سمینار احیای مارکسیستی کلن: ما کجا می ایستیم؟ + لینک ویدیوئی

ما کجا می ایستیم؟

موضع مارکسیست های انقلابی در صورت حمۀ نظامی امپریالیزم علیه کشورهای توسعه نیافته

از میلیتانت شماره ۶۶

لینک ویدیوئی به زبان انگلیسی + لینک ویدیوئی به زبان انگلیسی (با زیر نویس فارسی)

در این سمینار (۲۲ نوامبر ۲۰۱۳، کلن) مایلم که مختصراً به موضوع بسیار مهمی بپردازم که هم اکنون پیش روی چپ انقلابی در سطح جهانی قرار گرفته است. این موضوع، هم در ارتباط با چپ انقلابی اروپا فوق العاده مناقشه انگیز بوده، و هم در درون جنبش سوسیالیستی سایر کشورهایی که در شرف حملۀ نظامی از طرف امپریالیست ها قرار دارند، به اغتشاش و آشفتگی بزرگی انجامیده است. برای برجسته کردن سطح این ناسازگاری و آشفتگی، تنها به ذکر یک مورد اکتفا خواهم کرد (البته موارد مشابه بسیاری در سال های اخیر نظیر ایران، لیبی و عراق نیز وجود داشته است). دو ماه پیش، ایالات متحدۀ امریکا تهدید به حملۀ نظامی علیه سوریه کرد. بلافاصله در درون «چپ» جهانی، دو موضع متناقض به وجود آمد. از یک سو، برخی (به طور مستقیم یا غیرمستقیم) به دفاع از مداخلۀ ایالات متحده پرداختند. از سوی دیگر، همزمان، برخی (به طور مستقیم یا غیرمستقیم) رژیم اسد را مورد پشتیبانی قرار دادند. این مواضع متناقض نه فقط هرگونه اتحاد عمل به وسیلۀ «چپ» جهانی را به دو نیمه تبدیل کرد، بلکه همچنین به آشفتگی فراوانی در میان کارگران سوسیالیست کشورهای های تحت حمله به وجود آورد، یعنی آن ها نمی دانستند که چگونه این رفتار متناقض متحدین خود در غرب را به قضاوت بنشینند. ریشه های این آشفتگی و اغتشاش، در عدم به روز کردن تحلیل مارکسیستی از دورۀ کنونی امپریالیزم و ماهیت بورژوازی در کشورهای توسعه نیافته قرار دارد.

خطّ سنتی مارکسیست ها در دفاع از یک دولت تحت ستم در برابر دولتی ستمگر، در طول عصر کلاسیک امپریالیزم، یعنی اوایل قرن بیستم، به وجود آمد. در این برهه، به دلیل آن که سرمایه داری انحصاری اساساً با یک بحران مداوم انباشت سرمایه رو به رو بود، برای حل این بحران و نیاز عینی خود، روی صادرات سرمایه و کالاهای مانوفاکتوری متمرکز شد. این مترادف است با مواد خام ارزان برای کشورهای متروپل. در عصر امپریالیزم، در برخلاف دورۀ قبل، فرایندهای مستقل انباشت سرمایه در کشورهای پیرامونی تماماً متوقف و ورشکسته می شوند، پیشه وران به کارگران مزدی در صنایع مواد خام امپریالیست ها مبدل می گردند. در این دوره ما شاهد ظهور یک «بورژوزای ملی» در تقابل با یک «بورژوازی کمپرادور» که در سطح سیاسی به وسیلۀ امپریالیزم خلق گردیده، هستیم. امپریالیزم برای کنترل کامل بر بازار داخلی کشورهای پیرامونی، به قدرت دولتی منطقه ای برای تحمیل ارادۀ خود و ممانعت از «بورژوازی ملی» نیاز داشت.

تمامی مواضع کمینترن و لنین و تروتسکی در دفاع از «بورژوازی ملی» در برابر امپریالیزم، به این برهه مرتبط است.

با این حال، از زمان جنگ جهانی دوم، وضعیت امپریالیزم تغییر یافته است. پس از دهۀ ۱۹۵۰، امپریالیزم وارد یک انقلاب صعنتی دائمی گردید. مداخلات امپریالیزم در این دوره، به ظهور یک نوع ویژه از سرمایه داری انجامید؛ به عنوان مثال شکل معیوب و غیرعادی سرمایه داری در ایران. در این عصر، مطابق با مرحلۀ امپریالیزم، حکومت هایی که به لحاظ سیاسی یا مستقیماً وابسته بودند، به حکومت هایی با حاکمیت غیرمستقیم مبدل می شوند. موقعیت این کشورها، از مستعمره (در دورۀ کلاسیک امپریالیزم) به کشورهای شبه مستعمره (عصر سرمایه داری پسین) تغییر یافت. امپریالیزم دیگر نیاز به کشورهای واپس مانده برای صادرات سرمایه از کشورهای متروپل ندارد؛ در عوض این کشورها را برای جذب مازاد ابزار تولید آماده می کند. در این دوره، «بنیاد فورد» که اساساً از سوی ایالات متحده تأمین مالی می شد، این دگرگونی را در بسیاری از کشورها از جمله ایران، مصر، سوریه و غیره در خاورمیانه، اندونزی، فیلیپین و غیره در خاور دور، برزیل، آرژانتین و غیره در آمریکای لاتین نمود. در تمامی این کشورها، درست مثل هم، سیاست اصلاحات ارضی برای آزاد کردن دهقانان از مناطق روستایی و ایجاد کارگر در شهرها در پیش گرفته شد. در این دوره، برای ایجاد تسهیلات ضروری جهت یک چنین برنامه ریزی ای، سرمایه شکل «صادرات» نمی گیرد، بلکه به صورت وام های بلندمدت یا اعطای کمک به کشورهای پیرامونی ظاهر می شود. نقش صندوق بین المللی پول و سازمان های مشابه در این دوره، تضمین نیازهای کنونی امپریالیزم است. بنابراین، از خلال اشکال کمک های فوق، دولت ها و سرمایه داری بومی معیوب (یعنی ساخته شده به دست امپریالیزم) بنیان های زیرساخت های اقتصادی (بانکداری، حمل و نقل و غیره) را پی می ریزد تا کالاهای کشورهای متروپل را جذب کند.

