“دستان امید
در انتظار روزی نو
شانه های فواره ای ترا
به رنگ افق
نقاشی می کنند.
آی آنکه مانند شهاب!
در اوج آسمان درخشیدی ..
و رفتی،
نگاهت هنوز –
از فراسوی جاده های خموشی،
گامهای مردد عابران را
به ثبات می کشاند.
یاد گلگونت
در رگانم جاریست ..
و مدام مرا
با چشمه های جوشان زندگی
پیوند می دهد.
* * *
به افق خیره می شوم،
آسمان کهربایی
بسان شعبده بازی تردست –
شانه هایم را با دو بال
تعویض می کند ..
و من بناگاه
خود را در ارتفاعی بلند؛
رها از مکان و زمان
احساس می کنم!”