جهانی که به بربریت نزدیک می شود

جهان در حالی قدم به سال ۲۰۱۴ می گذارد که بشریت و جامعه انسانی با معضلات و مصائب بیشماری دست به گریبان است. کشتار خونین و بی امان انسان های بیگناه در سوریه که بیش ازسه سال است زندگی آنها لگدمال روزمره قدرت طلبی نیروهای رقیب می شود. حجم عظیم فراریان از جنگ و انسانهای مهاجر که در جستجوی کار و در پی لقمه ای نان، خود و کودکان شان را به کام سرکش امواج دریاها و اقیانوس ها می سپرند. انفجارهایی که هر از چند گاهی، اینجا و آنجا در چهارگوشه جهان، بهمراه متلاشی نمودن بدن یک انتحاری مجنون، غنچه های زندگی ده ها و صدها انسان بیگناه دیگر را نیز به باد یغما می دهند. این چه جهانی است که در آن انسان ها اینچنین وحشیانه یکدیگر را آگاهانه و ناآگاهانه می درند و قلع و قمع می کنند: کشتار در سودان، کنگو و قتل عام های دوره ای در این یا آن کشور آفریقائی؛ ارتش های تا دندان مسلحی که هر از چند گاه بجان هم افتاده، تا آخرین نفر یکدیگر را سلاخی می کنند، و یا مردم به جان آمده و عصیان زده را در هم می کوبند؛ مردی که بصورت زنی اسید می پاشد؛ سرهنگی که فرمان زیر گرفتن و له کردن کارگر در حال فرار از چنگال عمله و اکره ی ظلم را صادر می کند؛ مردی که او را بی هیچ دلیلی به آنسوی مرزهای مقدس پرتاب می کنند و وقتی به خانه و کاشانه خود باز می گردد دو کودک معصوم خود را از دست رفته می یابد؛ زنی که به جرم عاشق شدن دست بسته در گودال سنگسار می شود. دست و پاهائی که بخاطر تخطی به امر مقدس مالکیت یکی پس از دیگری قطع می شوند؛ کسانی که انسان های دیگر را دربند کرده، شلاق می زنند، شکنجه می کنند، و می سوزانند. سیه کارانی که بنا به یک سنت وحشیانه یکهزار و چهارصد ساله جگر مخالفین خود را زنده در آورده می خورند. گروه هایی از مردان که به دخترهای جوان تجاوز می کنند، و علیرغم همه اعتراض ها، همچنان بکار خود ادامه می دهند. این چه جهانی است؟ آیا آنچه در گذشته با وقوع گهگاهی خود دنیا را تکان می داد، اکنون به وقایع روزمره و نرم جامعه انسانی بدل شده است؟ اینست آن تمدنی که آنهمه در وصف آن سخن رفته و گویا اکنون به اوج شکوفائی خود رسیده است؟ تمدنی که انسان، آنهمه خود را، در مقایسه با حیوانات، مفتخر به داشتن اش کرده و به آن نازیده است؟ آیا باز هم باید در مورد آینده بشریت و احتمال افتادن آن به ورطه بربریت اعلام خطر کرد؟ یا این همان بربریت است که دارد آرام آرام بما نزدیک می شود و میرود تا سرانجام خود را بر همه هستی ما چیره نماید؟ و اینجا یک سوال بزرگ در برابر ما، در برابر بشریت، قرار دارد: صاحبان این جهان و نظامی که بر آن حاکم است چه کسانی هستند؟ چه کسانی مدیران و گردانندگان واقعی آنند؟ چه کسانی با تازیانه و خون در حفظ آن می کوشند؟ آنها که در لجنزار آن، شب و روز، ناخواسته، مشغول به ساختن اش می شوند؟ یا آنها که از ساخته شدن اش، در ناز و نعمتی که از آن عاید خود می کنند، سود می برند؟ براستی چه کسی باید این دنیای وارونه را به روی پاهای انسانی خود باز بنشاند؟ آیا تمدن، این دوره ننگینی که ناخواسته خود را به تاریخ بشریت تحمیل کرده و اکنون، در اوج توانائی برای خوشبخت کردن انسان، بشریت را به حضیض ذلت نشانده، آرام آرام به پایان خود نزدیک نمی شود؟ آیا نزدیکی به حضیض ذلت و بربریت، در نفی دیالکتیکی خود، نزدیکی به آغاز خوشبختی و سعادت بشر نمی باشد؟

سیامک ستوده

یکم ژانویه ۲۰۱۴