در این دوره ما تضاد بین امپریالیزم و «بورژوازی ملی» را نداریم. آن چه داریم، خلق «دولت های بوژوازی» معیوب از بالا به وسیلۀ خود امپریالیزم (به منظور حلّ بحران اقتصادی اش) است. در نتیجه در وضعیت جنگ میان امپریالیزم و یک رژیم ارتجاعی در سوریه (یا ایران یا لیبی)، جنگ میان دو دولت بورژوایی ارتجاعی است و انقلابیون باید موضع «شکست طلبی» را علیه امپریالیزم و همزمان سایر رژیم های ارتجاعی بگیرند. همچنین فهم این نکته فوق العاده مهم است که امپریالیزم هرگز قصد سرنگونی «دولت های بورژوایی» را ندارد، بلکه صرفاً در بهترین حالت تغییر رژیم را دنبال می کند.

با درنظر داشتن این که در تمامی کشورهای تحت سلطه، شرایط تاریخی و وضعیت اقتصادی مشخص به طرز قابل توجهی تغییر کرده است، به طوری که دیگر چیزی به اسم «بورژوازی ملی» وجود ندارد که بخواهد «منافع ملی» را تقویت کند، و سلطۀ امپریالیزم شکل جدیدی به خود گرفته، ما در نتیجه نباید از هیچ از یک طرفین جنگ دفاع کنیم.

مهم ترین فاکتور برای مارکسیست ها باید تکامل مبارزۀ طبقاتی، به ویژه مبارزۀ پرولتاریا باشد. طی چند دهه، طبقۀ کارگر در این کشورها بارها و بارها دست به اعتصابات توده ای یا حتی اعتصابات عمومی زده، در راستای برقراری اتحادیه ها و تشکلات مستقل تلاش کرده، شوراهای کارگری را ایجاد نموده، تولید را تحت کنترل گرفته و غیره.

مسیر استقلال این کشورها، یعنی در قلمرو یک مستعمره که شامل ملیت های گوناگون، ستم ملی اقلیت قومی (یا مذهبی) مسلط، و مبارزات علیه دولت و حکومت مرکزی می شد، شاهدی بر این مدّعا بوده است. «منافع ملی» دولت-ملت در تقابل با تمامی حقوق پایه ای ملیت ها و همچنین کارگران قرار دارد.

به همین دلیل است که برای مثال شکست رژیم بعث در سال ۱۹۹۱، علامتی بود برای شورش شمار عظیمی از کردها و شیعه ها علیه آن. درست است که رهبری هر دو جنبش ارتجاعی بود و توده ها توهمات فراوانی به آن وعده و وعیدهای امپریالیزم ایالات متحده داشتند؛ اما نشان دادند که در صورت حضور یک رهبری انقلابی، پتانسیل بالایی برای ایجاد یک جبهۀ سوم دارند.

بنابراین در جاهایی مانند سوریه، لیبی، عراق یا ایران، طبقۀ کارگر باید توده ها را به سوی ایجاد یک جبهۀ سوم مستقل هدایت کند. نه آن که در جبهۀ بورژوازی «خودی» در دفاع از «منافع ملی»، یا در جبهۀ امپریالیزم قرار گیرد. این جبهۀ متحد کارگران و تمامی اقشار و لایه های تحت ستم و استثمار در جامعه است. این جبهه نباید صرفاً ضدّ امپریالیست باشد، بلکه همچنین برای سرنگونی سرمایه داری از طریق مطرح ساختن مطالبات انتقالی مانند کنترل کارگری دست به مبارزه بزند.

این جبهه باید کلّ سازمان های مترقی یا چپ چهانی را به حمایت و پشتیبانی برای تبدیل این جبهۀ مستقل و حقیقتاً انقلابی به آلترناتیوی واقعی در برابر دو جبهۀ دیگر، فرابخواند. به جای فراخواندن کارگران به پیوستن به ارتش بورژوازی آلت دست و ارتجاعی، مارکسیست ها باید از کارگرانی که به ارتش کشیده می شوند بخواهند که سلاح هایشان را به سوی افسرانشان نشانه بروند، شوراهای سربازان را شکل بدهند، توده ها را برای دفاع از کارخانجات و محلات به سلاح سنگین مسلح کنند، به آن ها مهارت نظامی را آموزش بدهند و خلاصه جنگی انقلابی را علیه امپریالیزم و بورژوازی محلی هدایت کنند.

این، راه واقعی مقابله با امپریالیزم و شکست آن است. این که آیا چنین جبهه ای عملاً شکل می گیرد یا خیر، به تدارکات نظری و عملی پیش از وقوع حادثه و اقدام قاطعانۀ ما برای آماده ساختن خود جهت رهبری توده ها به سوی این هدف در زمان آغاز یک درگیری، بستگی دارد.

۱۴ نوامبر ۲۱۰۱۳، ترجمه: جهانگیر سخنور