“مادیبا” رفت، زنده باد آزادی!

“نلسون ماندلا” نماد مقاومت، مبارزه و آزادیخواهی عصر حاضر در سن ۹۵ سالگی و پس‌از سالها مقاومت در برابر بیماری، برای همیشه چشم از جهان فروبست و از میانمان رفت. یاد مقاومت، مبارزات و رزمندگیهایش گرامی باد!

نام اصلی او “خولی ساسا ماندلا” بود، اما از آنجا که در آفریقای جنوبی تحت تسلط آپارتاید، اقلیت سفید پوست حاکم، امیال خودرا بر گوشه وزوایای زندگی مردم محلی، از جمله حتی اسامی آنها تحمیل میکردند، نام “نلسون” را بجای “خولی ساسا” برای او انتخاب کردند. این نام یعنی “نلسون ماندلا” به حکم شرایط سیاسی و اجتماعی نشأت گرفته از قدرت سیاسی آپارتاید و از انجا که تمام مدارک “رسمی” ماندلا از جمله شناسنامه، مدارک تحصیلی و دیگر مدارک شناسایی او با این نام ثبت شده بود، در نهایت در افکار عمومی بین‌المللی تثبیت و جای نام اصلی وی را گرفت. بگونه‌ای که امروزه کمتر کسی در جهان، “خولی ساسا” را میشناسد. در همین رابطه البته نکته مهمی شایان ذکر است و آن اینکه چیره شدن شخصیت، مقاومت و رزمندگیهای “ماندلا” بر اراده‌گرایی و تفرعن آپارتاید در تحمیل تمنیات خویش بر جامعه، سبب گشته تا امروز نه تنها نشانی از اهداف تحقیرآمیز بر این تغییر نام باقی نمانده، بلکه این، نام “نلسون” است که افتخار اینرا یافته، تا معرف شخصیت والای “خولی ساسا” باشد.
ماندلا که در آفریقا او را “مادیبا” خطاب میکنند، بیگمان از والاترین شخصیتهای قرن بیستم و از منادیان مقاومت، مبارزه و آزادیخواهی بود. بسیاری از آنچه که وی در این عرصه از خود برجای گذاشت، اگر از سوی رهروان این کاروان هنوز در راه، به جد و صمیمانه اتخاذ شود، بیگمان رسیدن به آرمانهای “ماندلا” را بسیار تسهیل و امکانپذیرتر خواهد کرد. در زمینه خصوصیات “مادیبا”، مقاومت و رزمندگیهایش، بخصوص این روزها، بسیار گفته و نوشته شده‌است. من نه میخواهم و نه لازم است چیزی به آنها بیافزایم. آنچه که در این مطلب میخواهم به آنها بپردازم چند نکته‌ایست که دیگران یا نخواسته‌اند و یا لزومی به پرداختن به آن، ندیده‌اند.
نکته اول دورویی و دغلبازی بسیاری از رهبران و قدرتمداران جهانی است که پس‌از مرگ “ماندلا” گویا به سوگ او نشسته‌اند، در ستایشش بیابیه‌ها صادر کرده‌اند و حتی پرچمها را “باحترامش” بحالت نیمه افراشته درآورده‌اند. در مراسم یادبودی که در ژوهانسبورگ و در گرامیداشت “مادیبا” روز سه‌‌شنبه دهم دسامبر برگزار شد، بسیاری از این “رهبران” خطابه‌ها و سخنرانیهای غرایی هم در بزرگداشت وی ایراد کردند. در این شکی نیست که شخصیت، وقار، اراده و بخشندگی ماندلا جایگاهی به وی بخشیده‌است که امکان بی تفاوت ماندن به مرگ وی را به کسی نمیدهد. بیگمان هر رهبر سیاسی چه آنهایی که مستقیم در قدرت هستند و چه آنهایی که غیرمستقیم دستی در قدرت دارند، در صورت بیتفاوت ماندن به مرگ ماندلا، تحت فشار افکار عمومی قرار خواهند گرفت. اما بسیاری از این “دغل دوستان امروزی” بگونه‌ای زبان به ستایش ماندلا گشوده‌اند که انگار نه انگار روزی از روزها در استقرار، تداوم و تقویت آپارتایدی که بر “مادیبا”، سیاهپوستان و بسیاری از دیگر مردم آزادیخواه در آفریقا اعمال میشد دستی بر آتش داشته‌اند. اینان چه در قالب افراد، نظیر “دیوید کامرون” نخست‌وزیر انگلستان و “جرج بوش” و “شیمون پرز” و چه بسان احزاب سیاسی “چپ” و راست نظیر حزب محافظه‌کار انگلیس، حزب جمهوریخواه آمریکا، حزب کمونیست چین، حزب کمونیست شوروی و بسیاری دیگر از “شخصیتهای سیاسی” و احزاب در “شرق” و “غرب”، یا مستقیم در استقرار و تقویت و تداوم آپارتاید نقش داشته‌اند و یا در خوشبینانه‌ترین حالت تحت عناوین گوناگون بخصوص در دوران “جنگ سرد” به “کنگره ملی آفریقا” و به شخص “ماندلا” پشت کرده و آنها را در مبارزه سخت و دشوارشان با آپارتاید تنها گذاشته‌اند.
