درباره آنارشیسم پرودون و باکونین

خواننده محترمی با امضای “ن. تیف” در واکنش به نوشته من تحت عنوان “دشمن لنین نمی تواند دوست کارگران باشد” نکاتی در دفاع از آنارشیسم نوشته و با توسل به پرودون و باکونین به جنگ مارکس و لنین آمده است. هستند کسانی که سرمایه داری دولتی اقمار شوروی و استالین را ادامه خطی نظرات لنین می دانند، و ظاهرا کسانی فراتر از این رفته و وضعیت حاکم بر شوروی سابق را نتیجه نظرات مارکس می دانند و “ن. تیف” در این دسته قرا میگیرد. او می گوید: «این لجنزار (منظورش شوروی سابق است) از آسمان نازل نشد و نتیجه ی یک رشته نظر و عمل بود. حکیمی نیز خوب می داند که این لنجزار چگونه پدید آمد، ولی آن جایی اشتباه می کند که نظریه ی لنین را “تحریف کامل نظریه ی مارکس و انگلس در باره ی “حزب طبقه ی کارگر”». قبل از پرداختن به آنچه که اینجا قصد پرداختن به آن را دارم، لازم دانستم بگویم آنجائی که این دوست خواننده در ابتدای نوشته اش می نویسد: “ناصر اصغری در نوشته‌ای با عنوان … تلاش کرده است تا پاسخ‌های حکیمی را بررسی کند.” واقعیت ندارد. من در این نوشته فقط به یک موضوع از موضوعات متعددی که محسن حکیمی در جوابهایش به مجله “آرش” مطرح کرده است، پرداخته و آن هم دشمنی با لنین و تحزب طبقه کارگر است.

