من بر آن عاشقم که رونده است … یادداشتی در آستانه ی سال ٢٠١۴ جهانی

تفاوت های میان دو جامعه است که در زیباترین و شادترین روزها، من و امثال من را به یاد مردمان شادمانی گم کرده ی سرزمین مان می اندازد؛ یکی تلاش می کند تا نشان دهد که سرنوشت فردای انسان در دست خود اوست، و اگر آزاد باشد می تواند به مقام بخشندگی و خلق کردن و خدایی هم برسد و، به قول حلاج، فریاد زند که «خدا منم!»، و دیگری، زیر سلطه ی قدرتی که از چوب و چماق و شکنجه و زندان ساخته شده، کودکان بی گناهش از آغوش او گرفته می شوند تا به مسلخ بی دانشی، عقب ماندگی، خشم و انتقامجویی کشانده و به قعر قرون وسطا، پرتاب شوند. و دردناک تر اینکه هدفِ «طرح جدید» فقیرترین قشر جامعه است که امکان فرستادن کودکانش را به مدارس خصوصی (که هنوز اندکی با دانش امروز بشری آشنا هستند را ندارد.

من بر آن عاشقم که رونده است
یادداشتی در آستانه ی سال ۲۰۱۴ جهانی
شکوه میرزادگی
سال نوی جهانی دیگری از راه می رسد و عطر شادمانی در خیابان های آذین بسته ی چراغان شده پراکنده می شود و بر جان ها می نشیند. دوباره آرزوهای تازه به پرواز در می آیند و خواست هایی چون «صلح، آزادی، رفاه، و دانش برای همه ی مردمان جهان» ذهن های آگاه و شریف را روشن می کند.
سال ۲۰۱۴ پیش روی ماست؛ سال نویی که اگر چه یک دوره ی خاص با مذهب مسحیت در آمیخت و نام سال میلادی را بر خود گرفت اما قرن هاست که، به همت انسان خردمند و آگاه غربی، دارای هویتی غیرمذهبی و مستقل شده است. اکنون، اول ماه ژانویه در بیشترین کشورهای جهان، و به وسیله میلیون ها انسان، با انواع مذاهب و باورها و اعتقادات، به عنوان آغاز سال نو جشن گرفته می شود. در واقع، جدایی روز کریسمس از روز آغاز سال نو خود نمادی از جدایی مذهب از گستره ی عمومی زندگی بیشتر مردمان جهان است. اکنون، حتی در کشورهایی که اکثریت مردم شان مسیحی اند، مسیحیان «کریسمس» را در خانه ها و کلیساها گرامی می دارند و، به هنگام آغاز سال نو، در میادین و خیابان ها، همراه با مردمانی از مذاهب دیگر، و نیز غیر مذهبی ها، به رقص و پایکوبی می پردازند.
آشکارا است که میزان شادی و شادمانی کردن خودجوش مردمان در هر جامعه ای، نشان دهنده ی میزان گستردگی خوشبختی در آن جامعه است. منظور از «خودجوش بودن» این است که مردمان در این شادمانی شرکت مستقیم و فعال دارند. درست برخلاف مردمان کشورهای دیکتاتور زده ای چون سرزمین ما، که علاوه بر تحمل فقر، بی عدالتی، تبعیض و خشونت، نقشی نیز در برگزاری جشن های خویش ندارند و این حکومت ها هستند که جشن هایی بی محتوا و دروغین را سازماندهی می کنند، به مردم می گویند فلان روز باید به خیابان بیایند، فلان روز نیایند، فلان روز گریه کنند، و فلان روز بخندند. حتی اهمیت یا بی ارزشی روزها را نیز آن ها تعیین می کنند.
اما در سرزمین های آزاد هیچ حکومتی نمی تواند این جشن ها و پایکوبی ها را از مردم بگیرد، حتی اگر زمان جنگ باشد، یا مصیبت هایی طبیعی، یا ملی و یا مذهبی اتفاق افتاده باشند و، در واقع، هیچ «حکم» ی مانع شادمانی کردن و خواندن و رقصیدن مردمان در این گونه هنگامه ها نیست.