اینان عمدتا بر گذشت زمان و بر فراموشکاری افکارعمومی حساب میکنند که امروز بر مرگ ماندلا چنین اشک تمساح میریزند، وگرنه چگونه ممکن است “دیوید کامرون” که در زمان دادگاهی کردن ماندلا، رهبر سازمان جوانان حزبش و از مدافعان سرسخت صدور حکم اعدام برای وی بود، امروز چنین بیشرمانه و بدون اشاره به نقش و تلاشهای فردیش در حمایت از آپارتاید و در محکومیت “مادیبا” حتی پرچم محل کارش را بحالت نیمه افراشته درآورد.
پاسخ نکته اول را باید در استراتژی احزاب و دولتها جستجو کرد. همانا همین استراتژی است که توضیح دهنده حمایت دیروزشان از آپارتاید و مرثیه‌خوانی و ستایش امروزشان از ماندلا است. با دگردیسی سرمایه‌داری جهانی از لیبرالیسم کلاسیک به لیبرالیسم نو و گسترش و هژمونی پیداکردن تئوریهای نئولیبرالیستی از جمله تزهای اقتصادی “فریمن”، جهان سرمایه‌داری منسجم‌تر و “جهان سوسیالیستی” ازهم پاشیده و منهزم گشت و “جهان دوقطبی” به “جهان یک قطبی”تبدیل شد. این پروسه به همگرایی سرمایه در سطح جهان و به “گلوبالیزاسیون” عمدتا اقتصادی انجامید.
مدتها پیش‌از آن، آپارتاید حاکم بر آفریقای جنوبی، با جالش عظیمی از سوی توده‌های مردم، نه تنها در خود آن کشور بلکه در کل آفریقا و در سراسر جهان مواجه گشته بود. در این چالش، توده‌های مردم آزادیخواه و برابری طلب و دولتها و قدرتمداران در تقابل باهم قرار گرفته بودند. البته که این تقابل بخصوص در سطح جهانی آن تنها به مسئله آپارتاید محدود نمیشد و در اساس تقابلی بود برای تحمیل شرایطی سبعانه‌تر بر مردم از سوی “نئولیبرالیسم” و تجسم انسانی آن در قالب احزاب و دولتها و توده‌های مردمی که بهره‌مند شدن از یک زندگی مرفه، آزاد و برابر را حق طبیعی و مسلم خود میدانند. اما در آفریقای جنوبی هیولای “آپارتاید” بطور واقعی، زندگی را برای مردم محلی، سیاهپوستان و رنگین‌پوستان آن کشور به یک جهنم تبدیل کرده بود. ازاینرو مبارزه علیه آپارتاید و برای استقرار حکومتی ناشی از اراده اکثریت شهروندان، اولویتی قابل درک پیدا کرده بود.
