مصاحبه‌ی نوشتاری با عباس فرد

صدیق جھانى: طی ھفته‌ھاى اخیر تعدادى از فعالین کارگرى ایران با ما در سایت اتحاد کارگرى تماس گرفتند. این رفقا از ما خواستند که‌ به‌ یک سرى بحث جدى در حول حوش مسائل کارگرى دامن بزنیم. پیشنھاد این عزیزان، ترتیب دادن مصاحبه‌ھایی‌ با فعالین کارگرى در خارج کشور بود.‌ این بود که‌ با تعدادى از فعالین کارگرى تماس گرفتیم و این توصیه‌ را از نزدیک با آنھا در میان گذاشتیم. قابل ذکر است که‌ اولین تماس را با رفیق عباس فرد یکى از فعالین کارگرى و عضو اتحاد بین المللى در دفاع از کارگران ایران، حاصل کردیم. رفیق عباس، ضمن پذیرفتن این مصاحبه‌ بر اھمیت «تبادل اندیشه‌های کارگری ‌‌ـ سوسیالیستی و رفاقت» نیز «که به‌ هر صورت جوهره‌ی هرگونه‌ای از فرارفت انقلابی» محسوب مى شود، تاکید ورزید. بنابراین، آنچه که‌ ذیلا ملاحظه‌ مى کنید، بخش اول مصاحبه‌ى نوشتارى‌ای مى باشد که‌ توسط صدیق جھانى با عباس فرد صورت گرفته‌ است.

عباس فرد: رفیق صدیق جهانی ـ‌بنا به‌خواست بعضی از فعالین کارگری در داخل کشور‌ـ از من خواست که مصاحبه‌ای مکتوب درباره‌ی مسائل مربوط به‌جنبش‌کارگری باهم داشته باشیم؛ و من هم با کمال میل این خواسته را پذیرفتم. زیرا این‌گونه مصاحبه‌ها ضمن این‌که می‌تواند ارتباط مصاحبه‌کننده و مصاحبه‌شونده را عمق‌تر کند؛ هم‌چنین می‌تواند گام تازه‌ای باشد در راستای اتحاد طبقاتی، تبادل اندیشه‌های کارگری‌‌ـسوسیالیستی و رفاقت، که به‌هرصورت جوهره‌ی هرگونه‌ای از فرارفت انقلابی در داخل و خارچ از کشور است. لازم به‌توضیح است‌که سؤالاتی که رفیق صدیق جهانی برای من ارسال کرده دارای یک سیستم خاص است و من هم نمی‌توانم همه‌ی ‌‌این سؤالات را با حجم مساوی و با ترتیبِ طرحِ آن‌ها پاسخ بدهم؛ ازاین‌رو، پاسخ به‌سؤالات را در چند بخش می‌نویسم و درهربخش روی یک نکته‌ی معین تکیه می‌کنم. به‌هرروی، ضمن قدردانی از تلاش این رفیق عزیز در پیوند اندیشه‌ها و راه‌کارهای برخاسته از مبارزه‌ی کارگری، در این بخش از مصاحبه روی سؤال‌های ۱ تا ۴ متمرکز می‌شوم.

 

 

وضعیت جنبش‌کارگری، تدافعی یا تعرضی؟

 

سؤالات:

۱ـ وضعیت جنبش‌کارگری در ایران به‌طورکلى و از نظر طرح مطالبات اقتصادیش به‌طور اخص در چه سطحی می‌باشد؟

۲ـ دلیل یا دلایل تدافعى بودن جنبش کارگرى در چیست؟ یا این‌که موانع اصلی عدم طرح مطالبات رادیکال را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ برای مثال: چرا طرح شعار کاهش ساعت کار داده نمی‌شود؟ یا این‌که چرا اجازه داده می‌شود حقوق‌ها (که طبق حتی قانون‌کار باید در پایان هرماه پرداخت شود) بعداز چند ماه، و آن هم در صورتی‌که کارگران دست به‌اعتراض بزنند، پرداخت شود؟

۳ـ در بین تعدای از فعالین کارگری در داخل و خارج ایران این اختلاف وجود دارد که تعدادی سطح جنبش را تدافعی می‌دانند و تعدادی آن را تعرضی برآورد می‌کنند. دلیل این را در چه ارزیابی می‌کنید؟

۴ـ نقطه‌ تمایز تدافعی و تعرضی بودن جنبش کدام است؟

 

پاسخ‌:

گرچه پراکنده، سازمان‌نایافته و ناگفته ـ‌اما‌ـ در حال حاضر، طبقه‌کارگر در ایران بیش‌از هرچیز درپیِ بقایِ زیستیِ خویش است؛ و تبادلِ ارزشیِ این زیستِ محض ـ‌نیز‌ـ به‌طور روزافزونی‌ در حال کاهش است. به‌عبارت دیگر، در وضعیت فی‌الحال موجود، توده‌ی عظیمی از فروشندگان نیروی‌کار در ایران در سیر قهقراییِ یک سقوط دهشتناک و کمرشکن قرار گرفته‌اند: سقوط به‌مطالبه‌ی ‌نانِ بی‌کیفیتی که تنها درد گرسنگی را زایل کُند و سرپناه حقیری که فقط بی‌خانمانی را بپوشاند.