من، با علم به این واقعیت، ، و با وجود این که سی و سه سال است این شانس را داشته ام که در اینگونه جشن ها شرکت کنم اما، در چنین روزهایی، یاد رنج های مردمان زادگاهم، یعنی محبوب ترین سرزمینم در جهان، بیش از همیشه آزارم می دهد. آدم نق نقوی سیاه دلی نیستم که شادمانی دیگران را تاب نیاورم، یا از شادمانی گریزان باشم. می دانم که همه ی نیکان و اندیشمندان و مصلحان جهان به دنبال آفرینش اینگونه شادمانی ها برای ما مردم بوده اند؟ و باور دارم که این که با مردمانی بودن که سال نوشان با شادمانی های ساده و طبیعی بشری در آمیخته موهبتی است؛ موهبتی است با مردمانی بودن که به اندازه نفس کشیدن شان برای آزادی شان اهمیت قایلند؛ مردمانی که در زمینه های علمی و فرهنگی هر سال چندین قدم پیش تر رفته اند ؛ هر سال راه برون شد تازه ای از نادانی و عقب ماندگی را از دل سنگ و آب و آسمان بیرون می کشند و جهان شان را از تاریکی دورتر و به روشنایی نزدیکتر می کنند. آری، موهبتی است با مردمانی بودن که اگر چه هنوز برخی تبعیض ها و رنج ها در جامعه شان وجود دارد اما، به مدد جدایی مذهب از حکومت و توأمان ساختن این تجزیه با آزادی و دموکراسی، در مقایسه با کشورهایی چون کشور ما، نه تنها پیروزی شان بر بسیاری از دردها و رنج های بشری غیرقابل انکار است، بلکه شتاب شان برای رسیدن به جایگاه هایی بهتر، آرام تر و شادتر نیز تماشایی است.
و همین تفاوت است که در زیباترین و شادترین روزها حتی، من و امثال من را به یاد مردمان شادمانی گم کرده ی سرزمین مان می اندازد؛ با زنجیرهای قرون وسطایی بر دست و پایشان، «دوره می کنند، شب را و روز را؛ هنوز را…»
من اتفاقاً، همین چند روز پیش، شاهد نشانه ی دیگری از این تفاوت شگرف بودم: درست در روزی که گزارش یک پیروزی بزرگ علمی را در یک رسانه ی خبری آمریکایی می خواندم و با چشم های حیرت زده می دیدم که چگونه یک پای مصنوعی و ماشینی را به عصب های زنده ی ران یک سرباز بی پا وصل می کنند، و او با پایی مصنوعی قدم هایی زنده و آسان برمی دارد، خبر یک فاجعه ی هولناک را در رسانه های خبری سرزمینم خواندم: «مدارس دولتی ایران زیر پوشش حوزه ی علمیه می روند». یکی تلاش می کند تا نشان دهد که سرنوشت فردای انسان در دست خود اوست، و اگر آزاد باشد می تواند به مقام بخشندگی و خلق کردن و خدایی هم برسد و، به قول حلاج، فریاد زند که «خدا منم!»، و دیگری، زیر سلطه ی قدرتی که از چوب و چماق و شکنجه و زندان ساخته شده، کودکان بی گناهش از آغوش او گرفته می شوند تا به مسلخ بی دانشی، عقب ماندگی، خشم و انتقامجویی کشانده و به قعر قرون وسطا، پرتاب شوند. و دردناک تر اینکه هدفِ «طرح جدید» فقیرترین قشر جامعه است که امکان فرستادن کودکانش را به مدارس خصوصی (که هنوز اندکی با دانش امروز بشری آشنا هستند) را ندارد.
شاید بسیاری از کسانی که در کشورهای دیکتاتور زده ای چون سرزمین ما زندگی می کنند، نتوانند، به اندازه ی ما که به طور روزمره این تفاوت ها را تماشا می کنیم، به عمق این نوع فجایع توجه کنند. علاوه بر این بدبختی بزرگ، که برخی از انسان ها را به ناچار به درد و رنج و استبداد و دیکتاتوری تسلیم می کند، دیکتاتورها نیز این حیله ی بزرگ را به خوبی می دانند که چگونه «به مرگ بگیرند تا مردمان به تب راضی شوند». تاریخ، در زیر سلطه ی حکومت های دیکتاتوری (راست یا چپ)، نمونه های بسیاری از این «رضایت به تب دادن ها» را نشان دارد.
بله، دیگرباره سال نوی مردمان این سوی جهان فرا می رسد، مردمانی که از اینگونه دوران های تلخ، که ما داشه ایم و داریم، به سختی اما به سلامت گذشته اند و اکنون با شادی هاشان، با آزادی هاشان و با فرهنگ تکیه داده بر حقوق بشری شان، برای رسیدن به آرزوهای بیشتری پیش می روند. و این همان پیش روندگی است که «نیما»، و همه ی انساندوستان جهان، بر آن عاشقند.
در این هنگامه، مایی که از وطن دور مانده ایم و، با عشق و حسرت، نظاره گر این کاروان پیش رونده ایم باید بر این واقعیت تاریخی باور کنیم که همیشه، در بدترین و شدیدترین دیکتاتوری ها، هوشیارانی هستند که تن به تسلیم و رضا نمی دهند و این دست های آن هاست که برای رسیدن به آزادی و شادمانی های ناب و طبیعی بشری، کاروان های پیش رونده ی تاریخ را به حرکت در می آورد.
و من به آن دست هاست که عاشقم.
در آستانه ی سال ۲۰۱۴ جهانی