رشد و گسترش نئولیبرالیسم و تسلط آن بر جهان سرمایه، بکارگیری “اصول” اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نئولیبرالیستی را در دستورکار نهادهای بنیادی سرمایه از جمله دولتها قرار داده بود. برمبنای این “اصول”، کل مناسبات جاری و معمول، از جمله مناسبات میان قدرتهای اقتصادی و دولتها میتوانست و میبایست بر اساس مصالح کلی و عمومی‌تر سرمایه تعیین و در صورت لزوم مورد بازبینی و تجدید نظر قرار گیرد. بنابر، این اصول، دیگر، جبهه “دوست” و “دشمن” یک جبهه سیال و قابل تغییر بوده و “هم پیمان” تاکنونی را میتوان با “دشمن” دیروز به آسانی جایگزین کرد. در همین چارچوب و در متن بحران سیاسی و اجتماعی عمیقی که اوج گرفتن مبارزات ضد تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی ایجاد کرده بود و میتوانست مصالح و منافع کلی‌تر سرمایه جهانی را با مخاطرات جدی‌تری مواجه سازد، دست کشیدن قدرتهای اقتصادی دنیا و در رأس آنها قدرتهای غربی از حمایت از رژیم آپارتاید در آن کشور و قربانی کردن آن، آسانترین کاری بود که در اجرای آن تردیدی بخود راه ندهند. آنها که از اوائل دهه ۸۰ میلادی به این تصمیم تمایل پیدا کرده بودند، از اواسط این دهه، تلاشهای خودرا تشدید کرده و بفکر جایگزینی “دوست” و “دشمن” افتادند. در این میان چه جریانی بهتر از “کنگره ملی آفریقا” و چه کسی شایسته‌تر از “نلسون ماندلا” را میتوان سراغ کرد.
“کنگره ملی آفریقا” بتدریج و با گذشت زمان -والبته تحت تأثیر “جهانشمولی” نئولیبرالیسم- از مواضع رادیکال دور و به مواضع قابل قبول‌تری برای “غرب” روی آورد. شخص “نلسون ماندلا” که زمانی از زمره طرفداران رادیکالیسم در آ،ان، سی و از مبلغین و پایه‌گذاران شاخه نظامی آن بود و در مقام رهبری آ،ان، سی قرار گرفته بود، نقشی تعیین کننده در این تغییر مشی و انطباق مواضع “کنگره ملی آفریقا” با انتظارات نئولیبرالیستها در غرب، داشت. این همگرایی مواضع، از یکسو امر دشوار “زایمان دمکراسی” در آفریقای جنوبی و از سوی دیگر امر مهم حفظ منافع و مصالح سرمایه جهانی در آن کشور را ممکن ساخت. آپارتاید –در شکل سیاسی و اجتماعی آن- بقیمت حفظ و تعمیق فقر و نابرابری، ملغی و حکومتی برخواسته از آراء اکثریت، جایگزین آن شد. سرمایه جهانی در قبال حفظ منافع درازمدت خود، آپارتاید را قربانی کرد و مردم آفریقای جنوبی در ازای رفع تبعیض نژادی –که البته دستاورد مهمی است- و استقرار حکومتی اکثرا سیاهپوست، تعمیق و تداوم فقر و نابرابری را بجان خریدند. بنابراین پیداست که سخنرانیهای غرا در مدح ماندلا و نیمه افراشته کردن پرچمها از سوی قدرتمداران و کارگزاران نئیولیبرالیسم و ریختن اشک تمساح در سوگ او، پر بیجا نباشد.
نکته دومی که از نظر من شایان ذکر است، پرداختن به مسالمت جویی “ماندلا” و تبدیل شدن آن به ترجیح بند تبلیغات رسانه‌های عمومی در طول بیست وچند سال گذشته است.
در اینکه مسالمت جویی، عزت نفس، کرامت و بخشش، از خصوصیات قابل تحسین “مادیبا” بشمار میرفت، از نظر من جای شکی نیست. اینها از جمله خصوصیاتی هستند که داشتن آنها میتواند جایگاه ویژه‌ای به هر انسانی ببخشد، بخصوص اگر وی در اوج قدرت و در رأس حکومتی هم قرار گرفته باشد. داشتن این خصوصیات در دوران ضعف، از جمله در اسارت و یا در مقام اپوزسیونی ضعیف اگرچه بازهم از محسنات محسوب میشود، اما آن جایگاه ویژه را به انسان نمیدهد. اگر همین “ماندلا” به حکومت و بقدرت نمیرسید، حتما جایگاه امروزی را کسب نمیکرد، و اینهمه روسا و سران دولتها در مراسم یادبود وی حضور پیدا نمیکردند. اما مسئله اینجاست که چرا تمامی دستگاههای تبلیغاتی و تمامی قدرتمداران بر مسالمتجو بودن و دوری ماندلا از خشونت میکوبند و اینگونه بر طبل تبلیغات کوبیدنها چه مصرفی دارد؟
“مادیبا” انسانی مقاوم، مداراگر و بخشنده بود و مهم اینکه این خصوصیات را در اوج قدرتش نیز نه تنها حفظ کرد، بلکه آنهارا بکار بست. اما آیا “ماندلا” مخالف بکاربردن خشونت بود؟ قبل از اینکه باین بپردازم لازم است به خود مقوله خشونت و کاربست آن پرداخت.