نظام سرمایه‌داری در ایران و مجموعه‌ی حکومت اسلامی ـ‌به‌مثابه‌ی دو روی یک سکه‌ی واحد‌ـ یکی از مخوف‌ترین، سرکوب‌گرترین، پیچیده‌ترین، بانفوذترین و هوشیارترین دولت‌های سرمایه‌داری در جهان است. جمهوری اسلامی (به‌مثابه‌ی تشکل و تبلور سرمایه در دولت، تضمین‌‌کننده‌ی بقایِ رابطه‌ی خرید و فروش نیروی‌کار و مدیریت متمرکزِ انباشت روزافزون سرمایه) درعینِ سرکوب سیاسی‌ـ‌پلیسی، به‌لحاظ سرکوب اقتصادی و اجتماعی نیز فوق‌العاده قدرتمند عمل می‌کند. گرچه سرکوب اقتصادی و اجتماعی (به‌مثابه‌ی دیگر ابعاد سرکوب) جزءِ لاینفک سلطه‌ی مناسبات سرمایه‌دارانه و کالایی است؛ و گرچه همه‌ی دولت‌های سرمایه‌داری ـ‌در همه‌ی کشورها‌ـ بدون نیروهای پلیسی‌ـ‌نظامی‌ بلادرنگ فرومی‌پاشند؛ اما هم‌اکنون قدرت اقتصادی و اجتماعی سرمایه در ایران به‌طور برجسته‌ای قاهرانه و سرکوب‌گرانه عمل می‌کند.

بیکاری افزایش‌یابنده، ضمن این‌که کارگران را به‌رقابت با یکدیگر می‌کشاند و دائم از سطح دستمزدها می‌کاهد، کمیت قابل توجهی از فروشندگان نیروی‌کار را به‌کارهای دوم و سوم نیز می‌کشاند. بدین‌ترتیب، در ایران با توده‌ی عظیمی از کارگران مواجهیم که به‌دلیل رقابت با یکدیگر، گسترش روزانه‌ی فقر و هم‌چنین تلاش شدت‌یابنده در جهت بقایِ زیست صرف ـ‌اساساً‌ـ نیرو، وقت و انگیزه‌ی چندانی در راستای کنش‌های طبقاتی (یعنی: ایجاد تشکل مستقل کارگری) ندارند. گرچه چنین وضعیتی به‌لحاظ فردی و طبقاتی به‌اندازه‌ی کافی کمرشکن و خُردکننده است؛ اما این هنوز تصویرگر همه‌ی فاجعه‌ی جاری در جامعه‌ی ایران نیست. حقیقت این است‌که بسیاری از «کار»های دوم و سومی که کارگران را به‌خود مشغول می‌سازد، نه تنها از جنس و نوع فروش نیروی‌کار نیستند، بلکه به‌نحوی در مناسبات کاسبکارانه و خرده‌پایی نیز ریشه دارند. واقعیت این است‌که کارگران در ایران از طریق «کار» دوم و سوم (که به‌لحاظ پتانسیل طبقاتی با کار اول ناهم‌گون و گاهاً متناقض است) آن‌قدر امکان معیشت به‌دست می‌آورند که فقط می‌توانند خودرا برای همان کارِ اول بازتولید کرده و به‌چرخه‌ی فرسا
ینده‌ی مرگ تدریجی بازگردانند. به‌عبارت دیگر، خریدار نیروی‌کار چنان قیمت کار را کاهش داده ‌که کارگر برای فروش دوباره‌ی نیروی‌کارش به‌همان کارفرما مجبور است‌که از همه‌ی جنبه‌های زندگی بزند تا در مناسباتی ناروشن، مغشوش و آلوده کمبودهای الزامیِ ترمیم نیروی‌کارِ خود را فراهم کند. این دوگانگی در مناسبات تولید اجتماعی در میان بخشی از کارگران، به‌علاوه‌ی رقابت عمومی فروشندگان نیروی‌کار باهم، زیر فشار کاهش دائم و عملیِ دستمزدها و درسایه حاکمیت اخلاقی ارزش‌های طبقه‌ی حاکمْ وضعیت ویژه‌ و متناقضی را به‌طبقه‌کارگر در ایران تحمیل کرده است: مبارزه‌‌ای رزم‌جویانه و شدت‌یابنده، اما درعین‌حال پراکنده و مقطعی. کارگران از پسِ فشار فقر و نابه‌سامانی ـ‌به‌طور عصیانی‌ـ پا به‌عرصه‌ی نبرد می‌گذارند و با استفاده از همه‌ی ابزارهای متصور تا آخرین رمق می‌رزمند؛ ولی ازآن‌جاکه فاقد پیوند و پیوستار طبقاتی‌اند، همانند ارتشی که زیر بمباران دشمن آرایش و ارتباطات خودرا از دست داده است، در پراکندگی فرسوده می‌شوند و عقب می‌نشینند. اما این یک عقب‌نشینیِ با برنامه و متشکل نیست؛ چراکه در بسیاری از مواقع ـ‌حتی‌ـ به‌گامی عقب‌تر از آغاز‌گاه حرکت‌شان بازمی‌گردند. این تناقض فرساینده تنها به‌وساطت کارِ قهرمان‌آسا‌، متنوع و خلاق فعالین کارگری و به‌ویژه فعالین سوسیالیست جنبش کارگری می‌تواند و باید رفع شود. هیچ راه کوتاه‌تری وجود ندارد.

