آزادی های سیاسی بخشی از حق ِ حیات است.

انسان، همچنان که به مثابه موجودی طبیعی برای تداوم ِ حیات و فرابردِ خویش از موجودِ زیر سلطه و قهر ِ طبیعت نیازمندِ امکاناتِ زیست طبیعی نظیر ِ خوراک، پوشاک و مسکن است، در همان حال به مثابه موجودی اجتماعی – وتا کنون طبقاتی -، نیازمندِ امکان ها و ابزار ِ ابراز ِ نیازهای ضروری ِ زیست اجتماعی برای فرابردِ موقعیتِ خویش از زیرسلطه و قهر طبقاتی نیز هست.

اجتماعی بودن و طبقاتی بودن ِ انسان، در عین ِ حال به این معناست که در جامعه ای که انسان ها به دو گروه بزرگ ِ حاکم و محکوم یا سلطه گر و زیر سلطه تقسیم شده اند، سلطه گران هرگز به میل و رغبت تن به ادای حقوق ِ کامل ِ زیر سلطه ها نمی دهند، و این خود ِ انسان های زیرسلطه اند که باید با روش ها و ابزار لازم حقوق شان را از حاکمان مطالبه و در صورت لزوم به آنها تحمیل نمایند.

اینجاست که مساله ی آزادی های سیاسی به میان می آید که اصلی ترین و مهم ترین روش و امکان ِ بیان ِ خواست ها و مطالبات ِ طبقه ی زیرسلطه به طبقه ی حاکم است.

در دوران ِ ما، که دوران ِ چیرگی ِ بورژوازی بر فرماسیون ِ اقتصادی ِ جامعه ی بشری است، همین طبقه دارای بیش ترین امکان ها و ابزار ِ بیان و تامین ِ آزادی های سیاسی ِ متناسب با نیازهای زیست طبیعی و زیست اجتماعی خویش هم هست.

درواقع، محتوای نیازهای راستین زیستی و طبقاتی ِ بورژوازی در این دوران بر هم منطبق و از هم جدایی ناپذیرند. تضمین کننده ی این انطباق و همپیوندی، آزادی های سیاسی ِ و دموکراسی ِ بورژوایی است. در سوی دیگر اما، این طبقه به دلیل چیرگی اش بر مقدرات ِ سیاسی ِ جامعه این توان ِ بالقوه و بالفعل را دارد که نیازهای دروغین را به جای نیازمندی های راستین در جامعه به ویژه در میان ِ طبقه ی آنتاگونیست خود، یعنی پرولتاریا تبلیغ نموده و اشاعه دهد.

دموکراسی ِ بورژوایی و آزادی های سیاسی منطبق بر آن در نظام بورژوایی، شکل و شیوه ی غالب ِ عمومیت دادن ِ نیازهای دروغین ِ زیست طبیعی و زیست اجتماعی در میان طبقه ی کارگر است، همچنان که شکل و شیوه ی غالب ِ تامین و تضمین نیازهای راستین ِ خود اوست.

بورژوازی با به کارگیری ِ همه ی رسانه های دیداری، گفتاری- شنیداری و نوشتاری همچون تله ویزیون، سینما، رادیو و به ویژه ابزار و امکان های چاپخش، ونیز به خدمت گیری ِ اندیشه ورزان ِ طبقاتی ِ خویش تمام ِ نیروی طبقاتی اش را در تحکیم پایه های اقتدار و چیرگی ِ خود بر جامعه به کار می اندازد. از این روست که می گوییم، آزادی ِ طبقه ی حاکم بالقوه نفی کننده و سلب کننده ی آزادی های طبقه ی زیرسلطه است.

از سوی دیگر، و در نقطه ی مقابل، اندیشه و فلسفه ی علمی، یا به بیان دیگر اندیشه ورزی ِ ماتریالیستی دیالکتیکی این امکان ِ راهبردی را در اختیار ِ طبقه ی کارگر به منزله ی تنها طبقه ی واقعن خواهان ِ پیشرفت و تکامل ِ اجتماعی – یعنی تنها طبقه ی دارای این پتانسیل در این دوران – قرار داده که نه تنها خود را از زیر سیطره ی آگاهی های دروغینی که بورژوازی و نظریه پردازان اش به وی القا می کنند تا سطح ِ نیازهای راستین اش را کاهش دهند برهاند، بلکه با مطرح نمودن و عرضه ی آگاهی های راستین ِ خویش و ترویج ِ آنها به صورت تئوری، تلاش نماید خود را از طبقه ی در خود (منفعل و پذیرا) به صورت طبقه ی برای خود (فعال و تاثیرگذار) و در نهایت برای کل جامعه فرابرده، چشم انداز ِ نوینی را پیشاروی انسان ها بگشاید. در این چشم انداز، آنچه بیش از هر چیز به چشم می آید و جلوه گری می کند، انطباق و هماهنگی ِ آگاهانه ی نیازهای زیست طبیعی با نیازهای زیست اجتماعی در یک جامعه ی کاملن انسانی وحدت یافته ی همسود (مشترک المنافع) است.

