذکور به دو دلیل عمده انجام گرفت:

 

۱٫ مشکلات شخصیتی، به “هِنری هیندمَن” اعتراض شد که فدراسیون را به روش دیکتاتورها رهبری می کند.

۲٫ عدم موافقت بر سر موضوعات بین المللی. النور بهمراه عده ای دیگر در گروه، هیندمَن را متهم به گرایشات ناسیونالیستی نمودند. این امر بخشا از آنجا سرچشمه می گرفت که هیندمَن عقیده النور را مبنی بر نیاز به فرستادن نمایندگانی به فرانسه جهت همکاری با “حزب کارگران” آن کشور رد کرد، و چون خواهر النور “لورا” و همسرش “پُل لافارگ” در همان حزب عضو بودند؛ آن را یک “مانور خانوادگی” نامید.

النور بطور منظم ستونی را تحت عنوان “سابقه جنبش انترناسیونالیست انقلابی” در روزنامه ماهانه “اتحاد سوسیالیست” بنام “کامانوِل” می نوشت و منتشر می شد.

در همانسال، یعنی در سال ۱۸۸۴ میلادی؛ النور مارکس با یک زن نقاش و عضو “اتحادیه صنفی کارگران زن” بنام “کِلِمِنتینا بلَک” آشنا شد، و از آن پس با مسائل این اتحادیه درگیر گشت. بعنوان مثال او از اعتصابات متعدد آنها، نظیر اعتصاب “بِریانت اند مِی” سال ۱۸۸۸، و نیز از اعتصاب لنگرگاه “داک” در سال ۱۸۸۹ میلادی در شهر لندن حمایت کرد. النور همچنین اتحاد صنفی کارگران شرکت گاز را سازماندهی کرد، و کتابها و مقالات متعددی نیز نوشت.

یکسال پس از آشنائی با کلمنتینا بلک، در سال ۱۸۸۵ میلادی، النور کنگره سوسیالیست پاریس را سازماندهی کرد. او در سال ۱۸۸۶ میلادی جهت جمع آوری پول برای “حزب سوسیال دمکرات آلمان” بهمراه “ادوارد اولینگ” و “ویلهِلم لیبکنِشت” – یکی از بنیانگذاران حزب سوسیال دمکرات آلمان – به آمریکا مسافرت کرد.

در اواخر دهه ۸۰ میلادی، اتحاد سوسیالیست بین دو گروه مخالف تقسیم شده بود: طرفداران و  مخالفین عمل سیاسی.

گروه مخالفین عمل سیاسی خود به دو گروه تقسیم می شد: یک گروه که “ویلیام موریس” آنرا همراهی می کرد، معتقد بود کمپین های پارلمانی به گونه اجتناب ناپذیری منجر به سازش و انحراف خواهند شد؛ و یک شاخه آنارشیست دیگر که با همه سیاستهای مربوط به رأی گیری اصولا مخالف بود.

النور مارکس و ادوارد اولینگ بعنوان طرفداران محکم اصل مشارکت در کمپین های سیاسی؛ خود را در اقلیت کوچکی در حزب یافتند.

در چهارمین کنگره سالانه اتحاد سوسیالیست، از سوی شاخه “بلومزبری” – شاخه ای که النور و اولینگ به آن تعلق داشتند –  پیشنهاد ملاقاتی به همه اعضا اتحادیه جهت تشکیل یک سازمان متحد داده شد. اما متاسفانه این پیشنهاد توسط اکثریت شرکت کنندگان به نفع مخالفین – هم در رأی گیری محلی، و هم در انتخابات پارلمانی – رد شد.

“اتحاد سوسیالیست” همچنین عضویت ۸۰ نفر از اعضای شاخه “بلومزبری” را با اظهار اینکه، این شاخه بر علیه سیاست حزب کاندیداهای مشترکی با  “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” دارد؛ معوق کرد. از پی این تصمیم، شاخه بلومزبری “اتحاد سوسیالیست” را ترک کرد، و بطور موقت مستقلاً با عنوان “جامعه سوسیالیست بلومزبری” به فعالیتهای خود ادامه داد.

در سال ۱۸۹۳ میلادی، “حزب کارگر مستقل – ILP” توسط “کی یِر هاردی” بنیانگذاری شد. النور مارکس در کنفرانس افتتاحیه آن بعنوان نظاره گر، و “ادوارد اولینگ” بعنوان یکی از نمایندگان حزب شرکت کردند.