کارگر در ایران قبل از این‌که به‌عرصه‌ی مبارزه‌ی سازمان‌یافته و طبقاتی گام بگذارد که به‌هرصورت بارِ طبقاتی و سیاسی دارد، در عرصه‌ی اقتصادی (یعنی: بدون استفاده‌ی مستقیم از توپ و سرنیزه و گارد ضدشورش) چنان سرکوب شده است ‌که به‌طور خودبه‌خودی (یعنی: بدون دخالت‌گری فعالین کارگری و سوسیالیستی) توان چندانی برای پیوندهای طبقاتی، مبارزه‌ی سازمان‌یافته و ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری ندارد. بنابراین، کاری سترگ، با مضمون سوسیالیستی و متشکل لازم است تا بتوان از این گُسلِ مرگ‌زا عبور کرد. حقیقت این است‌که تشکل طبقاتی کارگران، هیچ‌گاه و در هیچ‌جا، بدون اندیشه و اراده‌ی طبقاتیِ پیشتازان برخاسته از طبقه‌کارگر یا عناصر هم‌سو با این طبقه گسترش توده‌ای نداشته است. ویژگی جامعه‌ی ایران در این است‌که این اراده و اندیشه‌ی طبقاتی ـ‌اساساً‌ـ اما به‌طور غیرمستقیم  از عهده‌ی کارگران سوسیالیست برمی‌آید. بنابراین، وظیفه‌ی همه‌ی فعالین سوسیالیست جنبش کارگری (اعم از متشکل یا منفرد و هم‌چنین مخفی یا علنی) این است که بدون هرگونه پیشداوری، الگوی از پیش تعیین شده و شرط و شروط (یعنی: فقط با ارزش‌ها، پرنسیپ‌ها و راه‌کارهای طبقاتی) در پیشاپیش هرگونه‌ای از برآمد مستقل کارگری حرکت کنند تا در جریان مبارزه از کارگران «تاکتیک» بیاموزند و به‌آن‌ها اصول طراحیِ «استراتژی سوسیالیستی» را بیاموزانند. فراموش نکنیم که این پراتیکی است که در اولین بروزات من‌مدارانه، گروه‌مدارانه، رقابت‌آمیز و پیامبرگونگی‌های رنگارنگ، با سرعت برق، به‌ضد خویش تبدیل می‌شود؛ چراکه همه‌ی این‌گونه رفتارها و برخوردها چیزی جز «سوسیالیزه» کردن اخلاقیات و معیارهای ارزشیِ جمهوری اسلامی نیست.

دولت سرمایه‌داری جمهوری اسلامی [ازجمله به‌این ‌دلیل که سرکوب‌کننده و هم‌چنین سارق یک قیام توده‌ایِ ضداستبدادی در پوشش‌های مذهبی‌‌ـ‌شیعی‌ و ضدامپریالیزم‌ِ ارتجاعی بوده است] دارای این توان‌مندی برجسته است‌که همه‌ی امور مربوط به‌مبارزه و ‌زندگی بشری را به‌طور وارونه و به‌گونه‌ا‌ی ایدئولوژیک‌ـ‌شیعی ‌ـ‌با محتوای «ضد»امپریالیستی‌ـ تصویر کند؛ و این تصویر ارتجاعی و ضدانسانی را در قالب «انقلاب ارزش‌ها»، با بوق و کرنا ـ‌در خیابان، کارخانه، مدرسه، دانشگاه، خانه و هرجای ممکنِ دیگر‌‌ـ به‌سر و مغز آحاد جامعه و توده‌های میلیونی طبقه‌ی هنوز نامتشکل ‌کارگر بکوبد. به‌عبارت دیگر، کارگری که روزانه ۱۸ ساعت در تلاش خُردکننده‌ی گذران یک زیست ناچیز و فقیرانه بوده، به‌همان اندازه نیز در معرض سرکوب اجتماعیِ حاکمیت جمهوری اسلامی قرار داشته است. گرچه سرکوب اجتماعی حکومت اسلامی ـ‌اساساً‌ـ در روابط و مناسبات تولید اجتماعی ریشه دارد و بدون تکیه‌گاه‌های پلیسی‌ـ‌نظامی درهم می‌پاشد؛ اما دستگاه‌های اطلاعاتی‌ـ‌ارشادی نظام و هم‌چنین «اندیشه»‌پردازان و مبلغان هم‌سو و هم‌ذات با رژیمِ سرمایه‌داریِ پوشیده در اسلامِ شیعی ـ‌از چپ و راست‌ـ کاهش تبادلات انسانی و شیوع فردیت را چنان در قالب‌های خوش‌نما و بغرنج بسته‌بندی و تئوریزه می‌کنند و عملاً به‌خورد جامعه می‌دهند که کارگرِ خُردشده زیر شدت کار و استثمار و فقر ـ‌در برابر چنین تهاجم گسترده و مداوم و همه‌جانبه‌ای‌‌ـ چاره‌ای جز طبقه‌گریزی، تشکل‌گریزی، درخود فرورفتگی و فردیت محض ندارد تا حداقل بتواند بقای زیستی خود و احتمالاً خانواده‌اش را تخیل کند.

