به مادران که به اتنظار بازگشت فرزندان خود از زندان بوده اند

فریبا مرزبان

"باید می آمد" 

باید می آمد

   تا تمامی ابیات را

    که پاره پاره بودند

تمام اشعار را که از نثر

– خارج شده بودند و

از نظم گریخته بودند

به نظم و نثری نو در آوریم

تمام ابیات

– پاره شده ذهن را

تمام اشعار از دل

گریخته را

جایی دهیم

   پیوند زنیم

   پیوسته سازیم

و

در غالب نثری شعرگونه

در میان جان و روان خویش بنشانیم. 

نوامبر ۲۰۰۰ 
 

"فانوس روشن معرفتی نبود" 

سالهای درازی

در هنگامه باد و باران

در سوز و سرمای زمستان

زیر آفتاب داغ تابستان،

بی هیچ شکایتی ایستاده گی کردم

و همچنان دستهایم را

به تمنا به نیاز بلند کردم.

بدیها و خوبیها دیدم و غمها و شادیها،

مردی ها و نامردمی ها،

ولی سکوت کردم.

از زخمها که بر دلم حاکم است

و خطوطی که بر چهره ام نقش بسته،

می توانی در بند بند رگه های پوستم،

رنج هایم را ببینی.

نگاه کن مرا. خوب نگاه کن.

آدمهای بسیاری دیده ام

که امروز شاید زنده نباشند،

ولی من هنوز زنده ام

و حرکت سیال حیات را

در رگهایم حس می کنم

افسوس، افسوس

که فانوس روشن معرفتی نبود

به هدایت دیدن من

و گوش شنوایی نبود به شنیدن

– شعر رهایی من

نمی دانم،

این فراموشی ایام است

یا بی مهری آدمها. 

تابستان  ۱۹۹۸