این راهبرد، صرفن از گذرگاه ِ همراه با شناخت ِ آگاهی ِ راستین می گذرد، و آگاهی ِ راستین مساله و دغدغه ی راستین ِ مارکسیسم و شناخت ِ مارکسیستی است.

طبیعی است که بدون ِ آزادی های سیاسی به ویژه آزادی بیان در عرصه های گوناگون ِ چاپ و پخش بی هیچ محدودیتی، و بهره گیری از همه ی تریبون ها و امکان های رسانه ای ِ موجود، هیچ سخنی از سنجش گری ِ آرا و عقاید و تشخیص راستین از ناراستین به لحاظ ِ منافع و مصالح طبقاتی ِ ناهمگون و متضاد ِ جامعه نمی تواند باشد.

در پیکار دو سویه ای که میان ِ بورژوازی و مدافعان اش از یک سو، و طبقه ی کارگر و اندیشه ورزان اش از دیگر سو در جریان است، آزادی های سیاسی این امکان را به اندیشه ورزان ِ طبقه ی کارگر می دهد که نه تنها مدافعان ِ بی نقاب ّ بورژوازی را بشناسند و بشناسانند، بلکه – و امروزه مهم تر از آن – مدافعان بورژوازی در پوشش مارکسیسم را نیز شناسایی کرده و تقابل ِ راهبردی شان را با جهت گیری و رهیافت های کوتاه مدت و بلند مدت ِ مارکسیسم به طبقه ی کارگر نشان دهند.

با چنین رویکرد و رهیافتی است که معلوم می شود دشمن ِ پرولتاریا و تکامل جامعه تنها بورژوازی و متفکران ِ نشاندارش نیستند، بلکه بدتر از آنها کسانی هستند که خود را مارکسیست می نامند اما هدف شان جا انداختن ِ ایده های بورژوایی در میان ِ کارگران و تزریق ِ آگاهی ِ دروغین به جای آگاهی راستین به آنان است.

اینان، مقدم بر هرچه، مخالفان ِ سرسخت ِ آزادی های سیاسی و از جمله آزادی بیان هستند. ترس شان از آزادی بیان هم از آن جهت است که پیش از هرچیز نقاب از چهره ی مارکسیسم ِ ناراستین ِ خود ِ آنها برداشته می شود.

مدافعان بورژوازی در پوشش ِ مارکسیسم، به ویژه در کشورهای کم پیشرفته ای که حکومت های شبه کودتایی و نظامی بر آنها حاکم اند، با این خصوصیت ِ عام شناخته می شوند که اولن در میان باندهای مختلف ِ حاکمیت، آن بخش از بورژوازی را که اتفاقن هارترین و سرکوب گرترین بخش بورژوازی به دلیل ِ تازه به دوران رسیدگی و آزمندی اش برای گردآوری ِ سرمایه است متفق خود در دعوای زرگری اش با سرمایه داری امپریالیستی قلمداد می کنند، وثانین از همین موضع، مطالبه ی آزادی های سیاسی در چارچوب نظام (دموکراسی) بورژوایی از سوی مارکسیست ها و طبقه ی کارگر را خواستی امپریالیستی می دانند. در واقع با این وارونه نمایی، هم طبقه ی کارگر را از مطالبه ی بخش مهمی از حق ِ حیات خویش منع می کنند، و هم از این رو، کل نظام سرمایه را از نقادی ِ چالشگرانه ی سخنگویان ِ طبقه ی کارگر در امان نگه می دارند.

آزادی بیان در محدوده ی همین نظام و دموکراسی ِ بورژوایی برای سخنگویان ِ طبقه ی کارگر به معنای بیان ِ حقوق ِ سلب شده ی کارگران، اعم از حق برخورداری از امکانات ِ زیست طبیعی، و نیز حق ِ بهره مندی از امکان های زیست اجتماعی برای پیگیری ِ یک زندگی ِ مطلوب در یک جامعه ی مطلوب است.

شاید استدلال شود در شرایط ِ حاکمیت ِ بورژوازی، آزادی های سیاسی و آزادی بیان تنها به سود این طبقه و مدافعان آن است. این استدلالی است که عمدتن از سوی مدافعان بورژوازی در نقاب ِ مارکسیسم، و به خصوص هواداران و مبلغان ِ «سوسیالیسم ِ پادگانی – نظامی ِ» شوروی و چین، یعنی مصادره کنندگان ِ تئوری ِ رهایی بخش ِ مارکسیستی به نفع سرمایه داری اقامه می شود. حال آنکه از دیدگاه ِ تاریخی با توجه به این واقعیت که در این زمان نظام سرمایه داری در کلیت و تمامیت اش در سراشیب انحطاط و در معرض ِ فروریزش قرار دارد، می توان با قاطعیت گفت که تنها طبقه ی کارگر است که قادر است و باید راه برون رفت از وضعیت موجود را به بشریت نشان دهد، و این کار و وظیفه جز با استفاده از همه ی ابزارها و امکان های بیان ِ آزاد ِ تئوری و هدف شدنی نیست.