رسانه‌های عمومی –حداقل میتوان گفت بخش عمده آنها- بگونه‌ای از تمایل به خشونت و اعمال آن از سوی جنبشهای اجتماعی و توده‌های مردم سخن بمیان میآورند که گویی این، جنبشها و توده‌های مردم هستند که ذاتا طرفدار خشونت بوده و تا فرصتی گیر بیآورند دست به خشونت میزنند. گویی این مردم از جان خود و فرزندانشان سیرند و دلشان همواره هوای باتوم خوردن، زندان، شکنجه، تیرخوردن و اعدام شدن دارد. آنقدر عامدانه در القای این تفکر و بگونه‌ای حرفه‌ای عمل میکنند که متأسفانه در ذهنیت بخش وسیعی از جامعه، این تصور را به حکم تبدیل کرده‌اند. آنچه در تبلیغات این رسانه‌ها جایی ندارد، توسل دولتها و حاکمان صاحب قدرت، به زور و خشونت است. تنها هنگامی به خشونتهای دولتی بعنوان توسل به خشونت اشاره میکنند که دولت مورد اشاره در قطب مخالف قرار داشته باشد.
به تاریخ تقابلهای اجتماعی و سیاسی تنها در دو قرن گذشته نگاهی بیآندازید. در کدامیک از آنها، جنبشها و مردم عاصی از فقر، بیکاری، ستم و سرکوب سیستماتیک و روزانه اعمال شده از سوی حاکمان در قدرت، مادامیکه مجبور نشده باشند و در مقام دفاع از خود، بغیراز آن و فی‌البداهه چه جای اسلحه حتی دست به سنگی هم برده باشند. همین تاریخ اما، مملو از توطئه‌ها، طرحها و نقشه‌های آشکار و نهانی است که قدرتمداران و دستگاههای حکومتی برای به خشونت کشاندن مبارزات مردم و متعاقبا “مشروعیت” بخشیدن به بکار گرفتن ماشین سرکوب دولتی، اعمال کرده‌اند. مگر نه اینکه در مواردی از این قبیل، بعدها و با گذشت دهها سال از آنها، اخلاف حکومتیشان با قبول مسئولیت اعمال توطئه و خشونت، از در عذرخواهی هم درآمده‌اند؟! به تاریخ مبارزات ضد آپارتاید همین مردم آفریقای چنوبی نگاه کنید. کم هستند مواردی که حکومت آپارتاید و اعوان و انصارشان با نفوذ در میان کارگران معادن و توده‌های مردم بجان آمده، قصد به خشونت کشاندن مبارزات آنهارا داشته‌اند؟ اگرچه حکومت آپارتاید با توجه به خصوصیات جنایتکارانه و ضدانسانیش و بخصوص با علم به چشم فروبستن دول و محاکم بین‌المللی بر جنایاتش، چندان هم درغم پنهانکاری نبود. و مگر در همان سالهای ۸۰ میلادی دنیا بچشم خود شاهد کشتار مردم افریقای جنوبی از سوی ماشین سرکوب حکومت آپارتاید نبود؟ ماشینی که به لطف و همت دول دوستی همچون انگلیس، اسرائیل و… تا دندان مسلح شده بود. در همان زمان مردم مبارز این کشور که برای دفاع از خود و جلوگیری از خرد شدن جمجمه‌شان با گلوله و استخوانهای سینه‌شان زیر چرخ زره‌پوشها، چوبدستی و قلوه سنگ به دست گرفته بودند، از سوی دولتیان مبادی آداب و اربابان رسانه‌ای و مصلحان اجتماعیشان که بطور واقعی آنهارا جز مشتی وحشی درخور کشتن نمیدانستند، سزنش شده وریاکارانه، به دوری از خشونت نصیحت میشدند. مگر این مردم چیزی جز الغاء آپارتاید و رفع تبعض نژادی میخواستند. یعنی همان چیزی که، اینروزها سران بسیاری از کشورهای “دوست”، دغلکارانه در ماتم “ماندلا” رهبر همین مبارزه، مداحیها کرده و میکنند.