سکونتِ درهم‌فشرده در محله‌های گسترده و روبه‌گسترشِ فقیرنشینِ شهرها که هرکس ناخواسته مزاحم دیگری است و بیتوته در ‌حاشیه‌های همین محله‌های فقیرنشین که روبه‌ازدیاد می‌باشند، انسان را به‌سطح حیوانی ترسان از فردا کاهش می‌دهند و یادآور تصویری است که انگلس
از وضعیت طبقه‌ی کارگر در انگلیسِ نیمه‌ی نخست قرن ۱۹ می‌داد. رفت‌وآمد در خیابان‌هایی که هر راننده‌ای مزاحم و حتی دشمن راننده‌‌های دیگر است؛ حضور چشم‌گیر و روبه‌افزایش اعتیاد و تن فروشی؛ رواج کلاهبرداری‌های ریز و درشت و نبود هرگونه‌ای از امنیت قضایی؛ حضور فشرده‌ی بسیج، ارشاد و هزار کوفت و زهرمار دیگر که تنها با حضورشان به‌سر و مغز ‌آحاد جامعه می‌کوبند که هیچ‌ فردی ارزش انسانی و شخصی ندارد؛ وجود روبه‌گسترشِ دستگاه‌های پیچیده و عریض و طویل روضه‌خوانی و سینه‌زنی که ضمن اشاعه‌ی کثیف‌ترین اشکال لمپنیزم، ابلهانه‌ترین باورهای خرافی را به‌کله‌ی مردم فرو می‌کنند؛ وجود قوانین زن‌ستیزانه و تبلیغ و تئوربافی درجهت یک فرهنگ اسلامی‌ـ‌مرد‌مدارانه که زمینه‌ی مردسالاری را در جامعه گسترش می‌دهد و درکنار فقر اقتصادی، موجبات روبه‌افزایش فروپاشی خانواده‌ها را نیز فراهم می‌آورد؛ گسترش شدت‌یابنده‌ و فاجعه‌بار افسردگی‌های روحی‌ـ‌روانی که ناشی از نبودِ امکان بروز فردیت ـ‌حتی‌ـ مطابق با نُرم‌های بورژوایی است؛ و در یک‌کلام وجود هزار و یک عامل اجتماعی و فرهنگی برخاسته از کلیت روابط سرمایه‌دارانه و ویژگی‌های «مناسبات» آن در ایران، مجموعاً به‌یک سرکوب گسترده و همه‌جانبه‌ اجتماعی و فرهنگی تبدیل شده است که در پناه قدرت قهار و جنایت‌پیشه‌ی سیاسی‌ـ‌نظامی‌ـ‌پلیسیِ رژیم، زمینه‌ها و انگیزه‌‌ها و اندیشه‌ها‌ی سازمان‌یابی مستقل و کارگری را ـ‌گرچه نتوانسته و نمی‌تواند بخشکاند‌ـ‌ اما، تا ‌‌حد یک شن‌زارِ برهوت کاهش داده است.

اخلاق، پرنسیپ‌ها و معیارِ مسلط ارزش‌ها و تبادلات اجتماعی در هرجامعه‌ی مفروضی از دو عامل نشأت می‌گیرند که یکی به‌مثابه‌ی  اساسِ زندگی و بقای نوع انسان، تولیدی‌ـ‌اقتصادی است؛ و دیگری به‌مثابه‌ی تبیینِ ناشی از توازن قوای سیاسی و دریافت آگاهانه و هدفمند از برآیند مبارزه‌ی طبقاتی (که می‌تواتند تا ‌حدِ تعیین‌کنندگی نیز عروج کند)، ارادی‌ـ‌طبقاتی است. بنابراین، در جامعه‌ی سرمایه‌داری هرچه بیکاری گسترش بگیرد و رقابت بین کارگران افزایش بیابد، هرچه مایه‌های گذران زندگی کم‌تر از مجرای کار به‌دست بیاید و «کار» در مقابل «کالا» کم اهمیت‌تر شود، هرچه نهاد خانواده بی‌‌اعتبارتر گردد و زنان کارکرد اجتماعی‌ـ‌تولیدی‌ـ‌‌انسانی خودرا از دست بدهد، و در کُنج خانه زندانی شوند،… و حتی هرچه بارآوری طبیعت در مقایسه با بارآوری کار افزایش بیابد؛ اخلاق، پرنسیپ‌ها و معیار مسلط ارزش‌ها و تبادلات اجتماعی بیش‌تر از طبقه‌‌ی حاکم تأثیر می‌پذیرد و بیش‌تر افسادی عمل می‌کند. مخلص کلام این‌که معیار ارزش‌های انسانی در جامعه‌ی ایران و ازجمله معیارِ ارزشی‌ـ‌تبادلاتی در مناسبات درونی و بیرونیِ توده‌های فروشنده‌ی نیروی‌کار بیش‌از این‌که بر تولید و مبارزه‌ی کارگری تکیه داشته باشد، عمدتاً از نظام موجود و طبقه‌ی حاکم مایه گرفته است. بنابراین، مبارزه‌ی طبقاتی و کارگری در چنین جامعه‌ای ـ‌عمدتاً‌ـ دفاعی است؛ و آن‌چه موضوع دفاع قرار می‌گیرد، بقایِ زیستی است.

با این وجود، در کنار ویا به‌عبارت دقیق‌تر در عمق این وضعیت دفاعی‌ـ‌زیستی است‌که آرمان‌گرایی انسانی می‌تواند به‌‌طور جهشی و انقلابی نطفه بگیرد، موضوع تبادل طبقاتی واقع شود و به‌یک نُرم گسترش‌یابنده تبدیل گردد. هم‌اکنون نیز در برهوت سازمان‌یابی مستقل و کارگری در ایران، درخشش‌های امیدبخشی از اندیشه‌ها، نهادها و اشخاص را مشاهده می‌کنیم که به‌گونه‌ای نشان‌گر جنبه‌ی تهاجمی مبارزه‌ی کار برعلیه سرمایه می‌باشند. این را باید پاس داشت، موجودیت‌اش را ارزش گذاشت و در مقابل معاندان آشکار و پوشیده در لفافه‌ی الفاظ انقلابی (که بعداً به‌آن می‌پردازم) از آن دفاع کرد. چراکه وجه سرکوب سیاسی‌ـ‌پلیسی نظام سرمایه‌داری و دولت جمهوری اسلامی بیش‌از هرچیز این ستاره‌های روبه‌رشد و افزایش را هدف گرفته و می‌گیرد.