اردوگاه ِ بورژوازی هم در مقابل، پخته تر و با تجربه تر و در عین حال زیرک تر از آن است که تنها مدافعان علنی اش را به مقابله با پرولتاریا و جهان بینی علمی اش گسیل نماید، بلکه به شیوه ی کهنه کارانه و آزموده شده ی «چپ آوازه افکندن و از راست رفتنِ» نیز عمل می کند. به این معنا که آن کارگزاران ِ فکری را به خدمت می گیرد که عمری تئوری های مارکسیستی آموخته اند تا در هنگام لزوم (نیاز بورژوازی) این تئوری ها را در بازار سرمایه به مزایده بگذارند و به هر جناح (بخش) بورژوازی که مبلغ بیش تری پیشنهاد نماید بفروشند.

این بخش همان است که به مزایده گذارندگان تئوری ِ مارکسیستی آن را بنا به موقعیت ِ جامعه و جایگاه ِ خود در مناسبات ِ سیاسی، یا «بورژوازی ملی» و یا «خرده بورژوازی ضد امپریالیست» می نامند. بورژوازی ملی و خرده بورژوازی ضد امپریالیست در اصل توجیه و سرپوشی برای چپ آوازه افکندن و راست اندیشیدن و عمل نمودن به آن است.

تئوری فروشان خود مارکسیست نام، ابایی ندارند از این که مارکسیسم، مارکسیست ها و طبقه ی کارگر را پیش پای فرمانفرمایان و سرداران ِ نظامی قربانی کنند. در واقع کسب و کار واقعی ِ آنان آنچنانکه کارنامه و عملکردشان نشان می دهد خدمت به همین جناح ِ کودتاگر و پادگانی بورژوازی است.

تجربه ی شوروی، چین، اروپای شرقی و «جمهوری های دموکراتیک» که به نادرست از سوی همگان و اکثر چپ ها به حساب ِ تجربه ی تاریخی طبقه ی کارگر گذاشته می شود، در واقع بخشی و بخش مهمی از تجربیات بورژوازی و نظام سرمایه است، و از این رو و با این نگرش نه تنها تجربه ی ناکام و ناموفقی نبوده بلکه برای بورژوازی که عمل کننده ی واقعی به این تجربه هاست بسیار درس آموز و سودمند هم بوده است.

ایجاد حکومت ِ نظامی (- حکومت یک فرقه یا حزب به رهبری یک سرکرده به زور اسلحه و کشتار و سرکوب دگراندیشان چیزی جز حکومت نظامی – پادگانی نیست -) با نام و اعتبار پرولتاریا، دستاورد نظری و تجربی گرانبهایی بود برای بورژوازی که از حکومت های شوروی و اروپای شرقی و دیگر کشورهای موسوم به سوسیالیستی کسب کرده است.

به موجب این تجربه، می توان حزبی ساخت بدون ِ پیوند با مقتضیات و منافع طبقه ی کارگر اما با نام طبقه ی کارگر، با پیشوند و پسوند ِ ناهمخوان و ناهمساز «مارکسیست – فلانیست» متشکل از افرادی عمومن فلسفه دان و خصوصن مسلط بر فلسفه ی مارکسیستی، و با این نام و عنوان و اعتبار، و با نظرداشت به راهکار و رهنمود ِ «چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا» دست به کارهایی زد در جهت منافع بورژوازی که خود ِ بورژوازی با نام و کسوتِ علنی خود هرگز قادر به انجام شان نبوده و نخواهد بود.

از جمله می توان نظام سرمایه داری را به طور دلبخواهی و ذهنی دو قسمت کرد. نام ِ یک قسمت را گذاشت امپریالیسم و قسمت ِ دیگر را که آنهم بخشی (جزیی) از کارکرد ِ سرمایه در کشورهای عقب افتاده است «ضد امپریالیست» نامید، خود را حامی و متفق این بخش قلمداد نمود و با این ترفند ِ «تئوریک ِ» «مارکسیستی – فلانیستی» کلیت و یکپارچگی یک نظام را با نام مارکسیسم انکار کرد، و با منطق ِ نظامی – پادگانی پشتوانه ی آن که همان «مارکسیسم – فلانیسم» کذایی است هر فرد، گروه و جریان سیاسی – مخصوصن مارکسیستی – را که خواهان آزادی بیان در وهله ی نخست برای مطرح نمودن ِ خواست های واقعی کارگران، و در وهله ی بعد ترویج مارکسیسم واقعی و راستین است به امپریالیسم منسوب نمود و حکم و فتوای قتل مطالبه کنندگان را صادر کرد. این درسی است که بورزوازی و نظام سرمایه از شوروی و سرمایه داری های دولتی آموخته و ده ها سال است آن را علیه مارکسیست ها و طبقه ی کارگر به کار گرفته است.