اما درباره آنارشیسم و پرودون و باکونین. آنارشیسم را بطور عمومی نمی توان در یک مقاله کوتاه و آن هم در واکنش به نوشته ای دیگر همه جانبه بررسی کرد. مثلا پیتر مارشال که آنارشیست معروفی است و یکی از معتبر و قطورترین کتابها درباره آنارشیسم نوشته است، ایان راند، میلتون فریدمن، مارگارت تاچر، مهاتما گاندی و رانالد ریگان را هم در زمره آنارشیستها گذاشته است. من اینجا وارد این بررسی نمی شوم. هال دریپر در کتاب کم حجم و خواندنی اش تحت عنوان “دو درک از سوسیالیسم” (The Two Souls of Socialism) فصلی را هم تحت عنوان “اسطوره آنارشیسم “لیبرترینسم”” (طرفدارای از آزادیهای فردی) به نظرات پرودون اختصاص داده است. دریپر، پرودون را بعنوان یکی از مقتدرترین افراد در تاریخ رادیکالیسم و “پدر آنارشیسم” معرفی می کند که نامش گاه بگاهی به خاطر استفاده مکررش از کلمه “آزادی” و مدافع “انقلاب از پائین” به عنوان الگوی آزادیخواهی به میان می آید. دریپر چند نقل قول از پرودون می آورد. پرودون جائی گفته است: “یهودیان دشمنان بشرند. باید این نژاد را به آسیا بازگرداند یا آنها را به کلی نابود کرد.” همان کاری که هیتلر در صدد آن بود و احمدی نژاد هم نوع فکاهی آن را تبلیغ می کرد! دریپر سپس به نظرات نژادپرستانه پرودون اشاره می کند که “بر این باور بود که جنوبی ها در ایالات متحد آمریکا حق دارند سیاهان را در بردگی نگه دارند چرا که سیاهان پست ترین نژادهای فرودست هستند.” دریپر در ادامه به تجلیل پرودون از جنگ بخاطر “جنگ” مثل موسولینی اشاره می کند و سپس نقل قولی از نظرات ضدزن او می آورد: “من هرگونه حق سیاسی او (زن) و هرگونه ابتکار سیاسی او را انکار می کنم. برای زنان آزادی و رفاه تنها در ازدواج، مادر بودن، وظایف خانگی و … نهفته است.” دریپر می گوید که یادداشتهای پرودون از مخالفت قاطع او با اتحادیه های کارگری و حتی حمایت از درهم شکستن اعتصابات کارگری توسط پلیس، مخالفت با هرگرنه حق رأی همگانی، حاکمیت مردمی و حتی قانون اساسی پرده بر می دارند. جائی می گوید: “حالم از تمامی این دمکراسی بهم می خورد. … چقدر دلم می خواست با مشت به جان این توده بی سرو پاها بیفتم!” دریپر می گوید یادداشتهای پرودون درباره جامعه ایده آلش به طرز عجیبی شامل سرکوب همه گروه های دیگر، هرگونه تجمع بیش از ٢٠ نفر، هرگونه آزادی مطبوعات و هرگونه انتخابات است. می گوید در همان یادداشت او در فکر، تفتیش عقیده همگانی و محکوم کردن “میلیونها نفر” به کار اجباری “وقتی که انقلاب رخ می دهد” بوده است. دریپر که نوشته اش تشریح “سوسیالیسم از پائین” است می گوید: “در پس تمام این باورها، تحقیری خشن علیه توده های مردمی است و شالوده ضروری برای سوسیالیسم از بالاست که در تقابل با مارکسیسم است.” می گوید از دیدگاه پرودون توده ها هم فاسد و هم ناامید هستند. و به دنبال این گفته از پرودون نقل قول می آورد که “من انسانیت را می ستایم، اما بر انسان تف می کنم.” پرودون می نویسد: “انسانها وحشیانی بیش نیستند. … که وظیفه ما متمدن کردن آنهاست بدون اینکه آنها را رهبران خودمان کنیم.” پرودون در نامه ای با سرزنش به دوستی می نویسد: “تو هنوز به مردم باور داری، ترقی فقط از طریق گروهی نخبه متحقق می شود که مراقب مردمند تا شرایط دست یافتن شان به رهبری فراهم نشود.” پرودون هر از چندگاهی در جستجوی حاکمی مستبد مثل لوئی بناپارت، ولیعهد جروم بناپارت و در نهایت، تزار آلکساندر دوم بود که به عنوان دیکتاتور حامل انقلاب باشد. پرودون در سال ١٨۵٢ کتابی تماما در ستایش امپراتور لوئی بناپارت نوشت. در ستایش تزار آلکساندر دوم می نویسد: “فراموش نکنید که استبداد تزار برای تمدن ضروری است.” (این را البته بعضی‌ها هم در میان اپوزیسیون جمهوری اسلامی در ستایش احمدی نژاد و قطع یارانه های او نوشتند که “احمدی نژاد دولت ایران را مدرنیزه می کند”.)
دریپر سپس از زبان خواننده فرضی متوهم به نظرات “آزادیخواهانه” آنارشیستها می پرسد: پس این عشق وافر پرودون به آزادی صادقانه نبود؟ او (دریپر) “عشق” دروغین او را رد می کند و می گوید فقط کافی است بدانیم که معنای واقعی “آزادی” آنارشیستی چیست. دریپر می نویسد: «پرودون نوشت: اصل آزادی همان گفته اببی در تلمه (در اثر فرانسوا رابله) است: هر آنچه را که می خواهی انجام بده.” و این اصل به این معناست: “هر کسی که نمی تواند آنچه را می خواهد انجام دهد، حق شورش دارد، حتی به تنهائی، در برابر حکومت، حتی اگر حکومت همه کسان دیگر باشد.” تنها انسانی که می تواند از این آزادی لذت ببرد یک مستبد است. این احساس درخشان داستایوسکی در شیگالف است. “از آزادی نامحدود شروع کردم، به استبداد نامحدود رسیدم”».
دریپر در این نوشته نقبی هم به میکائیل باکونین، “پدر دوم آنارشیسم” می زند و می گوید: “داستان مشابهی دارد. کسی که نقشه‌هایش برای دیکتاتوری و سرکوب کنترل دمکراتیک بهتر و شناخته شده تر از نقشه های پرودون هستند.” و می گوید دلیل اصلی هم یکی است. “ایجاد کنترل دمکراتیک از پایین مغشله آنارشیسم نیست؛ بلکه تنها مشغله اش از بین بردن “اقتدار” بر فرد است، از جمله اقتدار دمکرات ترین شیوه حکومت قابل تصور در جامعه.” دریپر به نظر من به درست می گوید که “آنارشیسم در اساس شدیدا ضددمکراتیک است چرا که یک اتوریته ایده آل دمکراتیک هم هنوز اتوریته است.”
هال دریپر در نوشته دیگری تحت عنوان “درباره آنارشیسم: مدل باکونین” که “ح. آزاد” آن را به فارسی ترجمه کرده است، نکته مهمتری درباره آنارشیسم می گوید: “آنارشیسم، با اعلام این که نخستین کلام انقلاب الغای هر گونه اقتدار بر فرد آزاد و صاحب اختیار است – توسط هر نوع قدرتی که خارج از منِ فرد قرار دارد- به یک ایدئولوژی متمایز تبدیل شد. این ایدئولوژیی بود با تاکیدهای متفاوت بر عناصر گوناگون برای تمامی این دوره، و آنارشیسم را برای جنبش کارگری به پدیده ای مخرب و برای پیش برد جنبش ضدسرمایه داری به نظریه ای بی ثمر تبدیل کرد. نظریه آنارشیستی دولت حاوی آموزه الغای بلافاصله[دولت] است، چون هیچ گونه گذار “اقتدارگرایانه ای” مجاز نیست. این بدان معناست که به محض این که انقلابیون در برقراری یک دولت کارگری موفق شوند، آنارشیست ها کمر به انهدام آن می‌بندند، از درون و از بیرون.” و ما کمونیستها، گرچه آنارشیسم را جدی نگرفته و به آن کم بها داده ایم، باید بخاطر همین موضوع هم که شده اکنون جدی بگیریم!

در این ترجمه آزادگونه از نوشته هال دریپر، قصدم این است که به خوانندگان زیادی و از جمله “ن. تیف” هم یادآوری کنم کسی که مثل “پدر آنارشیسم” نژادپرست است، کسی که ضد زن است، کسی که حتی به پلیس هم برای درهم شکستن اعتصاب و اعتراض کارگری متوسل خواهد شد، نمی تواند چیز مثبتی برای آزادی کارگران داشته باشد. بقول دریپر، عشق او به آزادی دروغین است.
تا آنجا که به بحث محسن حکیمی برمی گردد، واضح است که “ن. تیف” می خواهد به او گفته و بقبولاند نشستن بین دو صندلی مارکسیسم و آنارشیسم کارش را سختتر می کند. این اما یک جدل کهنه ایست بین آنارشیستها و آناتومیستها (autonomist) که در فرهنگ ایرانی به “کارگر کارگری” مشهورند. نظرات محسن حکیمی را می توان با حمله اش به لنین، با نزدیکی اش به آنارشیسم، با تلاشش برای دور کردن کارگران از تحزب کمونیستی، با ذوق کردن برای شنیدن وعده ایجاد شوراهای اسلامی کار و غیره با تخفیف زیاد در چهارچوب “کارگر کارگریسم” گنجاند.
٣٠ نوامبر ٢٠١٣