قدرتمداران و صاحبان رسانه‌هایشان مزورانه صورت مسئله را عوض کرده، آنگاه، راه حل ارائه میدهند. از آنجائیکه تمام عرصه تبلیغاتی را هم در اختیار دارند، بآسانی صورت مسئله عوضی و پاسخ آنرا بعنوان حکمی اثبات شده، بخورد عامه میدهند. توده‌های مردم و حرکات و جنبشهای واقعا برخاسته از اراده آنان، هیچگاه خواهان خشونت و آغازگر آن نبوده‌اند. انتصاب خشونت به آنان و سپس نصیحتشان به دوری از آن، تزویری تمام عیار و لاپوشانی عامدانه و آگاهانه خشونت رسمی و دولتی است. این دولتها و قدرتمداران هستند که برای حفظ منافعشان که چیزی جز تاراج رنج و کار مردم نیست، به هر خشونت و توطئه و جنایتی متوسل میشوند و بدون توسل به خشونت نیز حاضر به دادن کمترین امتیازی هم نیستند. آنها نه تنها خشونت رسمی و دولتی را اصلا خشونت نمیشناسند، بلکه آنرا مزورانه “دفاع از حقوق شهروندان” مینامند. به شیلی پینوشه نگاه کنید، به سرکوب فلسطینیان بنگرید، به سرکوب دولتهای “شاه” و “جمهوری اسلامی” در ایران نگاه کنید، و نگاهی هم به کشتار ۳۴ کارگر معدن در ماه اوت ۲۰۱۲ در همین آفریقای جنوبی بیآندازید. چه کسی عامل خشونت و چه کسانی منادی آشتی و مدارا بوده‌اند؟
و اما “ماندلا” و مسالمت و خشونت. باز باید متذکر شد که ماندلا ذاتا مردی خوددار و مسالمت‌جو بود. اما در عین حال باید یادآور شد که هراندازه کسی مسالمت‌جو و خوددار هم که باشد، باز نمیتواند در مقابل خشونت، سرکوب و جنایات طرف مقابل خوددار و صبور باقی بماند. این واقعیتی است که ماندلا با آن روبرو بود. کاسه صبر و متانت ماندلا در مقابل جنایات و سرکوبهای وحشیانه رژیم آپارتاید که روزانه و بطور سیستماتیک علیه مردم حق طلب آفریقای جنوبی اعمال میگردید، سرریز شد و اتفاقا همین ماندلای منادی آرامش و دوری از خشونت بود که به پیشتاز سازماندهی شاخه نظامی کنگره ملی تبدیل و مأمور تشکیل آن گردید. در این راستا، ماندلا چه در عرصه دیپلماسی، در سفرهای پنهانی، جمع‌آوری کمکهای مالی برای تهیه تسلیحات، ایجاد مراکز آموزش نظامی در کشورهای همجوار و چه در زمینه جذب و جلب و سازماندهی ملیشیای نظامی، نقش درجه اول را داشت و خود به رهبری این شاخه نظامی منصوب گشت. این عرصه از فعالیت آ،ان،سی، و همزمان اوجگیری اعتصابات کارگری در بخشهای مختلف و گسترش تشدید اعتراضات توده‌ای، نقش انکارناپذیری در عقب نشینی اردوگاه مدافع آپارتاید و نهایتا در شکست آن و پیروزی مردم آفریقای جنوبی داشت. بنابراین همین ماندلای مورد احترام و مسالمت‌جو، و توده‌های مردم مبارز، حق‌طلب و صلح‌طلب آفریقای جنوبی، در مقابل خشونت وحشیانه رسمی و دولتی و البته مورد حمایت “دوستان”، بناچار و در دفاع از خود به خشونت و از جمله به عملیات مسلحانه نیز مبادرت ورزیدند.