بورژوازی با این شیوه ی نظامی – پادگانی که از حکومت های نامبرده آموخته، با یک تیر دو نشان را می زند: هم حق حیات اجتماعی (آزادی های سیاسی)، و هم حق ِ حیات ِ طبیعی جامعه را که طبقه ی کارگر و مارکسیست ها نمایندگی و مطالبه می کنند، از آن سلب می کند.

یک شیوه ی رایج و همیشگی ِ «مارکسیست – فلانیست» ها در فلسفه بافی ها و نظروری های شان آن است که نیمی از حقیقت را به مثابه تمام حقیقت وانمود می کنند و همان نیمه ی ناکامل را مارکسیسم جا می زنند.

مثلن در مورد دموکراسی و آزادی های سیاسی، دموکراسی را به درستی طبقاتی ارزیابی و تعریف می کنند (نیمی از حقیقت)، اما نیمه ی دیگر را که اولن در همین دموکراسی ِ طبقاتی منحصر به بورژوازی هم می شود و باید مطالبات طبقه ی کارگر را مطرح نمود و راهکارهای تحقق آن را – دست ِ کم از منظر ِ تئوریک – ارایه داد کتمان کرد، و ثانین، با انکه بسیار هم ادعای فلسفه دانی و تاریخ دانی دارند، اما تفاوت ِ دموکراسی و آزادی های سیاسی را یا نمی دانند یا می دانند و ان را کتمان و پرده پوشی می کنند.

برای شناخت ِ تفاوت ِ دموکراسی که حق و امتیاز به لحاظ حقوقی صرفن تاریخی و طبقاتی و از این رو خاص است، و آزادی در همه ی اشکال آن و از جمله آزادی های سیاسی که ضرورتی تاریخی و انسانی (حیاتی) و از این رو عام و خارج از محدوده های طبقاتی است، و حاکمیت ِ یک طبقه نمی تواند تغییری در ماهیت آن بدهد، می توان دو مثال ِ نمونه وار از سال های ٣٢ -١٣٢٠، و ۶٠- ١٣۵٧ ایران را یادآوری نمود.

در آن سال ها با آنکه نظام ِ حاکم بر جهان و ایران بورژوازی، و از این رو دموکراسی – دیکتاتوری غالب نیز به لحاظ حقوقی و قانونی بورژوایی بود، اما آزادی های سیاسی بی اعتنا و خارج از محدوده و چیرگی ِ حاکمیت بورژوایی وجود داشت، و جامعه شاهد ِ آزادی ِ گسترده ی جریان های فکری – عملی ِ مخالف به رغم چارچوب ِ دیکتاتوری – دموکراسی ِ نظام حاکم بود.

با شناخت این تفاوت، و در نظر داشت ِ اولویت ِ آزادی های سیاسی – به مثابه حق ِ حیات ِ اجتماعی انسان – و با هدف ِ زدودن ِ آگاهی های دروغین تحمیل شده از سوی بورژوازی و عوامل «مارکسیست – فلانیست» آن است که مارکسیست ها در هر شرایطی و در هر کشور سرمایه داری، خواه سرمایه داری بسیار پیشرفته، خواه کم پیشرفته، چه آنجا که آزادی برای بیان خواست ها هست اما برای تحقق ِ خواست ها نیست، و چه آنجا که نه آزادی بیان هست و نه آزادی عمل برای تحقق خواست ها، باید بر مهم ترین مطالبه ی کنونی خود و طبقه ی کارگر، یعنی آزادی های سیاسی و به ویژه آزادی بیان به عنوان ِ نخستین و ضروری ترین مطالبه برای تحقق خواست های بعدی خویش پای بفشارند، و از این نهراسند که مدافعان سرمایه در پوشش مارکسیسم آنها را آلت دست و مزدور امپریالیسم می نامند. چه، خود ِ تهمت زنندگان اند که به واقع مزدوران ِ نظام ِ واقعن ِ موجود ِ یکپارچه ای به نام سرمایه داری هستند، که با دشمنی سرسختانه شان با آزادی های سیاسی، و توجیه و تایید ِ دیکتاتوری های نظامی – پادگانی ِ بورژوایی، بیش ترین خدمت را به بقای این نظام کرده، و می کنند.