بدین‌ترتیب، مبارزه‌ی طبقاتی در ایران نه صددرصد دفاعی و نه صددرصد تهاجمی است. به‌عبارت دیگر، مبارزه‌ی طبقاتی در ایران ‌عمداً‌ و به‌لحاظ اقتصادیْ دفاعی‌ـ‌زیستی است؛ و ضروتاً و به‌لحاظ سیاسیْ (یعنی: به‌واسطه‌ی شناخت وضعیت کنونی و با تکیه به‌امکان‌های واقعی و درحالِ شدن) تهاجمی و تعرضی است. گرچه جمهوری اسلامی هیچ‌گونه ابایی از این ندارد که نیروهای مسلح‌اش را در مقابل زنان و کودکانی قرار دهد که تنها حق طبیعی‌ـ‌زیستیِ زنده ماندن را مطالبه می‌کنند؛ اما نباید قدرت بلامنازع این نظام جنایت‌پیشه و جنایت‌آفرین و جنایت‌کار را تنها ویا به‌طور یک‌جانبه‌ به‌وجه سرکوب‌گریِ سیاسی‌ـ‌نظامی‌‌اش کاهش داد. زیرا همانطور که سقوط یا سرنگونیِ دستگاه استبدادی سلطنت نشان داد، هیچ حکومتی در عرصه‌ی مبارزه‌ی طبقاتی نمی‌تواند صرفاً براساس قدرت سرکوب‌گریِ سیاسی‌ـ‌نظامی‌اش (یعنی: بدون سرکوب اقتصادی و اجتماعی، که مشروعیت او را زمینه می‌سازد) بقا و دوام داشته باشد. بنابراین، آن‌چه‌که امروز می‌تواند جمهوری اسلامی را از اساس به‌چالش بکشد، رشد و گسترش شبکه‌ای از اندیشه‌ها، تبادلات و روابط انسانی است؛ که در مناسبات درونی و بیرونی
ِ توده‌های کارگر معنایی جز ایجاد تشکل‌های مستقل کارگری و اشاعه‌ی اندیشه‌ها، راه‌کارها و تبیین‌های سوسیالیستی در همه‌ی عرصه‌های زندگی ندارد. گرچه هم‌اکنون چنین شبکه‌ای وجود دارد و به‌تدریج و در عرصه‌های مختلف زندگی و مبارزه در حال گسترش کمی و کیفی است؛ اما فعالین این عرصه‌ی کارساز و تعرضی تاوان‌هایی را می‌پردازند که در عمومیت شرایط موجود بیش‌تر به‌قهرمانی می‌ماند تا یک فعالیت روتین اجتماعی. این امری است‌که کارگزاران رژیم نیز به‌خوبی آن را درمی‌یابند؛ و همه‌ی نیروهای آشکار و پنهان‌شان را به‌گونه‌ای به‌کار می‌گیرند که اگر نتوانستند این قهرمانان حوزه‌ی تعرض طبقاتی‌ـ‌اجتماعی را درهم بشکنند، حداقل با تصویری ضدقهرمان از آن‌ها، از عرصه‌ی فعالیت اخراج‌شان کنند. به‌هرروی، از قرائن چتین استنباط می‌‌شود که کارگزاران رژیم این احتمال و امکان نه چندان غیرواقعی را نیز می‌دهند که از پسِ گسترش این قهرمانی‌ها پروسه‌ی سازمان‌یابی حزب انقلابی و سوسیالیستی کارگران در داخل کشور به‌یک برنامه‌ی عملی تبدیل شود؛ و با تکیه به‌اندیشه‌‌ها و راه‌کارهای سوسیالیستی، انقلابی و کارگریِ چنین پروسه‌ای از تشکل حزبی، زمینه‌ی رویش صدها تشکل مستقل کارگری فراهم بیاید. بی‌دلیل نیست که رژیم پروژه‌‌های گوناگونی را در دستور می‌گذارد تا سوسیالیزم طبقاتی‌ـ‌انقلابی کارگران را در فرمالیته‌ی سوسیالیزم بورژوایی، شهیدپرور، محفلی و فریب‌آمیز به‌انحلال بکشاند. (بعداً به‌این مسئله بیش‌تر می‌پردازم).