متاسفانه به دلیل نفوذ قوی مسیحیت در “حزب کارگر مستقل” ، هدف پیشبردن مواضع آن به سمت مارکسیزم ناموفق ماند.

پی آمد آن در سال ۱۸۹۷ میلادی، النور مارکس و ادوارد اولینگ این حزب را ترک کرده، و بهمراه بیشتر اعضای قدیمی مجددا به “فدراسیون سوسیال دمکرات – SDF” پیوستند.

فعالیت در تئاتر

در سالهای دهه ۸۰ میلادی، النور علاقه بیشتری به تئاتر پیدا کرد و حرفه هنرپیشگی در آن را در پیش گرفت. او به هنر بعنوان ابزاری برای دستیابی به اهداف سوسیالیستی خویش نگاه می کرد.

النور همچنین آثار ادبی متعددی را به زبان انگلیسی ترجمه کرد. از جمله این کارها می توان به اولین ترجمه انگلیسی کتاب “مادام بوواری” اثر “گوستاو فلاوبرت”، و کتابهای “زن دریا” و “دشمن مردم” اثرهای “هنریک ایبسِن” اشاره کرد.

در سال ۱۸۸۶ میلادی النور بهمراه اولینگ در یک نمایش تئاتر بنام “خانه عروسک” اثر “هنریک ایبسن” بازی کردند. این نمایش به سبکی کاملا نو اجرا شد، و النور در آن نقش “نورا هِلمِر” را بر عهده داشت.

بیماری اوِلینگ، مرگ النور

در سال ۱۸۹۷ میلادی، ادوارد اولینگ به بیماری سختی در ناحیه کلیه دچار شد، و النور ناگزیر از او مراقبت می کرد. مدتی بعد در ۳۱ ماه مارس ۱۸۹۸، ضعیف و تحت تاثیر فشارهای روحی حاصل از بیماری ادوارد، و آگاهی یافتن از ماجرای بی وفایی او نسبت به خود؛ النور تاب نیاورد و متاسفانه به زندگی خود خاتمه داد.

اما چگونگی مرگ النور، برای ما هرگز از اعتبار کارهای بزرگ، و آثار مفیدی که او از خود بر جای گذاشت؛ کم نخواهد کرد.

۲) النور مارکس: “چگونه باید سازمان یابیم؟”

در روز پنجم فوریه سال ۱۸۹۲ میلادی، النور مارکس با نوشتن مقاله ای تحت عنوان “چگونه باید سازمان یابیم؟” پروژه ای را در “روزنامه اتریش” آغاز کرد. او در این پروژه که متشکل از چهار مقاله بود، ابتدا به مشکل “چگونه سازمان یافتن زنان” اشاره کرده، و سپس گزارشی را درباره چگونگی سازمان یابی زنان کارگر در اتحادیه های صنفی انگلستان مطرح و آن را بررسی نمود:

۴۰۰ نماینده “کنگره سوسیالیست بین الملل” در آخرین جلسه خود در بروکسِل (۱۸۹۱) راه حل زیر را برگزیدند:

“ما احزاب سوسیالیستیِ تمام کشورها را دعوت به اظهار قطعی برنامه های خود جهت تلاش برای دستیابی به برابری کامل هر دو جنس، و مطالبات برای بدست آوردن احکام حقوق برابر زنان با مردان؛ در حیطه های حقوق مدنی و سیاسی می کنیم.”

این تصمیم گیری و این موضع گیری درباره بدست آوردن حق رأی و مشارکت زنان در انتخابات، برای ما از آنجا معنی بهتری می یابد که در اولین جلسه کنگره مذکور، بوضوح بیان شده بود که: یک کنگره کارگران سوسیالیست مطلقا با طرفداران حقوق زنان هیچ رابطه ای ندارد.

همانگونه که کنگره درباره مسئله جنگ، بر روی تفاوت میان اتحادیه معمولی صلح بورژوازی که فریاد “صلح، صلح” را در جایی که صلح نیست می زند، و حزب صلح اقتصادی – حزب سوسیالیست – که بر آن است تا “دلائل جنگ” را از میان بردارد، تاکید می ورزد؛ در رابطه با “مسئله زنان” نیز به همان روشنی، بر تفاوت میان حزب “دادگستران زنان” که نه مبارزه طبقاتی، بلکه تنها یک نبرد میان جنسها را تشخیص می دهد، متعلق به طبقه داراست و خواهان کسب حقوقی است که بدست آوردن آنها در واقع بی عدالتی نسبت به خواهران کارگرشان خواهد بود –  در یکسو،  و در سوی دیگر – حزب واقعی زنان، حزب سوسیالیست، که ریشه های اقتصادی وضعیت ناسازگار زنان کارگر را می فهمد و زنان کارگر را دعوت به نبردی مشترک دست – در – دست مردان طبقه خودشان بر علیه دشمن مشترک: “مردان و زنان طبقه سرمایه دار” می کند، تاکید می ورزد.