نکته سوم و حائز اهمیت که لازم به ذکر است، کناره‌گیری و دست کشیدن ماندلا از قدرت، آنهم در اوج اقتدار و محبوبیت است. همانگونه که میدانیم، “مادیبا” در سال ۱۹۹۴ و در اولین انتخابات آزاد در آفریقای جنوبی با اکثریت مطلق آرا بعنوان نخستین رئیس جمهور پس‌از آپارتاید برگزیده شد و مدت ۵سال در این مقام باقیماند. پس‌از اتمام دوره ۵ساله و در انتخابات دوره بعد ریاست جمهوری، ماندلا در حالیکه در اوج قدرت و محبوبیت بود و میتوانست منتخب بلامنازع آن انتخابات هم باشد، متوازعانه از قدرت و از سیاست، کناره‌گیری کرد.
دست کشیدن از مقام و قدرت، آنهم نه هر مقام و قدرتی، دست کشیدن از قدرت و مقام رهبری کشوری ثروتمند بلحاظ اقتصادی و بانفوذ در منطقه از لحاظ سیاسی چون آفریقای جنوبی، از هر کسی ساخته نیست. انجام این مهم، حد بسیار بالایی از بلندمنشی و یا دلائلی بسیار قوی میطلبد. بنظر من کناره‌گیری نلسون ماندلا هر دو وجه مسئله را در خود داشت. هم از منشی بلند مرتبه برخوردار بود که بسیار جای تقدیر است و ایکاش نمونه وی چه در دولتها و چه در احزاب و گروههای سیاسی زیاد میبود. و هم دلائل مستحکمی برای این کناره‌گیری یا شاید بهتر است بگویم برای گریز از قدرت، داشت.
بخش عمده رهبری آ،ان،سی و در رأس آنها “نلسون ماندلا” بمرور زمان و بقول خودشان “با رشد شعور فکریشان”، به اقتصاد بازار آزاد گرویده و از اندیشه‌های لیبرالیستی متمایل به چپ دست شسته بودند. این انتخاب و این تغییرجهت فکری، یک شبه و خلع‌الساعه حاصل نشده بود. در اینجا نه لازم است و نه میخواهم وارد پروسه این تکوین فکری و نظری بشوم. اما اتخاذ این جهت، در عمل و در دنیای واقع بمعنای اتخاذ تاکتیک و سیاستهایی است که میبایست سلامت بنیادها و چارچوبهای نظام اقتصادی موجود در آفریقای جنوبی که شالوده‌های آن براساس تبعیت از اصول اقتصادی نئولینرالیستی پایه‌کذاری شده بود را پس‌از آپارتاید، تضمین نماید. ماندلا و بخش عمده رهبری کنگره ملی آفریقا، کلید اطمینان حراست از این بنیادها بودند. بخش عمده توافق حاصل میان “ماندلا” و طرفهای مذاکره چه در دوسال آخر زندانی بودن وی و چه در چهار سال پس‌از آزادی و رسیدن بمقام ریاست جمهوری، گرفتن و دادن این تضمینها بود، و چه بسا حتی شرط آزادی وی هم بود. میگویم توافق حاصل میان ماندلا و طرفهای مذاکره، چرا که بنا به اعتراف خود ماندلا و نیز بگفته رفقا و همکاران نزدیک وی در سطح رهبری آ، ان، سی، بخش زیاد و البته مهمی از مذاکرات، فقط مذاکرات دوجانبه میان شخص ماندلا و طرفهای مذاکره کننده بود. نکات و مسائل حساس مورد مذاکره و نیز موارد توافق را هیچگاه کسی و حتی بقیه رهبری کنگره ملی درنیافتند. این موارد که حتما مهر “مسائل امنیتی درجه اول” را خورده است، ممکن است یکی دو دهه بعد، مهر آن شکسته شده و در اختیار عموم قرار گیرد.
قصدم از توضیح این مسئله این است که، ماندلا سکان رهبری حکومت و جامعه‌ای را بدست گرفته بود که اکثریت ۸۰ درصدی آن یعنی سیاهپوستان، در فقر مطلق بسر میبردند، بیکاری، گرسنگی، کمبود اولین مایحتاج زندگی، نبود هرگونه خدمات اجتماعی از قبیل آب و برق و بهداشت و درمان و گسترش بال سیاه مرگ ناشی از بیماری ایدز، این تازه برخاستگان از زیر تازیانه و آوار آپارتاید را به ورطه نابودی کشانده بود. این ناجی محبوب، که در نگاه بخش عظیمی از جامعه همچون فرشته‌ی نجات، درمان همه آلام و محنتهای آنهارا در آستین داشت و از نظر آنها، آمده بود تا با طعم شیرین زندگی، عشق و رفاه و آرامش آشنایشان کند، چیزی در چنته نداشت. چرا که تعهدات او به “دوستان” و تفکرات او مبنی بر حفظ بنیادها و شالوده‌های اقتصادی، غیراز دادن وعده و وعید و انجام پاره‌ای رفرمهای سطحی، چیز دیگری برای وی باقی نمیگذاشت.