اگر جمهوری اسلامی در سال‌های ۶۰ هرگونه ندای آزادی‌خواهی و دگرطلبیِ ـ‌حتی غیرسوسیالیستی‌‌ـ را به‌جوخه‌ی اعدام می‌بست، به‌این دلیل روشن بود که هنوز به‌لحاظ اقتصادی و خصوصاً اجتماعی تثبیت نشده بود و دستگاه سرکوب اقتصادی و به‌ویژه سلطه‌ی اجتماعی‌اش به‌اندازه‌ی کافی نیرومند نبود. اما اینک که ازپسِ اعدام‌های دسته‌جمعی، قتل‌عام‌های مکرر و جنگ ۸ ساله داغ معیارهای ارزشیِ خودرا بر‌جامعه کوبیده و شبکه‌ی بسیار پیچیده‌ای از دستگاه‌های گفتمان‌سازی، سلیقه‌آفرینی، التقاط‌گرایی، «اندیشه»پراکنی و لابی‌گر را در داخل و خارج سازمان داده است و قادر شده که با موازی‌سازی‌هاْ رایکالیزم کارگری و سوسیالیزم انقلابی را تااندازه‌ی زیادی به‌شُبهه بکشاند، دیگر نیاز چندان مبرمی به‌استفاده‌ی مداوم از قدرت نظامی‌ـ‌پلیسی‌اش ندارد. به‌هرروی، ـ‌امروزه روز‌ـ ظاهر امر این است‌که جمهوری اسلامی در مقابل سازمان‌یابی و اعتصاب رزمنده‌ی سندیکای شرکت واحد، ضمن بازداشت گسترده‌ی کارگران اعتصابی، فقط چند نفر را در زندان نگهداشت؛ و تنها منصور اسانلو را به ۵ سال حبس قطعی محکوم کرد. اما حقیقت این است‌که جمهوری اسلامی با اخراج ۵۰ نفر از فعالین سندیکای واحد ـ‌عملاً‌ـ آن‌ها را به‌خوخه‌ی اعدام تدریحی و فقر اقتصادی بسته است؛ و از پسِ این اعدام هرروزه‌ جاری، رزمندگی ۸۵۰۰ کارگر متشکل در سندیکا را در درون قلب و روح خودِ آن‌ها به‌زندان کشیده است. به‌بیان دیگر، جمهوری اسلامی از جنبه‌ی سرکوب‌گری به‌این درجه از توانمندی رسیده است‌که اغلب فعالین جنبش‌های اجتماعی را (اعم از فعالین جنبش‌کارگری، جنبش زنان، جنبش دانشجویی و غیره را) با چند ماه زندان، اخراج و یک وثیقه‌ی سنگین (که آن‌ها را در مقابل صاحبان وثیقه متعهد به‌‌رعایت شرایطی می‌سازد که رژیم دیکته می‌کند) به‌زندان و محدودیتی محکوم کند که ظاهراً زندان نیست؛ اما درحقیقت بسیاری از خاصه‌های زندان را دارد و در پاره‌ای از مواقع ـ‌حتی‌ـ از زندان نیز سرکوب‌‌کننده‌تر و محدویت‌آفرین‌تر است. برای مثال: یک فعال کارگری را درنظر بگیریم که در این برهوت بیکاری از کار اخراج شده و نمی‌تواند مخارج خود و خانواده‌اش را تأمین کند. اگر او در زندان بود، همواره به‌این می‌اندیشید که پس از آزادی به‌نوعی خسارت‌های وارده برخانواده‌اش را جبران خواهد کرد؛ اما زمانی که در زندان نیست و به‌دلیل اخراج از کار نمی‌تواند پولی هم به‌خانه ببرد، چگونه خودرا دلداری بدهد و جبران خسارت‌های وارده برخانواده‌اش را تخیل کند؟ از طرف دیگر، هنگامی‌که این فعال کارگری در زندان به‌سر می‌برد، توقع چندانی هم از او نمی‌رود؛ اما زندانی نبودن و ناتوانی در امر تأمین حداقل‌های زیستی خانواده، نه تنها او را در مقابل یک علامت ‌سؤال غول‌آسا قرار می‌دهد، بلکه در بسیاری از مواقع موجبات مشاجرات خانوادگی را هم فراهم می‌آورد.

به‌هرروی، شیوه‌ی سرکوب امروزیِ جمهوری اسلامی عمدتاً این است‌که تخمه‌ی اندیشه‌ها، نهادها، امیدها و احترامات انسانی را از اعماق مناسباتی که آن‌ها را می‌رویانند، بخشکاند. این جنایت‌کاران دیروز و امروز به‌جز ابزار نظامی‌ـ‌پلیسی که به‌اشکال گوناگون و بدون تردید از آن استفاده می‌کنند، با سلطه‌ی سازمان‌یافته‌ی فرهنگی‌ـ‌اجتماعی‌ـ‌ارزشیِ خویش برجامعه ـ‌ضمناً‌ـ می‌کوشند که با موازی‌سازی یا ایجاد زمینه برای آنْ جوانه‌های رادیکالیزم انقلابی، انسانی و پرولتری را در مقابل تصویرهای وارونه‌ای که از مارکسیزم جعل می‌کنند، قرار دهند؛ و احتمال رویش سوسیالیزم کارگران را به‌مثابه‌ی راه‌کاری که دیگر کهنه شده است، در درون نطفه خفه کنند. در قسمت‌های بعدی این نوشته به‌این مسئله بازمی‌گرد
یم.

 