تصمیم بروکسل در ظرفیت “اظهارنامه اصول” عالی است – اما اجرای عملی آن چطور؟  زنان چگونه باید حقوق مدنی و سیاسی را که این بیانیه مطرح می کند بدست بیاورند؟ تا زمانیکه ما هوشیارانه و واقع گرایانه در نظر نگیریم که “چه باید بکنیم”؛ از بیانیه های تئوری درباره اینکه “چه – باید – باشد” هیچ بدست نخواهد آمد.

تنها اشاره کردن به نبرد طبقاتی کافی نیست. کارگران همچنین باید بیاموزند که چه سلاحی را لازم است بکار بگیرند و چگونه از آن استفاده کنند؛ به چه موضع هایی حمله کنند و از چه دستاوردهایی محافظت کنند. از همین روست که کارگران در حال حاضر می آموزند که کِی و در کجا باید دست به اعتصاب و بایکوت کردن بزنند، چگونه قوانین حمایت کننده از کارگران را بدست آورند، و چه باید بکنند تا قوانینی که تا بحال بدست آورده اند؛ مثل اسناد از کار افتاده در گوشه ای باقی نمانند.

ما زنان چه باید بکنیم؟ در یک چیز شکی نیست: ما خود را سازمان خواهیم داد – سازمانیابی نه بعنوان “زنان” بلکه بعنوان پرولتاریا؛ نه بعنوان رقیب های زنِ مردان کارگرمان، بلکه بعنوان رفقای آنان در مبارزات در پیش رو.

جدی ترین سئوال این است: چگونه باید سازمان بیابیم؟ من فکر می کنم که در حال حاضر، ما باید با سازمان یافتن در اتحادیه های صنفی آغاز کنیم، و از نیروی حاصل از این اتحاد بعنوان وسیله ای برای دستیابی به هدف نهایی – که آزادی طبقه ماست – استفاده کنیم.

این کار آسان نخواهد بود. شرایط کارگران زن، در واقع بگونه ای است که غالبا دستیابی به هر پیشرفتی را سخت و غم انگیز می سازد. اما کار ما روز بروز آسانتر خواهد شد، و مشکلات به تدریج که زنان و مردان کارگر، نیروی نهفته در اتحاد را مشاهده می کنند؛ به نظر کوچکتر و کوچکتر خواهند رسید.

زنان کارگر اتریش “چرا دانستن چگونه سازمان یابی” را به ما نشان می دهند، اما آنها می توانند از چیزهایی که خواهران شان در کشورهای دیگر انجام می دهند بیاموزند. از یک سری مقاله های گزارشی درباره فعالیتهای اتحادیه های زنان در انگلستان، سه نتیجه گیری آشکار می گردد:

۱٫ هر کجا که زنان سازمان یابند، موقعیت بهتری را کسب خواهند کرد – درآمدها بالا می روند، ساعتهای کار کاهش خواهند یافت، شرایط کاری بهتر خواهند شد.

۲٫ هنگامیکه زنان سازمان می یابند و در نتیجه مزد آنها بعنوان مزد کارگران واقعی، و نه بعنوان مکمل کوچکی به درآمد کلی خانواده، شمرده می شود؛ کارگران مرد نیز – حداقل به همان اندازه زنان – سودمند خواهند شد.

۳٫ بجز از موارد شغل های کاملا خاص، و بخصوص در مورد کارگران غیر حرفه ای، ضروری است که مردان و زنان به اتحادیه های صنفی مشترک بپیوندند، همانگونه که بودنِ آنها در یک حزب واحد کارگران؛ ضروری است.

سایر منابع:

النور مارکس: چگونه باید سازمان یابیم؟

http://www.marxists.org/archive/draper/1976/women/5-emarx.html

درباره زندگی و کارهای النور مارکس:

http://en.wikipedia.org/wiki/Eleanor_Marx

توضیح:

* گروه “فینیان ها” یاFenians  یک سازمان ایرلندی بود، که بین قرنهای ۱۹ و ۲۰ میلادی برای یک جمهوری مستقل در کشور ایرلند مبارزه می کرد.