ماندلا ۱۹ سال پیش در سخنرانی مشهور خود در مراسم سوگند ریاست جمهوری گفت: “… باید جامعه‌ای بسازیم که انسانیت از آن احساس غرور کند.” این سخن و سخنان مشابه این که در طول ۵۰ سال مبارزه، مردم آفریقای جنوبی از رهبران خود و از جمله در خطابه‌ها و سخنرانیهای متعدد از “ماندلا” شنیده بودند، بعداز تغییر قدرت، توقع بهره‌مند شدن از یک زندگی مرفه و شایسته انسان را بدرستی در آنها بوجود آورده بود. ماندن ماندلا در قدرت وی را با چالش عظیمی روبرو میساخت. وی قصد و اراده انجام تغییرات بنیادی در سیاست و اقتصاد، که شرط لازم وفاداری به وعده‌های پیش‌از قدرت است را نداشت. از سوی دیگر آنقدر هم بی پرنسیب نبود که همچون “جیکوب زوما” رئیس جمهوری فعلی از فاجعه موجود در جامعه ککش هم نگزد و ۱۰ میلیون اورو صرف تمهیدات و تجهیزات امنیتی محل اقامتش بکند. ماندلای بر سر دوراهی یک انتخاب بیشتر نداشت یا ماندن در قدرت و سقوط در عمق ذلت –آنچه که بر “جیکوب زوما” رئیس جمهوری فعلی رفت- و یا ترک قدرت و حفظ شهرت و محبوبیت.
ماندلا دومی را انتخاب کرد. این انتخاب اگرچه به شهرت و محبوبیت شخص وی افزود و ویرا به چهره‌ای استثنائی تبدیل کرد، اما برای مردم کشورش موجب شرایط فاجعه باری شده است که امروز میبینیم. شرایط زندگی اکثریت مردم آن کشور در قیاس با دوران آپارتاید، تفاوت چندانی نکرده است. تفاوت محسوس تنها رفع تبعیض آنهم در بعد نژادی آن است. که البته دستاورد بسیار مهمی است که بهیچوجه نباید آنرا دستکم گرفت. اما ابعاد دیگر تبعیض نه تنها از بین نرفته که بعضا بر آنها، افزوده هم، شده است.
در افریقای جنوبی تحت حاکمیت کنگره ملی، که در گذشته به آن و به رهبرانش چون ناجیان آفریقا نگریسته میشد، بیش‌از ۴۰% از جمعیت ۸۰ درصدی سیاهان بیکارند. این آمار در میان جوانان بالای ۲۵ سال به ۶۰% میرسد. درآمد یک خانواده سفید پوست ۶ برابر بیشتراز یک خانواده سیاهپوست است. بخش بسیار زیادی از جمعیت سیاهپوست از مسکن مناسب بی بهره بوده و هنوز در حلبی‌آبادها زندگی میکنند. رشوه‌خواری و فساد مالی و اداری عرصه را بر زندگی سیاهپوستان تنگتر کرده است. میزان جرم و جنایت ناشی از نابهنجاریهای اجتماعی بحد انفجار رسیده است و بیماری ایدز هم همچنان در سطح نگران کننده‌ای خودنمایی میکند. آیا اینست آن “جامعه‌ای” که قرار بود ساخته شود “تا انسانیت از آن احساس غرور کند”؟ ماندلا با گریز از قدرت، مردمش را با این چالشها تنها گذاشت. او میتوانست و محبوبیت، حمایت و پتانسیل آنرا داشت که اگر میخواست و اراده میکرد، آنهارا به زندگی بهتر و شایسته‌تری رهنمون شود. همانگونه که در ۵ سال حکومتش رفرمها و اقداماتی در تأمین برخی نیازمندیهای اجتماعی از جمله گسترش برقرسانی انجام داد. دریغ که این آخرین را از آنها دریغ کرد.

فاروق نقشی
۱۲‌‌ دسامبر ۲۰۱۳
faroq.n@telia.com