«تعرض» و «دفاع» در امر مبارزه‌ی طبقاتی (به‌مثابه‌ی دوگانه‌ی واحد یا تضاد در یک مجموعه) از یکدیگر جدایی‌ناپذیرند. به‌بیان دیگر، هیچ‌گاه و در هیچ‌جا مبارزه‌ی طبقه‌ی استثمارشونده برعلیه طبقه‌ی استثمارکننده (مگر در برآمدهای انقلابی) مطلقاً تعرضی یا مطلقاً تدافعی نبوده است. چراکه مبارزه همواره و در همه‌جا بنا به‌ساختارِ اقشار و گروه‌بندی‌های طبقه‌ی استثمارشونده ـ ابعاد، عرصه‌ها، نهادها و جبهه‌های گوناگونی دارد که الزاماً دارای یک پتانسیل نیستند و با یک سرعت هم به‌پیش نمی‌روند. این ناهم‌گونگی در عرصه‌ها و ابعاد مبارزه‌ی طبقاتی تنها در بزنگاهای انفلابی است که درهم تنفیذ می‌شوند، کلیت یک طبقه‌ی «برخود» و تفکیک‌ناپذیر را می‌سازند و با سرعتی هم‌نواخت و متمرکز به‌پیش می‌روند؛ و درصورت مقاومت دشمن یا شکست، سنگر دفاعی می‌سازند و احتمالاً به‌عقب بازمی‌گردند. بنابراین، می‌توان چنین نتیجه گرفت که (منهای هزیمت‌های ناشی از ضعفِ حمله‌ی طبقه‌ی استثمارشونده یا شکستِ ناشی از تهاجم طبقه‌ی استثمارکننده) برآیند مبارزه‌ی طبقاتی ـ‌‌اساساً‌ـ تعرضی است؛ و پارادوکس «تهاحم» یا «تعرض»، بیش از این‌که برخاسته از تحلیل و تبیین کنش‌گری‌ها و تحرکات درونی‌ـ‌بیرونی طبقه‌ی استثمارشونده باشد، از مقایسه‌ی «جنگ» و «مبارزه» نشأت می‌گیرد. نابه‌جا نیست که این مسئله را ـ‌مختصراً‌ـ در رابطه با جامعه سرمایه‌داری مورد بررسی قرار دهیم.

ازآن‌جاکه گرایش عمومی و خودبه‌خودیِ سرمایه این است‌که سودآوری‌اش را افزایش دهد و اساسی‌ترین عامل افزایش سودآوری نیز کاهش نسبی و مطلق دستمزدهاست؛ ازاین‌رو، مبارزه‌ی کارگری [یعنی: مبارزه‌ی کارگران برعلیه صاحبان ریز و درشت سرمایه و هم‌چنین سرکوب مبارزه‌جویی کارگران از طرف دولت که تضمین‌کننده‌ی بقای سرمایه است] عنصر لاینفک جامعه‌ی سرمایه‌داری است؛ و تا بقای رابطه‌ی خرید و فروش نیروی‌کار ـ‌منهای افت و خیز‌های موقتی‌اش‌‌ـ اساساً تعطیل بردار نیست.

گرچه به‌لحاظ پاره‌ای پدیده‌های متشابه، «مبارزه‌» و «جنگ» هم‌سان می‌نمایند. اما حقیقت این است‌که «مبارزه» همواره و در همه‌جا بارِ نفی‌کننده، تاریخی و تکاملی دارد؛ و در نامتشکل‌ترین و ناآگانه‌ترین و ساده‌ترین شکل‌اش (منهای دست‌آوردهای محتمل)، ‌حداقل‌، ناظر بر «رفعِ وضعیت موجودِ» آن نیروهایی است که به‌مبارزه برخاسته‌اند؛ درصورتی‌که هیچ‌یک از طرفین «جنگ» نه تنها الزاماً راستای «رفعِ وضعیت موجودِ» خود یا دیگری را ندارند، بلکه می‌توانند با حذف نیروی مقابل، پتانسیل وجودیِ همان نیرو را در خویش (که یک طرف جنگ است) به‌تثبیت برسانند. به‌طورکلی، هدف هردو نیرویی که با هم می‌جنگند، حذف دیگری و تثبیت خود است، که در اغلب مواقع ارتجاعی هستند و ارتجاعی نیز عمل می‌کنند؛ درصورتی‌که مبارزه از سوی کارگران همواره بارِ تکاملی‌ـ‌تاریخی دارد‌ و راستای طبقاتی آنْ تماماً انقلابی است. به‌هرروی، تفاوت اساسی مبارزه و جنگ در این است‌که «مبارزه» با «سرکوب» مواجه می‌شود؛ درصورتی‌که «جنگ» در مقابل خویش «جنگ» را دارد. عمومیت این قانون (یعنی: جنگ در مقابل جنگ؛ و مبارزه در مقابل سرکوب) را تنها جنگ داخلی ویا کارگرانی‌که به‌لحاظ طبقاتی و نظامی متشکل شده‌اند، نقض می‌کند؛ اما این هم ظاهر امر است. چراکه کارگرانی‌که به‌لحاظ طبقاتی و نظامی متشکل شده‌اند، بنا به‌مضون سوسیالیستیِ‌ تشکل و حرکت‌شان، در حذف نیروهای مسلح بورژوازی، نفی و رفع خویش را نیز تحقق بخشیده‌اند.

بنابراین، مبارزه‌ی مستقل کارگران بنا به‌خاصه‌ی نفی‌کنندگی‌اش در هرشکل و مرحله و مضمونی که باشد، بار و پتانسیل تعرضی دارد. آن‌گاه که این مبارزه برعلیه صاحبان سرمایه و میزان دستمزدها جریان دارد، تهاجمی به‌بورژازی است در چارچوب قوانین خودِ او؛ اما آن‌جاکه طبقه‌کارگر بنا به‌تشکل‌های گسترده‌ی توده‌ای، دریافت‌های طبقاتی‌ـ‌تاریخی و تشکل حزبی‌اش نظام بورژوایی را به‌قصد استقرار دیکتاتوری پرولتاریا و بنای مناسبات سوسیالیستی در همه‌ی عرصه‌های زندگی هدف می‌گیرد، دست به‌یک تعرض انقلابی و سوسیالیستی زده است. براین اساس و در وضعیت موجود مبارزات کارگری در ایران تعرضی درچارچوبه نظام است‌که هنوز تا تعرض سوسیالیستی فاصله دارد. این فاصله تنها در پرتو آن مضمونی از کارِ سوسیالیستی پیموده خواهد شد که راستای تشکل حزبی داشته باشد. گرچه این پراتیک سترگی است؛ اما به‌هرصورت ضرورت برخاسته از مبارزه‌ی طبقاتی چنین گام‌هایی را به‌مثابه یک پروسه هم‌اینک به‌‌مراتب بیش از گذشته در دستور گذاشته است.

 

اینک در ایران عدم پرداخت به‌موقع دستمزدها و به‌تعویق انداختن آن‌ها (از چند ماه تا دو یا سه سال) به‌یک نرم کارفرمایی تبدیل شده است. همین چند روز پیش بود که یکی از کارگران مجتمع تولیددارو با خوش‌حالی به‌پسرش خبر داد که بالاخره پس از ۶ ما دستمزدش را دریافت کرده است. این مسئله برای صاحبان سرمایه از دو زاویه سود‌آفرین است:

۱) منهای این‌که پول نزد صاحبان سرمایه به‌سرمایه مالی تبدیل می‌شود و
متناسب با زمانْ سوآوراست؛ تورم افسارگسیخته نیز به‌طور دائم از ارزش پول می‌کاهد و هرچه دستمزد‌ها دیرتر پرداخت شود، کارفرما ـ‌دراین‌جا به‌مثابه‌ی احتکارکننده‌ی کالا‌ـ سود بیش‌تری برده است. بنابراین، تعویق پرداخت دستمزدها معنای دیگری جز کاهش قیمت نیروی‌کار ندارد که برای سرمایه منبع سود است. در چنین شرایطی کارگر یک‌بار به‌مثابه‌ی فروشنده‌ی نیروی‌کار استثمار می‌شود؛ و بار دیگر به‌عنوان طلبکاری‌که در معرض تورمی رو‌به‌افزایش قرار دارد و با دریافت به‌تأخیر افتاده‌ی طلب‌اش کالای کم‌‌تری می‌تواند بخرد. گرچه همواره و در همه‌جا کارفرما دستمزد را مدتی پس از اجرای کار (یعنی: تخیله کارگر از نیروی‌کاری که به‌هنگام «استراحت» در خود می‌انبارد) می‌پردازد؛ اما بیکاری روبه‌افزایش، نبود اتحاد طبقاتی بین کارگران و سلطه‌ی بلامنازع و همه‌جانبه‌ی دولت جمهوری اسلامی این فرصت طلایی را به‌صاحبان سرمایه می‌دهد که با به‌تعویق انداختن پرداخت دستمزدها استثمار را شدت بخشند و کارگر را یک‌بار دیگر هم بچلانند.

۲) عدم پرداخت به‌موقع دستمزدها و به‌تعویق انداختن آن‌ها (از چند ماه تا دو یا سه سال) به‌جز شدت استثمار که همان سرکوب اقتصادی کارگر است، از جنبه‌ی سیاسی و اجتماعی نیز سرکوب‌گرانه عمل می‌کند. گرچه در بازار کارِ ایران رقابت فوق‌العاده شدید است و در چنین شرایطی به‌دلیل عرضه‌ی بیش از حد و روبه‌افزایش نیروی‌کار قیمت آن به‌طور دائم کاهش می‌یابد. اما ازآن‌جاکه «کارگر» حامل، مجری و تحویل دهنده‌ی نیروی‌کار است و او ـ‌به‌هرصورت‌ـ در هیبت انسان و با نیازهای زیستی متولد شده است؛ ازاین‌رو، هنگامی که نمی‌تواند با دستمزد خود حداقل نیازهای زیستی‌اش را جبران کند، یا به‌طور خود به‌خود و بلافاصله واکنش نشان می‌دهد و به‌نوعی با کارفرما درمی‌افتد ویا تدریجاً نیروی اعتراضی او چنان درهم فشرده می‌شود که بالاخره در حالتی عصیانی خطر می‌کند و درمقابل کارفرما می‌ایستد و دستمزد بیش‌تری طلب می‌کند. تعویق چند ماهه و چند ساله‌ی دستمزدها برای دولت و صاحبان سرمایه این خاصیت را نیز دارد که عصیان کارگرانْ به‌جای تمرکز برافزایش دستمزد یا کاهش ساعت کار، روی دریافت معوقه‌ی آن متمرکز می‌شود. بدین‌ترتیب، کارفرما با انحلال کارگر به‌مثابه انسانی که پیوستار طبقاتی دارد، مسئله‌ی افزایش دستمزد یا کاهش ساعت کار را برای خود حل  و برای کارگر منحل کرده است.

به‌هرروی، تا زمانی‌که کارگر نتواند پیوندهای طبقاتی خودرا ـ‌مقدمتاً‌ـ در تشکل‌های مستقل کارگری باز بیابد، وضعیت نه تنها بهبود نخواهد یافت، که اسف‌بارتر نیز خواهد شد. به‌باور من چنین بازیافتی ناگزیر از کانال تبادلات و راه‌کارهای سوسیالیستی می‌گذرد. گرچه بعداً  به‌این مسئله بیش‌تر می‌پردازم، اما در همین‌جا باید از کارگرانی که دستمزدشان به‌تعویق می‌افتد، سؤال کنم که چرا به‌هنگام درخواست دستمزد معوقه ـ‌مطابق معیارهای حقوقی جاری‌ـ از نرخ بهره‌ی جاری و درصد تورم رسمی، در تناسب با زمان معوقه‌ی دستمزد گذشت می‌‌کنند؟

۲۰۰۸-۶-۲۸ لاهه